۷ خرداد ۱۳۸۸

خواهران پی یرس



بریده ای از داستان خواهران پی‏یرس:
.... لول و ادنا قلچماق بودند. از بچگی عادت داشتند سطل‏های بزرگ و پاتیل‏های خرچنگ را این طرف و آن طرف ببرند. همین بود که ظرف چند دقیقه قایق‏شان را به ساحل آوردند، به آب انداختند و با دستان زمخت‏شان شروع کردند به پارو زدن.لول همان‏طور که پارو می‏زد سرش را برگردانده بود و چشم از قایق سرگردان برنمی‏داشت.ادنا گفت: «فکر نمی‏کنی خفه شده باشه؟»
لول جواب داد: «نه کاملا.»
از موج آخری که قایق شکسته را آرام آرام به عمق گورستان آبی‏اش فرو می‏برد، گذشتند. صاحب بی‏رمق قایق هم کمی آن‏طرف‏تر زیر آب رفته بود و داشت برای بار سوم هم فرو می‏رفت. آن‏قدر دست و پا زده بود که از رمق افتاده بود.سیاهی چشم‏هایش ناپدید شده و دهانش باز مانده بود. با یک دست و پا زدن کوتاه دیگر، مرد بیچاره کاملا زیر آب فرو رفت.
خواهران پی‏یرس خودشان را رساندند به نقطه‏ای که آخرین بار غریق را آنجا دیده بودند. لول دستش را زیر آب برد و چرخاند. نگاهی به ادنا انداخت، سرش را با ناامیدی تکان داد و یک بار دیگر در حالی که آستین را تا شانه بالا زده بود، دستش را بیشتر در آب فرو برد. این دفعه وقتی بالا آمد و پشتش را به قایق تکیه داد یقه‏ی مرد نیمه‏جان در دستش بود.
مرد را به ساحل بردند، روی سنگ‏ریزه‏ها انداختند و شروع کردند به فشار دادن شکمش. حدود یک گالن آب دریا از دهان مرد خارج شد. سپس لول، او را بلند کرد، روی شانه انداخت و سه تایی به خانه رفتند.
روی‏هم‏رفته مرد خوش قیافه‏ای به نظرشان آمد. همه‏ی دندان‏هایش طبیعی بودند و سرش پر از موهای قهوه‏ای تیره بود. خلاصه این که او از آن مردانی بود که دست خواهران پی‏یرس به ندرت به آن‏ها می‏رسید. به همین خاطر، از بی‏هوشی او سوء استفاده کرده یک دل سیر نگاهش کردند. لباس‏های ماسه‏ای را از تنش درآوردند و کنار شومینه آویزان کردند. بعد با حوله خشکش کردند، لباس خواب صورتی ادنا را به او پوشاندند و یک جفت از جوراب‏های کهنه‏ی لول را پایش کردند تا گرم بماند.
همان‏طور که مرد بیهوش روی کاناپه افتاده بود، پیشانی‏اش را پاک کردند و موهایش را مثل عروسک شانه زدند. هنوز لول و ادنا از کنار او بلند نشده بودند و همان‏طور خیره نگاهش می‏کردند که مرد سرفه‏ای کرد و چشم‏هایش را باز کرد.
گفتنی است که لول و ادنا پی‏یرس چند سالی بود که دوران جوانی و طراوت‏شان را پشت‏سر گذاشته بودند. آن‏ها زندگی طولانی و پرمشقتی داشتند. گونه‏هایشان از ضربات باد و امواج دریا ترک خورده بود، دست‏هایشان خشن و موهایشان مثل کنف شده بود. لباس‏های‏شان هم از برخورد مداوم با ماهی‏هایی که صید می‏کردند چرب و چروک بود. در نتیجه وقتی مرد نیمه‏جان چشم‏هایش را گشود و هردو خواهر را بالای سرش دید، احتمالا ترس برش داشت، مخصوصا که فقط یکی از آن‏ها هم برای ترساندن یک مرد غرق شده کافی بود.
ادنا با دندان‏های یکی در میانش به او لبخندی زد و گفت: «باید آب دریا رو از شکمت بیرون می‏کشیدیم.»
چشم‏های غریبه به سرعت به چپ و راست می‏چرخید؛ شده بود مثل حیوانی که به دام افتاده، مثل خرگوشی در تله. نگاهی به سر و وضع خودش در لباس خواب کهنه‏ی ادنا کرد، بعد نگاهی به دو خواهر انداخت و جیغ بنفشی کشید.
در دفاع از او باید گفت که مردک بیچاره، احتمالا با آن همه آبی که قورت داده بود، هنوز کمی گیج بود و آب شور توی سرش شلپ‏شلپ می‏کرد. از روی کاناپه پایین پرید و به سمت در حمله برد. چیزی نمانده بود که در را از پاشنه دربیاورد. بعد با همه قدرتی که داشت، همین طور که لابلای توفال‏ها کله‏معلق می‏رفت، به سمت ساحل فرار کرد.
خواهرها با چشم‏های گرد شده در چارچوب در ایستاده بودند و تماشایش می‏کردند. تازه، کار به همین‏جا ختم نشد. مردک وقتی به حد کافی از خواهران پی‏یرس فاصله گرفت در حالی که هنوز لباس خواب صورتی ادنا را بر تن داشت، برگشت و انگشتش را به نشانه‏ی تهدید برای دو زنی تکان داد که چند ساعت پیش، از مرگ نجاتش داده بودند. سیل کلمات توهین‏آمیز بود که از دهان مرد خارج می‏شد. حرف‏هایش آن‏قدر قبیح و بی‏شرمانه بودند که مرغان دریایی (که اتفاقا خیلی هم پای‏بند اصول اخلاقی نیستند) سرشان را از شرم پایین انداخته بودند. بعد، مرد دوباره راهش را به سمت دریا ادامه داد.
تعجبی ندارد که لول و ادنا پی‏یرس کمی از رفتار مرد جوان ناراحت شدند؛ اما دلخوری لول کمی بیشتر بود، چون او بود که مرد را دیده و از آب بیرون کشیده بود. حس می‏کرد حق دارد که سینه‏اش پر از خشم شده است. ژاکتش را تنش کرد و دنبال مرد راه افتاد.
اگر غریبه صدای پای او را می‏شنید یا حتا نزدیک شدنش را حس می‏کرد، شاید فرصت پیدا می‏کرد، به خاطر از کوره در رفتنش، از لول عذرخواهی کند. اما لول پی‏یرس در حرکت از لای توفال و سنگ‏ریزه‏ها از او تیزتر بود و در عرض چند دقیقه خود را به مرد رساند. شانه‏هایش را گرفت، چرخاندش و یک مشت محکم حواله‏اش کرد. مرد چنان روی زمین پخش شد که نشانی از بلند شدن در او دیده نمی‏شد.
لول مثل یک قهرمان مشت‏زنی بالای سر او ایستاد و خواهرش را صدا زد.
گفت: «قایقو بیار.»
دقیقا همان‏جایی پرتش کردند داخل آب که پیدایش کرده بودند و به سمت ساحل پارو زدند...

برای خواندن ادامه ی داستان روی عکس ها کلیک کنید.






برداشت از : لب چشمه

در باره ی کتاب ده داستان تاسف بار بیشتر بخوانید






۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

سبویی کهن



اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بـنـد سر زلـف نــگاری بــوده است

اين دســته که در گـردن او می‌بـينی

دستی است که بر گردن ياری بوده است

خیام

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

گلگشت

عکس از فرناز

هر شب کتابخانه ی من باز است
و شاعران و منطق دانان
با یکدیگر در آنجا بحث می کنند
وقتی که کار بالا می گیرد
با خشم
دست یکی از آنان را می گیرم
و از کتابخانه به بیرون پرتش می کنم
آن گاه
تا سپیده دمان با هم
در کوچه های شهر قدم می زنیم
گل می گوییم
و
گل می شنویم

ضیاء موحد
از کتاب : مشتی نور سرد

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

25 اردیبهشت روز فردوسی



یکم-ایران برای بزرگ داشت روز ملی فردوسی آماده شده است از روزنامه خراسان

دو دیگر: چهارمين همايش جهاني بزرگداشت فردوسي با سخنراني جلال خالقي مطلق، قدمعلي سرامي، محمدحسين طوسي‌وند، شهين سراج و شعرخواني شاعر ملي افغانستان عبدالكريم تمنا در مشهد برگزار مي‌شود. ياسر موحدفرد، دبيركل بنياد فردوسي به مهر گفت: به مناسبت هزاره شاهنامه، چهارمين همايش جهاني بزرگداشت فردوسي با نام پاژ و به همت بنياد فردوسي در مجتمع فرهنگي هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان خراسان رضوي برگزار مي‌شود.
وي افزود: در اين همايش جلال خالقي مطلق استاد ايراني دانشگاه هامبورگ، قدمعلي سرامي استاد دانشگاه آزاد اسلامي زنجان، محمدحسين طوسي‌وند رئيس بنياد فردوسي، عباس خيرآبادي استاد دانشگاه آزاد اسلامي مشهد، عفت شريعتي نايب رئيس كميسيون اجتماعي مجلس شوراي اسلامي، شهين سراج رئيس بنياد ملك‌الشعراي بهار در فرانسه و زهرا فرخي مدرس مراكز آموزشي مشهد سخنراني خواهند كرد.



سه دیگر: سومین کنگره فردوسی در کاخ نیاوران
سومین کنگره بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی 25 اردیبهشت در مجموعه کاخ نیاوران برگزار می‌شود. این مراسم به همت بنیاد فردوسی و با همکاری مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران و شهرداری تهران، و با حضور فردوسی‌‌شناسان ساعت 17 روز 25 اردیبهشت در تالار اجتماعات مجموعه کاخ نیاوران برگزار خواهد شد.
در سالروز گرامی‌داشت فردوسی، این کنگره میزبان استادان شاهنامه‌پژوهی چون، میرجلال‌الدین کزازی، محمدحسین طوسی‌وند، حسن انوشه، جمیله اخیانی و عبدالکریم تمنا است. ...


چهارم: شاهنامه خوانی استاد ترابی در فرهنگسرای آسمان 23 اردیبهشت

پنجم: خواندم که شاهنامه ی دکتر جنیدی هم در اصفهان رو نمایی شده است

ششم: برگزاری بزرگداشت فردوسی 23 اریبهشت در سالن آموزش پرورش منطقه یک با سخنرانی دکتر کزازی
هفتم: برگزاری بزرگداشت فردوسی با شرکت دکتر کزاز جمعه ساعت 12 در نمایشگاه

1

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

پرواز همای


صدایش بر دل می نشیند . در مصاحبه ی گفت برای بیرون راندن واژه های بیگانه از زبان فارسی از خودش شروع کرده ، از پدرش اجازه گرفته و نام و نام خانوادگی اش را به «پرواز همای» تغییر داده است. آلبوم «با دوزخیان» او نخستین مجموعه او بود که شنیدم. صدا و موسیقی و انتخاب و چکامه هایش همه بر دل می نشیند.
از اینجا و آنجا چند پیوند را می آورم:


در حال حاضر به طور معمول یکی شعر می سراید، یکی آهنگ بر آن می گذارد و دیگری با صدای حنجره اش آن را به گوش مخاطب می رساند. اما از گذشته های دور شیوه دیگری بوده است که همه اینها در یک نفر جمع می شد. نمونه های بارز آن عارف قزوینی و علی اکبر شیدا هستند. دو تصنیف سرای نامدار عصر مظفری که اولی گرایشات سیاسی اجتماعی داشت و دومی صرفاً تصانیف عاشقانه می ساخت. پس از عارف و شیدا، امیر جاهد را داریم که زیبا می سرود و زیبا می ساخت ولی آیا زیبا هم می خواند یا نه، من خبر ندارم. حال یک جوانی پیدا شده که می خواهد آن ویژگی کمیاب در موسیقی ایرانی را زنده کند. بهتر است بقیه را از زبان خودش بشنوید که در پایگاه رسمی گروه مستان آورده است.


در تاریخ موسیقی ایران دریافتیم كه از زمان باربد، نكیسا، رودكی، فارابی و بوعلی سینا، تا زمان مولانا و حافظ و در اواخر سده گذشته عارف و شیدا و امیر جاهد و چند تن دیگر، تصنیف قالبی شعری محسوب می شد كه همزمان همراه با ملودی توسط یك نفر ساخته و پرداخته می شد اما سالهاست این شیوه كه یكی از شیوه های موسیقی پارسی است و خاص موسیقی دانان و ادیبان ایرانی بوده، به فراموشی سپرده شده است. گروه مستان به سرپرستی همای از آغاز تاسیس تا كنون سعی بر احیای دوباره این شیوه دارد.
یگانگی شعر و موسیقی و آواز در یک فرد اگر چه محاسنی همچون گرمی، روانی و دلنشینی اثر را به همراه دارد، ولی از حیث آنکه همه این رویدادها می بایست در یک فرد جمع شود و از آنجا که یک فرد معمولاً جامع الشرایط نیست، در نتیجه آثار تولیدی به سمت روایت های شخصی میل می کند. برای مثال مقوله عشق برای علی اکبر شیدا و مقوله های جنبش اجتماعی و اعتراضات سیاسی برای عارف قزوینی به دغدغه اصلی تبدیل می شود. در صورتی که وقتی یک آهنگساز روی شعر دیگران، آهنگ می سازد و شخص دیگری هم آن را می خواند، عملاً یک تفکر جمعی در اثر مشاهده می شود که به طور معمول وجوه مختلف زندگی را در بر می گیرد.

نحوه برخورد گروه مستان با کلام فارسی، در مقایسه با دیگر گروه ها به طرز محسوسی متفاوت است. اول اینکه آنها چرخش ملودی و توالی ریتم را بر اساس نیاز واژه ها دنبال می کنند و دیگر اینکه چندان در پی شعر کلاسیک ایرانی با الگوی غزل و قصیده و مثنوی نیستند و بنا به نیاز مفهومی خود، از واژگان موزون بهره می گیرند. همینطور نحوه بیان حالات موسیقایی مانند ضعیف و قوی نواختن، بر اساس مفهوم کلمات دنبال می شود. از این نظر کار آنها جذبه خاصی دارد که در یک اجرای زنده، مخاطب را به وجد می آورد و ناخواسته به تشویق وا می دارد!
اعضای گروه عبارتند از: اسفندیار شاهمیر (دف و دایره)، امیر داور زنی (سنتور)، سحاب تربتی (تنبک)، نوید دهقان (کمانچه)، رهام سبحانی (تار)، حمید داور زنی (کوزه)، سید مرتضی الهی نیا (رباب)، امیر خوشبختی (عود) و محمود آذر شب (کمانچه آلتو) که سرپرستی آنها را همای فومنی خود بر عهده دارد. ضمن اینکه سرودن اشعار، آهنگ گذاری و تنظیم و اجرای آواز را هم شخصاً انجام می دهد.(البته در اجراهای مختلف ممکنه اعضای گروه تغییر کنند)
پدیده دو نوازی یا گروه نوازی سازهای کوبه ای که امروزه در بیشتر گروه های جوان رو به افزایش است، برای غالب مخاطبان کنسرت جذبه خاصی دارد. چنانکه گاه اگر از کل برنامه لذت نبرند، ممکن است از بخش کوبه ای راضی به نظر برسند. هنرنمایی با سازهای کوبه ای در صورت اجرای زنده، خواسته یا ناخواسته معمولاً با حرکات نمایشی نیز همراه می شود که این خود به جذابیت کار و راضی نگه داشتن مخاطب غیر حرفه ای کمک بسیار می کند. گروه مستان هم از این ویژگی غافل نیست و در هر اجرای خود از حضور سازهای کوبه ای، استفاده لازم را می برد. گر چه قطع ملودی در حین کنسرت و اختصاص دادن دقایقی طولانی به نمایش سازهای کوبه معمولاً نارضایتی شنوندگان حرفه ای را در بر دارد ولی این رویه کم کم به یک جریان غالب تبدیل می شود و حتی گروه های مشهور نیز نمی توانند از آن چشم پوشی کنند.

از همای چه خبر

همای به زودی در تاریخ 16 اگوست سال 2009 در تالار بزرگ "والت دیزنی" ، یک اپرای کوچک با نام "موسی و شبان" را به روی صحنه خواهد برد. همای چکامه ی داستان موسی و شبان مولانا را از کتاب "عارفان راز" دکتر "علیقلی محمودی بختیاری"برداشت کرده و چکامه ی "موسی و شبان" را از ابتدا به زبان امروزی سروده است. طراحی و صحنه آرایی و "دیالوگ"نویسی ، برای سه شخصیت موسی و شبان و راوی را همای خود انجام داده و چکامه نویسی و آهنگ سازی این اپرا نیز با خود همای بوده و بناست که در 16 پرده به صورت یک اپرای کوچک اجرا گردد.
اپرای موسی و شبان با "ارکستراسیون" و رهبری "شهرداد روحانی" به همراه ارکستر فیلارمونیک لس آنجلس و ترکیب سازهای ایرانی گروه مستان ، به صحنه خواهد رفت و بی گمان این رویداد برگ نوینی را در تاریخ موسیقی ایران رقم خواهد زد ؛ برای نخستین بار است که یک اپرا به شکل ایرانی ودر یک تالار بزرگ ، مشهور و معتبر دنیا با بازتاب های جهانی اجرا خواهد شد.
همای بعد از سفر پیشین خود به آمریکا و کانادا به ییلاقات و کوه های تالش سفر کرد و یک ماه در کنار چوپانان آنجا به سر برد تا چکامه ی این داستان را از نو سرود و آهنگ آن را ساخت ؛ بناست در این اپرا همای لباس چوپانان کوهپایه های تالش را بر تن کند و در صحنه ای که بر اساس آیین و رسم های تالش طراحی شده است ، بازیگر و خواننده ی نقش شبان باشد.
شهرداد روحانی "ارکستراسیون" این کار را پذیرفته و کار هم اکنون در مرحله ی بسیار خوبی است. بازیگران دیگری که در اپرای موسی و شبان به نقش آفرینی خواهند پرداخت ، خانم "سرشار" خواهند بود که نقش "راوی" را اجرا می کنند و خواننده ی قدیمی دیگر به نام "سلی" نقش "موسی" را اجرا خواهند کرد.
بخش دوم برنامه ی همای در تالار والت دیزنی ، پس از اپرای موسی و شبان در بخش اول ، آهنگ های عاشقانه ی جدیدیست که همای به همراه ارکستر بزرگ فیلارمونیک به رهبری شهرداد روحانی اجرا خواهند نمود. چامه ها و آهنگ های این بخش نیز مانند بخش اول همه کار خود همای است و"ارکستراسیون" آنها با روحانی می باشد.
در بخش هایی از قسمت پایانی این اپرا ، هنگامیکه موسی پس از دریافت پیام از سوی خداوند پی شبان می رود تا او را وادارد تا همان راز و نیاز خویش را با خداوند ادامه دهد و به او بگوید که خداوند رازو نیاز شبان را دوست دارد _ ودر تمام نسخه ها این بخش را پایان داستان موسی و شبان می دانند – اما همای پایان داستان را ، زمانیکه موسی پس از ماه ها شبان را می یابد و او را در حال راز و نیازی دیگر با خداوند می بیند این چنین سروده ؛ شبان به موسی پاسخ می دهد :
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از آتش نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا از هرچه پندارم جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من
در عالم بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم
نه کس با من ...
همای امیدوار است که بتواند یک روز این اپرا را در ایران اجرا کند ؛ با وجودیکه او هم اکنون تصمیم دارد تنها این برنامه را در لس آنجلس به روی صحنه ببرد ، اما پیشنهادهای زیادی برای اجرای این برنامه از کشورها ی مختلف دارد. کنسرت گذارانی از شهرهای واشنگتن ، نیویورک ، تورنتو ، لندن و پاریس هم اکنون خواستار و نامزد برگزاری این برنامه هستند.
همای به همراه گروه مستان در" تور" بزرگی که در آمریکا دارد ، برنامه های تازه تری را با نام "عجب آب گل آلودی" اجرا خواهند نمود.
همای می گوید که کار کردن با شهرداد روحانی افتخار بزرگیست برای او . .

منتخبی از کنسرتهای گروه مستان

آلبوم ملاقات با دوزخیان

سرزمین بی کران

تماشای یک ویدیو از گروه مستان


گفتارهای نیک خود را اینجا بنویسید

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

سعدی ستیزی و شکستن سعدی در پای حافظ

سخنرانی سعید حمیدیان در نشست دوم درس گفتار های سعدی



در باره ی سعدی سخن بسیار است و دامن سخن فراخ. مسائلی که در باره ی سعدی وجود دارد فزون از شمار، به خصوص که سوء برداشت بسیار زیاد است.
آب دریا گر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید
طبعا نظر افکندن به شعر شاعر بدون در نظر گرفتن شخصیت و روحیات شاعر یک کار انتزاعی است.
در این جلسه بی مهری هایی که به سعدی شده و قیاس مختصری هم با طرز عمل قدما می کنیم.
تصور می کنم که عصری که ما آن را عصر بیداری می نامیم، بدون اینکه منکر فواید عظیم و تاثیر شگرف بیداری بشویم از یک جهاتی آن را می توان عصر خواب رفتگی نامید. ما در تاثیر عظیم لذت بیداری تردیدی نداریم. در زمینه سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی تاثیرات شگرفی داریم. کسانی که دلسوز این مملکت بودند، تردیدی در دلسوزی آنها نداریم. این بزرگواران در حالی مقوله ی سعدی ستیزی را باز کردند که مثل ارشمیدس که یکباره از ان وان حمام بیرون پرید و لخت و عور فریاد زد یافتم ، یافتم، آنها هم به دنبال علت عقب ماندگی بودند که به یکباره گفتند: یافتم، یافتم.
مثل فتحعلی شاه که فکر می کرد پادشاهی به نام پادشاه فرنگ وجود داردو آنجا نشسته با کبکبه و دبدبه! کسانی را فرستاد ببیند چه خبره. آنچنان خواب رفته بود که ... ما حدیث این خواب رفته ها را می دانیم.
ما نسلی را که به نام روشنفکران و مصلحان سیاسی و اجتماعی می دانیم از میرزا فتحعلی آخوندزاده شروع می شود و میرزا آقاخان کرمانی و احمد کسروی که فرزند خلف این ایام هست. اینها به یکباره یافتند! این ها یافتند که دلیل عقب ماندگی ما وجود کسانی مانند مولاناو سعدی و حافظ است. به هر حال روح انقلابیگری بر آنها غلبه داشت،روح شعار و شعار دادن بر آنها غلبه داشت.آنها دلسوز این مملکت بودند، اندیشه سیاسی ، قانون اساسی، حکومت پارلمانی را نخستین بار برای مردم ایران معرفی کردند. در هر حال این نسل انقلابی به همان اندازه که انقلابی بودند شتاب زده نیز بودند. مثلا در مورد کسی مانند احمد کسروی تحقیقاتش بسیار معتبر است ما در حقیقت از خوان فعالیتهای او بهره می گیریم«مشروطیت» او تالی پیدا نکرد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان»،«شهریاران گمنام» ،«مقالات فرهنگ باستان» همه پژوهش های خوبی است. «معقولات زبانشناسی» ! هنگامی که سخنی از زبانشناسی نبود این آدم پیشگام بود، اما عجبا ! موقع تحلیل به یک آدم تند مزاج که دوغ و دوشاب و نیک و بد را در هم می امیخت، خلط می کند و می تازد بدون دقت در مسائل. باری اینها شروع به نشانه گرفتن آثار قدیم کردند، بوستان و گلستان و حتی غزلیات شور انگیزش از این انتقادات جدا نبود. گفتند سعدی موجودی است واپس گرا،مرتجع، اپورتونیست، ابن الوقت، گلستانش برترین تجلی ماکیاولیسم در زبان فارسی است(این قول از علی دشتی است که بعد از اینها آمد)
اینها می گفتند این ادبیات جوابگوی نیاز نسل جدید نیست، شعر سعدی پاسخگوی این نیازها نیست، امروز کسی از گلستان درس اخلاق نمی گیرد، ملت ما نیاز به الگوهای تازه دارد .
میرزا فتحعلی آخوند زاده می گفت چیزی در فرنگ است به نام قریتقا که همان اولین کسی بود که نقد ادبی یا به قول خودش قریتکا یا همان Critic ، که پیشگام شدند و بسیاری از افکار را تغییر دادند به جا
ی خودش. این نهضت بیداری با یک خواب رفتگی همراه بود. این خواب رفتگی را در این صد سال بررسی می کنیم. ما نمک خوردیم و اینها نمکدان شکستند! اینها در صدر این خواب رفتگی بودند تا رسید به نیما، نیما هم در حقیقت دنباله رو آنها بود. شان و نو گرایی نیما را پاس می دارم ، ما هم شعر نو هم شعر قدیم را پاس می داریم ولی می بینیم متاسفانه نیما هم از جهاتی ژرف نگری در آثار سعدی نکرده بود. تمام حرف های آنها را بفشاریم می گویند سخنان سعدی به درد امروز نمی خورد.
در کنار جریان سعدی سنیزی جریان شکستن سعدی رشد کردن . "شکستن سعدی در پای حافظ" در صحبت های این بزرگواران هست
علی دشتی با متون کهن آشنا بود و سعدی و حافظ را مطالعه می‌کرد و شاعران نوپرداز مانند نیما و شاملو نیز شخصیت عمیقی در شعر دارند؛ ولی گمان نمی‌کنم که در آثار سعدی با آن ژرفی و تعمق کار کرده باشند. نیما، شاملو، خویی و نصرت رحمانی، حافظ را شاعر می‌دانستند؛ ولی سعدی را ناظم و این دو را در برابر هم قرار می‌دادند. ما می‌دانیم اگر هر قاعده‌ای بر چهار پایه استوار باشد شعر ما نیز
بر فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ استوار است.
قدما سلیقه خاص خودشان را داشتند، بعضی سعدی را می پسندیدند بعضی حافظ را می پسندیدند تا جایی پیش می رفتند که حرمت هر کدام محفوظ بماند بسیار متفاوت است با کارهایی که در قرن حاضر کردند واقعا اهانت به سعدی یعنی "یکی بر سر شاخ بن میبرید" .حافظ با این گونه کارها بزرگ نخواهد شد .

دو شاعر را در برابر هم قرار دادن بزرگترین اهانت به شعر و شاعری است. شاملو بر این باور بود که سعدی بزرگترین ناظم در ادبیات است، یعنی می‌گوید سعدی شاعر نیست. به گمان من دو شاعر را مقابل هم قرار دادن جریانی بسیار خطرناک و مبتذل است و حکایت از خواب‌رفتگی می‌کند. هیچ کدام از این شاعران که معرکه‌ها را گرم می‌کنند یک‌بار با تعمق آثار سعدی را نخوانده‌اند. باید دریابیم که عقیده نیما، شاملو و دیگران در پیروانشان اثر می‌گذارد و یک فکر و اندیشه را از شاعر اشاعه می‌دهد.
«علی شریعتی» که در انقلاب اسلامی تأثیر بسیاری بر اقشار وسیعی از مردم جامعه داشت و میلیون‌ها جمعیت را به دنبال خود می‌کشید در کتاب «هبوط در کویر» که در سال ۱۳۷۰ به چاپ چهارم رسیده بود بیتی از سعدی نقل می‌کند که:

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند/جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند.

این مطلع غزلی در وصف بهاریه است ولی شریعتی به زبان محاوره‌ای می‌گوید: «خدا مرگت بده که در قرن ۷ هستی. قرنی که مغول از شرق و صلیبی‌ها از غرب این سرزمین را حمام خون کرده‌اند. در این
ایامی که میلیون‌ها انسان به دست وحشیانه مغول و تاتار سرنگون شدند سعدی نباید چنین بیتی در وصف بهار می‌گفت!»
شاعران بسیاری در دوره ایلخانان و حمله مغول مدیحه‌سرایی کردند و سعدی نیز در وصف بهار از سرسبزی طبیعت سرایید ولی تنها سعدی مورد حمله قرار گرفت. شریعتی بر این باور بود که چون واقعه هول‌انگیز مغول صورت گرفته همه باید زانوی غم به بغل گیرند و با آمدن بهار خبر از سرسبزی درخت و عطر شکوفه‌ها ندهند.

هیچ کدام از بزرگان به صورت جزیی درباره سعدی صحبت نکردند و تنها شعار دادند و کلی‌گویی کردند، آن‌ها نیامدند نمونه‌هایی از شعر سعدی را بیاورند و بگویند به این دلیل سعدی ناظم است و شاعر محسوب نمی‌شود و در این بخش از گلستان دارای اندیشه ماکیاولی است و در بخش دیگر نشانه‌ای از تحجر را به همراه دارد. باید دریابیم عصر و اصل صحبت‌های عصر بیداری با پاره‌ای از خواب‌رفتگی‌ها همراه شد.
وی به زمان اکنون نیز اشاره کرد و گفت: امروزه تصور نمی‌کنیم که از گلستان نمی‌توان درس اخلاق و زندگی گرفت؛ بلکه به متن گلستان سعدی به عنوان اثری نفیس و هنری می‌نگریم که محتوای اخلاقی در آن به روشنی آشکار است و مردم جامعه آن را درک می‌کنند -- زیرا گلستان یک شاهکار بی‌نظ
یر در ادبیات جهان و در ادب فارسی است.

حمیدیان در پایان سخنانش گفت: اخلاق سعدی شگفت‌انگیز است و اعتدال و تعادل ویژه‌ای در اشعار و شخصیت سعدی مشاهده می‌شود. کسانی که تمایل دارند خشم و خروش شاعر را ببینند کمتر با سعدی سازگاری دارند؛ زیرا سعدی مظهر و نهایت اعتدال است و تعادل معجزه‌آسا در شعر و کلام او به روشنی آشکار است.

بخش پایانی بر گرفته از خبرگزاری کتاب ایران

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

رفت

عکس از سالار



سالی یک بار، نوروز،خانوادگی به دیدنش می رفتیم . تا همین چند سال پیش همیشه کت و شلوار پوشیده و کراوات زده از ما استقبال می کرد ، چند سالی بود که کت و شلوار نو نمی پوشید و کراوات هم نمی زد. نسبت به سال گذشته خیلی تغییر کرده بود .در سکوت کامل نشسته و بیشتر مراقب خودش بود تا اطرافش.

همه مشغول حرف زدن با هم دیگه و پس از یک سال که دیدارها تازه شده بود هر کسی یه چیزی می گفت. همهمه ای بود! همش یه چِشَم به آقاجان بود که چکار می کنه؟ دیگه بیش از اندازه هر ساله ساکت بود! هر سال بسیار حساب شده ومرتب حرف می زد خوب گوش می کرد و گاهی از بچه ها سئوالاتی می کرد و لابلای حرفاش یه درسهایی هم به اونا می داد. انگار هنوز بعد از سی سال باز نشستگی، پشت میز ریاست حسابداری دارایی نشسته، صاف ومرتب و اتو کشیده .
-آقاجان .. چرا شما چیزی نمی گید؟
همه ساکت شدند چشاشون به آقا جان بود ولی نشنید چی گفتم! کناریش بلند کنار گوشش میگه با شما هستن. به من هم اشاره ای میکنه که بلند حرف بزنم.
با صدای بلند میگم:
-آقاجان شما هم یه حرفی بزنید. خیلی ساکت هستید.
- چی بگم؟
- شما بزرگتر هستید، برای ما حرف بزنید تا ما و بچه ها از تجربیات شما استفاده کنیم.
همه در سکوت چشمشان به آقاجان بود.
-چی بگم! گوشهام که شنوایی شان را از دست داده اند. چشمهام که خوب نمی بینند!
- خوب، ما بلند حرف می زنیم تا شما بشنوید.
بلند و محکم و شمرده پاسخ می دهد:
-آخه چی بگم؟ گذشته های دور که یادم نیست الان هم اینجا با شما نشستم نیم ساعت دیگه یادم میره چی گفتم! دوستهای هم سن من، بیشترشان رفته ان. اونهایی هم که هستن، وضعشان خیلی بهتر از من نیست.
در ادامه محکم و بلندمی گوید :
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم!
و سکوت...

....
چند روز ی می گذرد...
صدای آقاجان را بیمارستان از پشت تلفن می شنوم:
بـهار آمد و، شد جهان چون بهشت/ ز خاک سيه، بر فلک لاله کِشـت
....
در میان عطر بهار نارنج ،در یک روز بارانی بهاری ،همراه طبیعت رفت.
یادش گرامی .
**********
از میان پیام ها :
یک پنجره ی قدیمی .. باز رو به کوچه ای قدیمی تر و شیروانی های سفالی که از دیدنشان سیر نمی شوم . لبه ی پنجره لبریز است از علف های هرزی که شاخ و برگهای ریز و قرمزی دارد و در نور آفتابی که می تابد برق میزند .به چشم من مثل گیاهی جادوئیست . نگاهم را از پنجره به داخل میکشم .. صدای پنکه ای سقفی با صدای آرام گفتگوی آدمها در گوشه و کنار .. زنها پیر و جوان و گاه با کودکی در بغل با لباسهای سیاه کنار هم نشسته اند .. گاه قطره اشکی و آهی .. گاه سکوت و گاه زمزمه ای یا فاتحه ای ... دو کودک بازیگوش با ماسک هائی که از اعلامیه های تسلیت ساخته و به صورت زده اند شمشیر زنان در نقش زورو وارد میشوند .. دختر جوانی زوروهای تقلبی را به بیرون هدایت می کند .. بعد از ظهر آرام و پررخوت بهاری با سایه روشنی از نور و سایه روی دیوارهای قدیمی روی عکس هائی از امامان و روی چادرهای مشکی پیش میرود .. صدای مردی که وظیفه دارد آدمها را بگریاند آرامشم را می گیرد .. قرار است از خوبیهای آن که رفته بگوید اما دروغ هائی که به هم می بافد در مورد آدمهائیست که بیش از ۱۴۰۰ سال پیش رفته اند .. برای من حالا تصویر مردی که نمی شناختم در کت و شلواری شق و رق یکی میشود با تصویر گیاهانی نورانی و جادوئی در لبه ی پنجره ای قدیمی وقتی که آنجا نشسته بودم و او روح آرامش را با خود می برد .
روحش شاد . یادش خوب .