۱۷ خرداد ۱۳۸۵

سلامی دوباره



شکوه ميرزادگی

یک خورشيد به تو نزديک ترم

دست بگذار روی سینه ات
روی نقطه ای
که قلبت در آن بال می زند
لم داده ام آن جا
و می شمارم
چهل میلیون سال را

چهل میلیون سال
تو را شمرده ام
و فقط
یک آسمان به تو نزدیک ترم.

يک کهکشان
یک شهاب
يک بی نهایت و
یک صدا

یک هوا به تو نزدیک ترم.

می گذرم
از میان انفجار بزرگ
از هياهوی بارانِ آهن و نور
و از کنار آن ماهی خزيده به خشکی
یک ساحل
یک موج
یک مِه

یک دریا به تو نزدیک ترم.

گم می شوم
در تالار های پر پیچ و خم
راه های شیری
و صدایت آرام تر است
هر چه به تو نزدیکتر می شوم

یک راه به تو نزدیک ترم.


نه هزار سال
یک سنگ
یک آتش
يک دشت و
يک گندمزار
در بی نظمی عظیم اعداد و شکل ها
پنجره ای آبی به سوی تو
می گشایم

یک گل قاصد به تو نزدیک ترم.

يک دیدار
صد ماه
یک ردیف ستاره
که بر تنم می نشینند
و چون خط عبور آفتاب بر آب
و جای دویدن نسیم بر علف
نقاشی ام می کنند
یک گل داودی
ـ سرگردان در آسمان ـ

یک آواز به تو نزدیکترم.

می دوم
از میان اتم ها و خطوط قرمز
حفره سیاه را پشت سر می گذارم
و در درخششی مه آلود
بر ابرهایی می رقصم
که سموم مرگ در آنها نیست

یک نفس به تو نزدیک ترم.


یک آهو
یک بودن و يک شتاب
یک باغ شرقی
با آفتابگردانی
خوابیده در سایه ی تو

یک خورشید به تو نزدیک ترم.


یک سلام
یک تاختن
یک جاده
يک گله اسب ایرانی

یک بوسه به تو نزدیک ترم

یک شعر
يک عطر
یک طعم مهربان تماشایی
یک شراب تـَنگ بلاغی

یک جرعه به تو نزدیک ترم.


بیست و یکم ماه مه سال دو هزار و شش، در هواپیما، به سوی شرق






۸ نظر:

ناشناس گفت...

شايد به باريكي يك نخ و به عمق اقيانوس

ناشناس گفت...

سلام پروانه ی عزیز.
ازآشنایی با وبلاگتان و خواندن این شعر بسیار زیبا خوشحالم.
آمده بودم به خاطر نظری که در حمایت از من در وبلاگ فریدون عزیز نوشته بودید تشکر کنم. چه می شود گفت به اینظور آدم ها؟...

ناشناس گفت...

پروانه عزیز چه قدر خوب کاری کردی که دوباره شروع کردی به نوشتن . اما در مورد مطلب من : می دانم خیلی تلخ ست اما چه می شود کرد ؟ حقیقت تلخ ست دیگر . متاسفانه ما ایرانی ها عادت کرده ایم که از حقیقت فرار کنیم و به دامن رویا پناه ببریم . من خودم به شدت عاشق ایرانم و سال ها بود اسیر همین تصویرهای رویایی و خیالی از ایران بودم که خیلی از هم وطنان مان در دام اش گرفتارند اما هر چه گشتم دیدم اثری از آن ایران با شکوه و زیبا نیست . هر روز که می گذرد جز ویرانی و سقوط و فساد و تباهی و گندیدگی چیزی نمی بینم و از آن جا که حقیقت را بیش از ایران دوست دارم بین آن دو یکی را انتخاب کردم . من برای حرف هایم دلایل و شواهد زیادی آورده ام و آماده ام از نظریاتم دفاع کنم و سخت پای حرف ام ایستاده ام . حالا شما اگر با نظر من مخالفید بهتر ست دلایل و شواهد خود را بگویید و خوب است که در این مورد با هم وارد یک بحث و دیالوگ سازنده بشویم شاید حقایق دیگری کشف کردیم و شاید من به دریافت های جدیدی رسیدم . من ریشه ی تمام گرفتاری ها و بدبختی هامان را یکسره در درون خودمان می بینم و باید بگردیم این غده ی چرکین و سرطانی را که دارد همه چیزمان را از ما می گیرد پیدا کنیم . طلب کار آخوند و دیگران شدن و ناله و نفرین و دشنام کاری از پیش نمی برد . ما نباید صورت مسئله را پاک کنیم و کبک وار سرمان را در برف فرو کنیم و فکر کنیم هیچ کس ما را نمی بیند . هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست / ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

ناشناس گفت...

با سلام..براي پروانه پرستوئي كه به آشيانه برگشت...
............................................................................
ناخود آگاهانه
دل به رويا بستم
چكنم
پاي باغ و فلز و آهن و جوي
كوچه از آدم و انسان خاليست
و خرخاكي ها
همچنان بسيارند
چمني نيست
كيش من
معرفت دشتي بود
كه بمن مي آمد
ووفا دارترين خلق زمين
گرد هم
( ما) بوديم
اينك از آن بهمن
يك زمهرير بزرگ
پاي خاكم مانده
چكنم..............
.................
....................
تولد تازه ي ترو پروانه شادباش ميگويم...

ناشناس گفت...


با شوقی فراوان باز گشتت را از صمیم قلب تبریک می گویم

ناشناس گفت...

سلام از بازگشایی وبلاگ بسی مسرور شدیم.و از خواندن این شعر زیبا
سندباد

مهران گفت...

سلام

شروع دوباره وبلاگت مبارك نفهميديم چرا رفتي و خوشحاليم كه آمدي و, شروع زيبائي بود اميد دارم هميشه خدا تا هستي زيبا ئي را در روح و جان خود احساس كني

مهران گفت...

سلام
امدن مجددت را به عموم دوستانت تبريك ميگم