با خواندن طنز "طلسم جذب محبت ..." در وبلاگ بعد از بیست و سه ابتدا خندیدم ولی تلخی طنز ایشان ، چهره ی زنی 55 ساله را در ذهنم ، نقش زد. در یک روز سرد زمستان گذشته آمده بود و قدم می زد از دور به من نگاه می کرد کم کم نزدیک آمد کمی که صحبت کردیم خواست باهم قدم بزنیم ، بسیار ساده بود، چهره اش دلنشین بود.جذب خودمانی بودنش شده بودم همراهش رفتم. همسرش پس از 35 سال زندگی مشترک، زن جوانی اختیار کرده بود . بسیار کلافه بود نمی دانست چه کند. دیگر او را تا تابستان ندیدم. در آن روز ، شاد و سرحال آمد و از دور برایم دست تکان می داد و اشاره کرد که برویم روی یک نیمکت بنشینیم، چهره اش خیلی برایم آشنا بود،بی اختیار رفتم. صدایش را که شنیدم یاد آن روز زنده شد.
خبرهای انتخابات داغ بود و در مورد اوضاع روز کلی حرف زدیم خیلی سرحال بود. حرفها دوباره رفت به سراغ همان مشکل خانوادگی اش.
پرسیدم :چهره ت خندانه همسرت به خانه برگشته؟
گفت: من خیلی دنبال طلسم و جادو و... بودم نمی دونی تا چه شهرهایی برای گرفتن طلسم محبت رفتم و چه شهرهای زیارتی که نرفتم هیچ کدوم به درد نخوردکه هیچ ،روز به روز هم بدتر شدم. چند وقتیه میرم یه جایی که یه مسیحی حرف میزنه اون همه ش میگه دلاتونو پر عشق کنید و دوست بدارید تا دوستتان داشته باشند. راستی همه ش تقصیر این دین ماست که به مرد اجازه میده بره یه زن دیگه بگیره اگر مسیحی بودیم که همون اول سر عقد می گفت شما یک روح هستید در دو جسم در غم و شادی و بدی و خوبی داشتن و نداشتن با هم و برای هم هستید نه اینکه بگه اینقدر مهرت بفرما برو خونه شوهر. نمی دونی چقدر خانومای با چادر و مقنعه و.. میان تو اون جلسه ها! برای اینکه حاجتشون اونجا گرفتن ...
....
ادامه ی داستان را در جامعه بخوانید...