۲۹ بهمن ۱۳۸۷

داستان گیلگمش ، مار و درخت سدر و یادی از یک دوست

افسانه گیلگمش مرا از گوشه های مختلف به فکر وا می دارد.امروز به "مار" در این قدیمی ترین داستان فکر می کردم. مار در فرهنگ نمادها، نماد جوانی و نامیرایی است. در سفری که به شوشتر داشتیم در آنجا با انسانی ارزشمند، رییس میراث فرهنگی آنجا آشنا شدیم و او هم آن روز با ما به مدت هفت ساعت در باره ی همه چیز سخن گفت . از آثار تاریخی شوشتر ، همکاران و دانشجویان میراث فرهنگی تا کودکی اش و مادربزرگش و درخت سدر و... .
در اتاقکی در یکی از بناهای تاریخی ، از پشت شیشه به ما تابوتی را نشان داد که به تازگی از زیر خاک بیرون آمده بود تابوت از چوب بسیار خوب و با نقش های زیبا کنده کاری شده بود دو طرف تابوت سر تاسر آن نقش یک مار بود به گونه ای که زنده است و در حال حرکت. در آنجا او به ما گفت در گذشته کسی بیمار می شد و از دنیا می رفت می گفتند مار از بدن او رفته است و کلمه ی بیمار ریشه در همان "بی مار" دارد. حال که فکر می کنم شاید این مفهوم ارتباطی با داستان گیلگمش داشته باشد.

در همان روز او ما را به روستای زادگاهش برد با هم به کنار قبر مادربزرگش رفتیم در آنجا چند درخت سدر بود برایمان از درخت سدر که چقدر برای مادربزرگش مقدس بود گفت. آنها در کودکی اجازه نداشتند به درخت سدر سنگ بزنند و شاخه ای از آن را جدا کنند . آنچنان با احساس و با ریشه در این باره حرف می زد که از آن پس نه تنها درخت سدر بلکه همه ی درختان برایم زنده تر و دوست داشتنی تر شدند . از آن پس به تک تک درختان نگاه می کنم گویی آنها با من حرف می زنند.حال که در این داستان مار و درخت سدر را دیدم یاد آن گرامی مهربان برایم زنده شد.

.

هیچ نظری موجود نیست: