زبان فارسی هم همانند بسیاری ارزش ها دچار خود گم کردگی شده است . اینکه زبان فارسی سترون است یا زایا ، نشستی در شهر کتاب به آن پرداخته است که می توانید از پیوند زیر آن را دریافت کنید و بشنوید.
فایل شنیداری را از اینجا بار گذاری کنید.
فایل شنیداری را از اینجا بار گذاری کنید.
فارسي دري را از جهت تكاملي كه در طي هزار سال پذيرفته است، به دورههاي متفاوت ميتوان تقسيم كرد. از آغاز فارسي دري تا دورهي قاجار واژههايي از زبانهاي عربي، يوناني، مغولي و تركي به زبان فارسي راه يافت و از دورهي قاجار نيز واژههايي از زبانهاي اروپايي به ويژه فرانسوي و انگليسي وارد زبان فارسي شده است، در همايش «زبان فارسي سترون يا زايا» ابوالحسن نجفي، علي محمد حقشناس و محمد دبيرمقدم به بررسي موضوعاتي همچون موقعيت زبان و خط فارسي در جهان، تواناييهاي زبان فارسي در ارائه مطالب علمي و فلسفي و تهديدهايي كه متوجه زبان فارسي است، پرداختهاند.
زبان فارسي سترون يا زايا – بخش اول (اشتقاقهاي فعلي و كلمات مركب)
استاد ابوالحسن نجفي:
در نيمهي دوم قرن نوزدهم بعد از اين كه پاستور ميكروارگانيسمها را كشف كرد، ميخواستند لفظي وضع كنند براي ناميدن ميكروارگانيسمها. در اين رابطه جلساتي تشكيل شد از زبانشناسان و علما و پس از بحث و بررسي به اين نتيجه رسيدند كه نام آن را «ميكرو» بگذارند. آن زمان يعني نيمهي دوم قرن نوزدهم، بايد براي وضع يك كلمه جلسات متعدد و بحثهاي مفصل ميكردند تا بتوانند برايش لفظي معادل پيدا كنند ولي امروز در زبان انگليسي دهها و بلكه صدها واژهي جديد ساخته ميشود. چرا؟ زبان انگليسي چكار كرده كه به اينجا رسيده است؟ آيا تافتهي جدا بافته بوده و يا چيزي داشته كه زبانهاي ديگر نداشتهاند؟ واقعن چنين چيزي نيست. آن به اين دليل توانسته است از عهده اين كار بربيايد كه از امكانات بالقوه زبان استفاده كرده است. ما هم بايد ببينيم كه آيا امكانات بالقوهاي در زبان ما هست كه بتوانيم از آن استفاده بكنيم يا آن را مغفول گذاشتهايم. سيل ورود اصطلاحات فني و خارجي به زبان فارسي مدتهاست كه شروع شده است و ما نيازمند آنيم كه لفظها و معادلهايي براي اين واژگان و اصطلاحات بسازيم، ما ميتوانيم از امكانات بالفعل و بالقوهي زبان فارسي استفاده كنيم. در اينجا به طور خلاصه به سه منبع موجود در زبان فارسي اشاره ميكنم. سه منبعي كه ما ميتوانيم از آنها برداشت كنيم و زبان فارسي ميتواند از آنها تغذيه كند:
منبع اول: اشتقاقهاي فعلي. هر فعل بسيط در زبان فارسي داراي سي وجه اشتقاق است. بسياري از اين اشتقاقها بلااستفاده مانده ولي بالقوه موجود است. كتابي نوشته شده حدود ده سال پيش به زبان فارسي به نام "فرهنگ مشتقات مصادر فارسي" كه ده جلد از آن چاپ شده است. نويسنده پس از زحمات و تحقيقات طولاني و بررسيهاي بسيار در متون فارسي شفاهي و كتبي و حتي فرهنگهاي لغت – و نه لزومن متون ادبي- آن چه از سي امكان اشتقاق فعلها پيدا كرده در اين فرهنگ آورده است؛ اما اين نكته را ميبينيم كه همه افعال فارسي اين امكان را دارند كه سي وجه اشتقاق داشته باشند ولي تقريبن هيچ كدام نيست كه از همهي اين سي مشتق استفاده كرده باشند. يك نمونه از اين افعال، فعل نگريستن است كه 19 مشتق بالفعل و 11 مشتق بالقوه دارد كه مشتقات بالفعل آن عبارتند از: نگر- نگرش- نگره- نگرا- نگران- نگرنده- نگرندگان- نگرندگي- نگريست - نگرستار - نگرستني - نگرسته - نگرستگي - نگريده - نگريدن- نگريدگي- نگراندن - نگرانيدن - نگرانندگان. فعل نمودن با 20 مشتق بالفعل و 10 مشتق بالقوه از اين جمله است.
براي مثال ما براي ساختن اسم مصدر بن فعل را ميگيرم و پسوند « ِش» را به آن اضافه ميكنيم تا اسم مصدر بسازيم. مثلن در «ورزيدن» بن فعل را كه «ورز» است ميگيرم و پسوند « ِ ش» به آن اضافه ميكنيم و اسم مصدر «ورزش» را ميسازيم.
در بسياري از مصدرهاي فارسي، اين اسم مصدر را كه امكانش بوده مورد استفاده قرار نگرفته است. در سال 1325 سالنامهاي منتشر ميشد تحت عنوان سالنامه «آريان» يا «آرين». اين فرد علاوه بر انتشار اين سال نامه، براي گسترش فرهنگ و سوادآموزي كوششهايي ميكرد. از جمله سالني را با هزينهي شخصي اجاره كرده بود و مطبوعات و كتابهايي در آن قرار داده بود كه مردم از آنها استفاده كنند. معمولن به اين طور مكانها «قرائتخانه» يا «قرائت گاه» ميگفتند كه او تصميم گرفت نام آن جا را «خوانشگاه» بگذارد كه به حدي مورد اعتراض همه جانبه قرار گرفت كه عاقبت آنجا تعطيل شد. در صورتي كه در سالهاي اخير ميبينيم استفاده از همين اسم مصدر بسيار رايج شده است. نه تنها "خوانش" در معناي جديدي كه برايش قايل شدهاند و نه صرفن معناي قديمي آن بلكه كلماتي مثل: توانش، خيزش، دمش (از دميدن)، پويش، آمايش (از آمودن)، مكش و چينش نيز ساخته شد.
در علوم استفاده بيشتري از اسم مصدر كردهاند؛ مثل پراكنش از پراكندن، انبارش از انباشتن يا انباردن، پيمايش از پيمودن، گسلش از گسستن و گيرش از گرفتن.
اسم مصدرهاي بالقوهاي كه هنوز از آنها استفاده نشده و ميتوانيم از آنها استفاده كنيم و حتي در گذشته هم ميتوانستيم از آنها استفاده كنيم، چون اينها لزومن معاني علمي ندارند، مثل گمارش از گماردن.
من دشمني با كلمات عربي ندارم و معتقدم كلمات عربي كه وارد فارسي شده جز زبان فارسي است، ولي اين را تأسف ميخورم كه اگر از ابتدايي كه زبان فارسي داشت زبان رسمي ميشد بعد از دو قرني كه زبان عاميانه بود و هنوز شأن نوشتاري پيدا نكرده بود؛ بعد از آن كه احراز آن شأن نوشتاري و سخن يعقوب ليث كه گفت: «چيزي را كه من اندر نيابم، چرا بايد گفت» و بعد از اينها شعر گفته شد و زبان كتابت هم شد، اگر همان زمان از همهي امكانات موجود در زبان استفاده ميكردند و چه بسا آن زمان بالقوه هم نبود و بالفعل بود، در همان زمان ميتوانستند كلمه «گمارش» را از «گماردن» بكار ببرند به جاي «انتصاب» يا «گسلش» را از «گسستن» به جاي «انفصال»، «آزارش» را از «آزردن» به جاي «ايذا» و يا «گدازش» را از «گداختن» بسازند و به جاي «ذوب» به كار ببرند و به جاي «ذوب آهن» بگويند «گدازش آهن» البته من مخالفتي با كلمهي ذوب ندارم ولي مي خواهم بگويم اگر از اين امكانات بالقوه استفاده مي كردند، چه تواناييهايي زبان پيدا مي كرد كه امروز ميتوانستيم خيلي راحتتر با كلمات خارجي يا اصطلاحات علمي كه وارد زبان فارسي ميشود، مقابله كنيم. به همين ترتيب است آگنش از آكندن، آورش از آوردن، افشانش از افشاندن، انگارش (به جاي فرضيه) از انگاشتن، اندوزش از اندوختن و ... اما متاسفانه تعداد فعلهاي بسيط فارسي كه امروز در گفتار و نوشتار بكار ميرود، بسيار اندك است، يعني حدود 200 تا 270 فعل.
يكي از برتريهايي كه زبانهاي خارجي و غربي دارند از جمله در وهلهي اول زبان انگليسي و بعد فرانسه و آلماني و ... دارند، اين است كه تعداد افعال بسيط آنها بسيار بيشتر است. ما در فارسي افعال بسيطمان را بيشتر به افعال مركب تبديل كردهايم و افعال بسيط را به تدريج فراموش كردهايم. بسياري از اين افعال بسيط در متون بكار رفته كه ما آنها نميشناسيم. نويسندهي كتاب «فرهنگ مشتقات مصادر فارسي» كوشش كرده و چند هزار از اين افعال بسيط را پيدا كرده و بدست داده و اين يعني اين افعال واقعن در زبان فارسي وجود داشته است.
ما افعال بسيط را به افعال مركب تبديل كرديم كه از افعال مركب متاسفانه نميتوان اين اشتقاقها را ساخت. البته در صورت لزوم ميتوان مصدرهاي مصطلح كه به آنها مصدرهاي جعلي - كه بهتر است به آنها مصادر قياسي بگويند - ميگويند، ساخت كه در اين باره هم كوششهايي شده ولي نه آن چنان كه بايد و شايد، از طرفي ادبا هم در برابر اين تركيبات مقاومت ميكنند مثلن كلمات «قطبش» و «قطبيدن» را از قطب ساختهاند كه بسياري به آن اعتراض كردهاند و اعتقاد دارند اين تركيبات زبان فارسي را خراب ميكند كه البته اين طور نيست. زبان عاميانهي امروز به راحتي از اين مصادر قياسي استفاده ميكند مثل پلكيدن، چاپيدن، چاييدن، كپيدن، چپيدن، سريدن، قاپيدن و دهها كلمهي ديگر. ما چرا ميترسيم از اين كه بسازيم، چنان چه از قديم هم طلب عربي را گرفتند و طلبيدن ساختند، فهم و فهميدن، رقص و رقصيدن و ... پس ميشود چنين كاري را انجام داد و چرا ما بايد اين همه از ساخت اين مصادر بترسيم و احتياط كنيم.
دستهاي از فعلهاي فارسي هست كه به آنها «فعلهاي سببي بالفعل» ميگوييم. فعلهايي كه مفهوم وادار كردن در آنها هست، تا حدودي از امكانات آنها استفاده شده ولي نه چندان و من اينجا ميخواهم بگويم كه چقدر ميشود از اين افعال استفاده كرد.
فعلهاي سببي دو صورت دارد: يكي اين كه فعل لازم را به متعدي تبديل ميكند؛ مثلن تبديل فعل لازم خنديدن به فعل متعدي خنداندن، بنابراين اين فعل مفعول «را»يي ميگيرد. وقتي فعل لازم بود مفعول «را»يي نداشت و الان مفعول «را»يي ميگيرد. از اين جمله عبارتند از: خنداندن، گرياندن، چراندن، نشاندن، ترساندن، غلتاندن، جهاندن، گرياندن، گريزاندن، تازاندن، رقصاندن، روياندن، زاياندن، چكاندن، رنجاندن، لرزاندن، هراساندن، رساندن و ...
خود فعل متعدي را نيز ميتوان باز به متعددي تبديل كرد. مرحوم دكتر خانلري براي اين نوع تبديلها اصطلاح «فعلهاي كنانشي» را بكار ميگيرد كه اين فرقش اين است كه درست است مفعول «را»يي ميگيرد ولي يك متمم حرف اضافهاي هم دارد. مثلن فعل «خوردن» متعدي است و ما ميتوانيم از آن فعل خوراندن را بسازيم كه همه مفعول «را»يي ميگيرد يعني خوراندن چيزي را و هم يك متمم حرف اضافهاي يعني خورندان چيزي را به كسي. اين فعلها كمتر است ولي به هر حال بكار رفتهاند؛ خوراندن، پذيراندن، نوشاندن، نويساندن، شناساندن، فهماندن و ...
اما به صورت بالقوه هم ما ميتوانيم خيلي چيزها از اينها بسازيم. مثلن همان نوع اول كه تبديل فعل لازم به متعدي است: لغزاندن، شتاباندن، ميراندن، آراماندن از آراميدن، گرواندن از گِرَوِش، ما قبلن اسم مصدر «گروش» را بكار نبردهايم و به جاي گفتن گروش به دين اسلام گفتهايم تشرف به دين اسلام. در متون قديم گاهي گروش به كار رفته كه كمابيش هم به معناي ايمان آمده است به هر حال از جمله اسم مصدرهاي ديگري كه ميتوانيم بكار ببريم، شكوفاندن، پژمراندن، پوساندن، پلاساندن، دماندن، درخشاندن كه من خودم اين درخشاندن را در كتابي كه ترجمه كردهام، به كار بردهام. دختر جواني را شرح ميدهد كه در اتاقي قرار گرفته و نور آفتاب از آن بالا به او تابيده و اين كه لبخند ميزند من اين طور ترجمه كردهام كه «نور آفتاب دندانهاي او را درخشاند» كه البته كساني هم اين را نميپسندند.
نوع دوم هم تبديل فعل متعدي مجدد مثل سازاندن مثلن ميگويند وامي از بانك گرفتم و خانهاي ساختم. آدم نميداند آن شخص خانه را خودش ساخته و يا كس ديگري خانه را براي او ساخته است. امروز در بيان عاميانه راههايي دارد براي بيان اين مفهوم ِ سببي، ميگويند: خانه را داد ساختند يا خانه را داد چراغان كردند. در صورتي كه خيلي راحت ميتوانستيم از افعالي مثل سازاندن، آوراندن، گوياندن، شنواندن و ... را استفاده كنيم. به هر حال من زياد وارد اين قسمت نميشوم. منبع اول دربارهي اشتقاقهاي فعلي بود كه ميخواستم بگويم و به منبع دوم فقط اشاره ميكنم چون بحث بسيار طولاني است و آن استفاده از «وند»ها است يعني پسوندها و پيشوندها. ما در زبان فارسي بيش از هفتاد پسوند داريم و بسيار از اين لحاظ غني هستيم و البته تعداد پيشوندها اندك است كه اين بحث را به واميگذارم و به منبع سوم ميپردازم كه تركيبسازي يعني كلمات مركب است.
تعداد واژههاي مركب در زبان فارسي، تقريبن به اندازهي واژههاي بسيط است. اگر به فرهنگ لغت مراجعه كنيم، ميبينيم كه تقريبن 55 درصد كلمات بسيط و 45 درصد بقيه مركب هستند. تا كنون هم براي ساختن اصطلاحات جديد علمي در فرهنگستان بيشترين استفاده از همين كلمات مركب شده است. اين مبحث نياز به بحثهاي طولاني دارد كه من فقط به برخي از آنها اشاره ميكنم.
از تركيب اسم با اسم به راحتي كلمات مركب ساخته ميشوند. مثل: گلاب، تختخواب، بهارخواب، گلدسته، مارماهي، استخوان درد، سردرد، توپخانه، كتابخانه، كاهگل، عهدنامه، دستخط، نيشكر، بهارنارنج، سرپناه، هنرپيشه، شترمرغ، شترگاوپلنگ و ...
تركيب اسم با صفت: دلتنگ، دل شكسته، خونگرم، خونسرد، دم بريده، دلمرده، دلپاك، دلخسته، دلخوش، سرمست و ...
تركيب صفت با اسم: سرخرگ، عالي مقام، خام طمع، خوش خلق، خوش مشرب، خوشرو، ترشرو، تنگدست، پاكدل، زودرنج، نوسفر و ...
صفت با صفت: خوش خوش - قيد با اسم: هميشه بهار - ضمير با اسم: خودكار، خودراي، خودكام، خود سر و ...
در زبان عاميانه فراوان از اين موارد ديده ميشود؛ هر زمان مردم عادي با مفهوم جديدي روبرو ميشوند، خيلي راحت براي آن مفهوم تركيب معادل پيدا ميكنند. مثل: گوجه فرنگي، توت فرنگي، شغال دست، سگ دست، دستمال كاغذي، رشته فرنگي، دوچرخه، سه چرخه، چراغ زنبوري، ماشين دودي، پيچ گوشتي، دم چلچله، چراغ برق، روميزي، نوار چسب، زيرسيگاري، جارختي و ...
بايد توجه داشت كه كلمات مركب لزومن معناي شفاف ندارند كه ما بتوانيم به راحتي و با اولين شنيدن بلافاصله معنا و مفهوم آن را متوجه شويم. در ادبيات از اين موارد فراوان داريم يكي از اين موارد «پاياب» است كه در ادبيات و شعر بسيار بكار رفته است. كسي كه اين واژه را نشنيده باشد، طبعاً نميتواند از ظاهر كلمه به معناي آن برسد. معناي اين كلمه آن قسمتي از رودخانه است كه فرد ميتواند بدون اين كه آب به سرش برسد، از آن عبور كند. حتي «بهارخواب» كه در حال حاضر استفاده نميشود، جايي مثل مهتابي بوده كه در گذشته به هنگام تابستان مردم رختخوابشان را در آنجا پهن ميكردهاند؛ در صورتي كه از روي ظاهر كلمه نميشود به معناي آن رسيد. «دست نماز» هم همين طور است كه از تركيب كلمات دست و نماز به راحتي نميتوان به معناي وضو رسيد. يا «دست فروش» كه به نظر ميرسد دست فروخته ميشود يا كلمهي «پادو» و بسياري واژههاي ديگر.
در فرهنگستان اول، دوم و به خصوص در فرهنگستان سوم، بيشترين واژههاي نوساخته و معادلهايي كه براي مصطلاحات علمي ساخته شده است، با استفاده از قدرت تركيبسازي زبان فارسي بوده است. اين قدرت تركيبسازي نه تنها امروز امري ثابت شده است، بلكه دو سه قرن پيش هم از مستشرقيني كه فارسي ميآموختهاند، به آن اشاره كردهاند؛ از جمله ويليام جونز كه به چندين زبان از جمله عربي، تركي و فارسي و زبانهاي فرنگي تسلط داشته نقل ميكند كه كلمات مركب يكي از محاسن بزرگ زبان فارسي است و از اين نظر زبان فارسي را بر عربي ترجيح داده است. در حال حاضر آنها براي پيدا كردن مصطلحات و تركيبات علمي بسيار ناتوانتر از زبان فارسي هستند. اين در حالي است كه زبان فارسي در حال كنار گذاشتن ناتوانيها و استفاده از امكانات بالقوه موجود در خود است ولي زبان عربي بالقوههاي زيادي براي استفاده ندارد چون بايد تركيبات را در بابها ببرد و قدرت تركيبسازي هم ندارد.
يك محقق لهستانيالاصل در فرانسه تحصيل كرده و آثارش را زبان فرانسه نوشته و زبان فارسي را هم به خوبي آموخته و يكي از اولين كتابهاي دستور زبان فارسي را او نوشته است. او در اين كتاب كه در اوايل قرن نوزدهم نوشته شده درباره قدرت تركيبي زبان فارسي نوشته است كه من ترجمه كردهام: «استعداد زبان فارسي براي ساختن كلمات مركب شگفتانگيز است. هر كس كه با روح اين زبان اندك آشنايي داشته باشد، خود ميتواند آنها را بسازد؛ زيرا فعلها و اجزاي فعل، اسمها و صفتها، قيدها و حروف اضافه همه به مجرد نداي انديشه از در اطاعت درميآيند و انديشه را به همان صورت كه صاحب انديشه ميخواهد، به عبارت درميآورند. اين توانايي تركيبسازي بيگمان يكي از سرشارترين و زيباترين گنجينههاي زبان فارسي است. از اين رو نويسندگان و شاعران به فراواني از آن بهره ميگيرند و چون ما غربيان بخواهيم اين ساختهها را به زبانهاي خودمان، كه از چنين رواني و سهولتي بيبهرهاند برگردانيم، ناچاريم كه به عبارت پردازيهاي مطول دست بزنيم و اين همواره ظرافت و جذابيت تركيب اصلي را از ميان ميبرد.»
نمونههاي مختلف تركيباتي كه براي شما مثال زدم، تركيبهاي دو كلمهاي بود. اما تركيب هاي چند كلمهاي هم در زبان فارسي وجود دارد كه چون به خصوص در ترجمههاي ادبي ميتوان از اين تركيبات استفاده كرد، برخي از اين تركيبات را از متون فارسي بيرون آوردهام كه ببينيم چند كلمه را وقتي در كنار هم ميگذاريم و تركيب ميكنيم، به چه شكل خواهد شد:
سعدي ميگويد:
به نام خداوند جان آفرين حكيم ِ سخن در زبان آفرين
همان طور كه ملاحظه ميشود، تركيب «سخن در زبان آفرين» تركيب وصفي است.
و يا حافظ ميگويد:
شراب خانگي ترس ِ محتسب خورده به روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
كه تركيب «ترس ِ محتسب خورده» در اينجا صفتي است براي شراب.
يا سعدي ميگويد:
او ميرود دامن كشان من زهر تنهايي چشان كه در اينجا تركيب «زهر تنهايي چشان» تركيب وصفي است.
يا:
گفتن از زنبور بيحاصل بود با يكي در عمر خود ناخورده نيش
يا:
اگر در جهان از جهان رستهاي است در از خلق بر خويشتن بستهاي است
يا:
آن شنيدي كه شاهدي به نهفت با دل از دست رفتهاي ميگفت
يا:
اي طبل ِ بلند بانگ ِ در باطن هيچ بيتوشه چه تدبير كني رخت بسيچ
يا در تاريخ بيهقي در جايي آمده است:
كسي كه وضعي برايش پيش آمده و اعتبارش را از دست داده بود، مي گويد برگشت و به ديوان رسالت بازنشست وليكن «آب ريخته و باد بنشسته» يعني آبرويش رفته بود و باد غرورش نشسته بود.
در جاي ديگري آمده است: «از خلق گسستهي به حق پيوسته». در زبان عاميانه هم از اين تركيبات به زيبايي استفاده شده است مثل: «مار خوردهي افعي شده» يا «در ِ خانه باز»
زبان فارسي سترون يا زايا – بخش اول (اشتقاقهاي فعلي و كلمات مركب)
استاد ابوالحسن نجفي:
در نيمهي دوم قرن نوزدهم بعد از اين كه پاستور ميكروارگانيسمها را كشف كرد، ميخواستند لفظي وضع كنند براي ناميدن ميكروارگانيسمها. در اين رابطه جلساتي تشكيل شد از زبانشناسان و علما و پس از بحث و بررسي به اين نتيجه رسيدند كه نام آن را «ميكرو» بگذارند. آن زمان يعني نيمهي دوم قرن نوزدهم، بايد براي وضع يك كلمه جلسات متعدد و بحثهاي مفصل ميكردند تا بتوانند برايش لفظي معادل پيدا كنند ولي امروز در زبان انگليسي دهها و بلكه صدها واژهي جديد ساخته ميشود. چرا؟ زبان انگليسي چكار كرده كه به اينجا رسيده است؟ آيا تافتهي جدا بافته بوده و يا چيزي داشته كه زبانهاي ديگر نداشتهاند؟ واقعن چنين چيزي نيست. آن به اين دليل توانسته است از عهده اين كار بربيايد كه از امكانات بالقوه زبان استفاده كرده است. ما هم بايد ببينيم كه آيا امكانات بالقوهاي در زبان ما هست كه بتوانيم از آن استفاده بكنيم يا آن را مغفول گذاشتهايم. سيل ورود اصطلاحات فني و خارجي به زبان فارسي مدتهاست كه شروع شده است و ما نيازمند آنيم كه لفظها و معادلهايي براي اين واژگان و اصطلاحات بسازيم، ما ميتوانيم از امكانات بالفعل و بالقوهي زبان فارسي استفاده كنيم. در اينجا به طور خلاصه به سه منبع موجود در زبان فارسي اشاره ميكنم. سه منبعي كه ما ميتوانيم از آنها برداشت كنيم و زبان فارسي ميتواند از آنها تغذيه كند:
منبع اول: اشتقاقهاي فعلي. هر فعل بسيط در زبان فارسي داراي سي وجه اشتقاق است. بسياري از اين اشتقاقها بلااستفاده مانده ولي بالقوه موجود است. كتابي نوشته شده حدود ده سال پيش به زبان فارسي به نام "فرهنگ مشتقات مصادر فارسي" كه ده جلد از آن چاپ شده است. نويسنده پس از زحمات و تحقيقات طولاني و بررسيهاي بسيار در متون فارسي شفاهي و كتبي و حتي فرهنگهاي لغت – و نه لزومن متون ادبي- آن چه از سي امكان اشتقاق فعلها پيدا كرده در اين فرهنگ آورده است؛ اما اين نكته را ميبينيم كه همه افعال فارسي اين امكان را دارند كه سي وجه اشتقاق داشته باشند ولي تقريبن هيچ كدام نيست كه از همهي اين سي مشتق استفاده كرده باشند. يك نمونه از اين افعال، فعل نگريستن است كه 19 مشتق بالفعل و 11 مشتق بالقوه دارد كه مشتقات بالفعل آن عبارتند از: نگر- نگرش- نگره- نگرا- نگران- نگرنده- نگرندگان- نگرندگي- نگريست - نگرستار - نگرستني - نگرسته - نگرستگي - نگريده - نگريدن- نگريدگي- نگراندن - نگرانيدن - نگرانندگان. فعل نمودن با 20 مشتق بالفعل و 10 مشتق بالقوه از اين جمله است.
براي مثال ما براي ساختن اسم مصدر بن فعل را ميگيرم و پسوند « ِش» را به آن اضافه ميكنيم تا اسم مصدر بسازيم. مثلن در «ورزيدن» بن فعل را كه «ورز» است ميگيرم و پسوند « ِ ش» به آن اضافه ميكنيم و اسم مصدر «ورزش» را ميسازيم.
در بسياري از مصدرهاي فارسي، اين اسم مصدر را كه امكانش بوده مورد استفاده قرار نگرفته است. در سال 1325 سالنامهاي منتشر ميشد تحت عنوان سالنامه «آريان» يا «آرين». اين فرد علاوه بر انتشار اين سال نامه، براي گسترش فرهنگ و سوادآموزي كوششهايي ميكرد. از جمله سالني را با هزينهي شخصي اجاره كرده بود و مطبوعات و كتابهايي در آن قرار داده بود كه مردم از آنها استفاده كنند. معمولن به اين طور مكانها «قرائتخانه» يا «قرائت گاه» ميگفتند كه او تصميم گرفت نام آن جا را «خوانشگاه» بگذارد كه به حدي مورد اعتراض همه جانبه قرار گرفت كه عاقبت آنجا تعطيل شد. در صورتي كه در سالهاي اخير ميبينيم استفاده از همين اسم مصدر بسيار رايج شده است. نه تنها "خوانش" در معناي جديدي كه برايش قايل شدهاند و نه صرفن معناي قديمي آن بلكه كلماتي مثل: توانش، خيزش، دمش (از دميدن)، پويش، آمايش (از آمودن)، مكش و چينش نيز ساخته شد.
در علوم استفاده بيشتري از اسم مصدر كردهاند؛ مثل پراكنش از پراكندن، انبارش از انباشتن يا انباردن، پيمايش از پيمودن، گسلش از گسستن و گيرش از گرفتن.
اسم مصدرهاي بالقوهاي كه هنوز از آنها استفاده نشده و ميتوانيم از آنها استفاده كنيم و حتي در گذشته هم ميتوانستيم از آنها استفاده كنيم، چون اينها لزومن معاني علمي ندارند، مثل گمارش از گماردن.
من دشمني با كلمات عربي ندارم و معتقدم كلمات عربي كه وارد فارسي شده جز زبان فارسي است، ولي اين را تأسف ميخورم كه اگر از ابتدايي كه زبان فارسي داشت زبان رسمي ميشد بعد از دو قرني كه زبان عاميانه بود و هنوز شأن نوشتاري پيدا نكرده بود؛ بعد از آن كه احراز آن شأن نوشتاري و سخن يعقوب ليث كه گفت: «چيزي را كه من اندر نيابم، چرا بايد گفت» و بعد از اينها شعر گفته شد و زبان كتابت هم شد، اگر همان زمان از همهي امكانات موجود در زبان استفاده ميكردند و چه بسا آن زمان بالقوه هم نبود و بالفعل بود، در همان زمان ميتوانستند كلمه «گمارش» را از «گماردن» بكار ببرند به جاي «انتصاب» يا «گسلش» را از «گسستن» به جاي «انفصال»، «آزارش» را از «آزردن» به جاي «ايذا» و يا «گدازش» را از «گداختن» بسازند و به جاي «ذوب» به كار ببرند و به جاي «ذوب آهن» بگويند «گدازش آهن» البته من مخالفتي با كلمهي ذوب ندارم ولي مي خواهم بگويم اگر از اين امكانات بالقوه استفاده مي كردند، چه تواناييهايي زبان پيدا مي كرد كه امروز ميتوانستيم خيلي راحتتر با كلمات خارجي يا اصطلاحات علمي كه وارد زبان فارسي ميشود، مقابله كنيم. به همين ترتيب است آگنش از آكندن، آورش از آوردن، افشانش از افشاندن، انگارش (به جاي فرضيه) از انگاشتن، اندوزش از اندوختن و ... اما متاسفانه تعداد فعلهاي بسيط فارسي كه امروز در گفتار و نوشتار بكار ميرود، بسيار اندك است، يعني حدود 200 تا 270 فعل.
يكي از برتريهايي كه زبانهاي خارجي و غربي دارند از جمله در وهلهي اول زبان انگليسي و بعد فرانسه و آلماني و ... دارند، اين است كه تعداد افعال بسيط آنها بسيار بيشتر است. ما در فارسي افعال بسيطمان را بيشتر به افعال مركب تبديل كردهايم و افعال بسيط را به تدريج فراموش كردهايم. بسياري از اين افعال بسيط در متون بكار رفته كه ما آنها نميشناسيم. نويسندهي كتاب «فرهنگ مشتقات مصادر فارسي» كوشش كرده و چند هزار از اين افعال بسيط را پيدا كرده و بدست داده و اين يعني اين افعال واقعن در زبان فارسي وجود داشته است.
ما افعال بسيط را به افعال مركب تبديل كرديم كه از افعال مركب متاسفانه نميتوان اين اشتقاقها را ساخت. البته در صورت لزوم ميتوان مصدرهاي مصطلح كه به آنها مصدرهاي جعلي - كه بهتر است به آنها مصادر قياسي بگويند - ميگويند، ساخت كه در اين باره هم كوششهايي شده ولي نه آن چنان كه بايد و شايد، از طرفي ادبا هم در برابر اين تركيبات مقاومت ميكنند مثلن كلمات «قطبش» و «قطبيدن» را از قطب ساختهاند كه بسياري به آن اعتراض كردهاند و اعتقاد دارند اين تركيبات زبان فارسي را خراب ميكند كه البته اين طور نيست. زبان عاميانهي امروز به راحتي از اين مصادر قياسي استفاده ميكند مثل پلكيدن، چاپيدن، چاييدن، كپيدن، چپيدن، سريدن، قاپيدن و دهها كلمهي ديگر. ما چرا ميترسيم از اين كه بسازيم، چنان چه از قديم هم طلب عربي را گرفتند و طلبيدن ساختند، فهم و فهميدن، رقص و رقصيدن و ... پس ميشود چنين كاري را انجام داد و چرا ما بايد اين همه از ساخت اين مصادر بترسيم و احتياط كنيم.
دستهاي از فعلهاي فارسي هست كه به آنها «فعلهاي سببي بالفعل» ميگوييم. فعلهايي كه مفهوم وادار كردن در آنها هست، تا حدودي از امكانات آنها استفاده شده ولي نه چندان و من اينجا ميخواهم بگويم كه چقدر ميشود از اين افعال استفاده كرد.
فعلهاي سببي دو صورت دارد: يكي اين كه فعل لازم را به متعدي تبديل ميكند؛ مثلن تبديل فعل لازم خنديدن به فعل متعدي خنداندن، بنابراين اين فعل مفعول «را»يي ميگيرد. وقتي فعل لازم بود مفعول «را»يي نداشت و الان مفعول «را»يي ميگيرد. از اين جمله عبارتند از: خنداندن، گرياندن، چراندن، نشاندن، ترساندن، غلتاندن، جهاندن، گرياندن، گريزاندن، تازاندن، رقصاندن، روياندن، زاياندن، چكاندن، رنجاندن، لرزاندن، هراساندن، رساندن و ...
خود فعل متعدي را نيز ميتوان باز به متعددي تبديل كرد. مرحوم دكتر خانلري براي اين نوع تبديلها اصطلاح «فعلهاي كنانشي» را بكار ميگيرد كه اين فرقش اين است كه درست است مفعول «را»يي ميگيرد ولي يك متمم حرف اضافهاي هم دارد. مثلن فعل «خوردن» متعدي است و ما ميتوانيم از آن فعل خوراندن را بسازيم كه همه مفعول «را»يي ميگيرد يعني خوراندن چيزي را و هم يك متمم حرف اضافهاي يعني خورندان چيزي را به كسي. اين فعلها كمتر است ولي به هر حال بكار رفتهاند؛ خوراندن، پذيراندن، نوشاندن، نويساندن، شناساندن، فهماندن و ...
اما به صورت بالقوه هم ما ميتوانيم خيلي چيزها از اينها بسازيم. مثلن همان نوع اول كه تبديل فعل لازم به متعدي است: لغزاندن، شتاباندن، ميراندن، آراماندن از آراميدن، گرواندن از گِرَوِش، ما قبلن اسم مصدر «گروش» را بكار نبردهايم و به جاي گفتن گروش به دين اسلام گفتهايم تشرف به دين اسلام. در متون قديم گاهي گروش به كار رفته كه كمابيش هم به معناي ايمان آمده است به هر حال از جمله اسم مصدرهاي ديگري كه ميتوانيم بكار ببريم، شكوفاندن، پژمراندن، پوساندن، پلاساندن، دماندن، درخشاندن كه من خودم اين درخشاندن را در كتابي كه ترجمه كردهام، به كار بردهام. دختر جواني را شرح ميدهد كه در اتاقي قرار گرفته و نور آفتاب از آن بالا به او تابيده و اين كه لبخند ميزند من اين طور ترجمه كردهام كه «نور آفتاب دندانهاي او را درخشاند» كه البته كساني هم اين را نميپسندند.
نوع دوم هم تبديل فعل متعدي مجدد مثل سازاندن مثلن ميگويند وامي از بانك گرفتم و خانهاي ساختم. آدم نميداند آن شخص خانه را خودش ساخته و يا كس ديگري خانه را براي او ساخته است. امروز در بيان عاميانه راههايي دارد براي بيان اين مفهوم ِ سببي، ميگويند: خانه را داد ساختند يا خانه را داد چراغان كردند. در صورتي كه خيلي راحت ميتوانستيم از افعالي مثل سازاندن، آوراندن، گوياندن، شنواندن و ... را استفاده كنيم. به هر حال من زياد وارد اين قسمت نميشوم. منبع اول دربارهي اشتقاقهاي فعلي بود كه ميخواستم بگويم و به منبع دوم فقط اشاره ميكنم چون بحث بسيار طولاني است و آن استفاده از «وند»ها است يعني پسوندها و پيشوندها. ما در زبان فارسي بيش از هفتاد پسوند داريم و بسيار از اين لحاظ غني هستيم و البته تعداد پيشوندها اندك است كه اين بحث را به واميگذارم و به منبع سوم ميپردازم كه تركيبسازي يعني كلمات مركب است.
تعداد واژههاي مركب در زبان فارسي، تقريبن به اندازهي واژههاي بسيط است. اگر به فرهنگ لغت مراجعه كنيم، ميبينيم كه تقريبن 55 درصد كلمات بسيط و 45 درصد بقيه مركب هستند. تا كنون هم براي ساختن اصطلاحات جديد علمي در فرهنگستان بيشترين استفاده از همين كلمات مركب شده است. اين مبحث نياز به بحثهاي طولاني دارد كه من فقط به برخي از آنها اشاره ميكنم.
از تركيب اسم با اسم به راحتي كلمات مركب ساخته ميشوند. مثل: گلاب، تختخواب، بهارخواب، گلدسته، مارماهي، استخوان درد، سردرد، توپخانه، كتابخانه، كاهگل، عهدنامه، دستخط، نيشكر، بهارنارنج، سرپناه، هنرپيشه، شترمرغ، شترگاوپلنگ و ...
تركيب اسم با صفت: دلتنگ، دل شكسته، خونگرم، خونسرد، دم بريده، دلمرده، دلپاك، دلخسته، دلخوش، سرمست و ...
تركيب صفت با اسم: سرخرگ، عالي مقام، خام طمع، خوش خلق، خوش مشرب، خوشرو، ترشرو، تنگدست، پاكدل، زودرنج، نوسفر و ...
صفت با صفت: خوش خوش - قيد با اسم: هميشه بهار - ضمير با اسم: خودكار، خودراي، خودكام، خود سر و ...
در زبان عاميانه فراوان از اين موارد ديده ميشود؛ هر زمان مردم عادي با مفهوم جديدي روبرو ميشوند، خيلي راحت براي آن مفهوم تركيب معادل پيدا ميكنند. مثل: گوجه فرنگي، توت فرنگي، شغال دست، سگ دست، دستمال كاغذي، رشته فرنگي، دوچرخه، سه چرخه، چراغ زنبوري، ماشين دودي، پيچ گوشتي، دم چلچله، چراغ برق، روميزي، نوار چسب، زيرسيگاري، جارختي و ...
بايد توجه داشت كه كلمات مركب لزومن معناي شفاف ندارند كه ما بتوانيم به راحتي و با اولين شنيدن بلافاصله معنا و مفهوم آن را متوجه شويم. در ادبيات از اين موارد فراوان داريم يكي از اين موارد «پاياب» است كه در ادبيات و شعر بسيار بكار رفته است. كسي كه اين واژه را نشنيده باشد، طبعاً نميتواند از ظاهر كلمه به معناي آن برسد. معناي اين كلمه آن قسمتي از رودخانه است كه فرد ميتواند بدون اين كه آب به سرش برسد، از آن عبور كند. حتي «بهارخواب» كه در حال حاضر استفاده نميشود، جايي مثل مهتابي بوده كه در گذشته به هنگام تابستان مردم رختخوابشان را در آنجا پهن ميكردهاند؛ در صورتي كه از روي ظاهر كلمه نميشود به معناي آن رسيد. «دست نماز» هم همين طور است كه از تركيب كلمات دست و نماز به راحتي نميتوان به معناي وضو رسيد. يا «دست فروش» كه به نظر ميرسد دست فروخته ميشود يا كلمهي «پادو» و بسياري واژههاي ديگر.
در فرهنگستان اول، دوم و به خصوص در فرهنگستان سوم، بيشترين واژههاي نوساخته و معادلهايي كه براي مصطلاحات علمي ساخته شده است، با استفاده از قدرت تركيبسازي زبان فارسي بوده است. اين قدرت تركيبسازي نه تنها امروز امري ثابت شده است، بلكه دو سه قرن پيش هم از مستشرقيني كه فارسي ميآموختهاند، به آن اشاره كردهاند؛ از جمله ويليام جونز كه به چندين زبان از جمله عربي، تركي و فارسي و زبانهاي فرنگي تسلط داشته نقل ميكند كه كلمات مركب يكي از محاسن بزرگ زبان فارسي است و از اين نظر زبان فارسي را بر عربي ترجيح داده است. در حال حاضر آنها براي پيدا كردن مصطلحات و تركيبات علمي بسيار ناتوانتر از زبان فارسي هستند. اين در حالي است كه زبان فارسي در حال كنار گذاشتن ناتوانيها و استفاده از امكانات بالقوه موجود در خود است ولي زبان عربي بالقوههاي زيادي براي استفاده ندارد چون بايد تركيبات را در بابها ببرد و قدرت تركيبسازي هم ندارد.
يك محقق لهستانيالاصل در فرانسه تحصيل كرده و آثارش را زبان فرانسه نوشته و زبان فارسي را هم به خوبي آموخته و يكي از اولين كتابهاي دستور زبان فارسي را او نوشته است. او در اين كتاب كه در اوايل قرن نوزدهم نوشته شده درباره قدرت تركيبي زبان فارسي نوشته است كه من ترجمه كردهام: «استعداد زبان فارسي براي ساختن كلمات مركب شگفتانگيز است. هر كس كه با روح اين زبان اندك آشنايي داشته باشد، خود ميتواند آنها را بسازد؛ زيرا فعلها و اجزاي فعل، اسمها و صفتها، قيدها و حروف اضافه همه به مجرد نداي انديشه از در اطاعت درميآيند و انديشه را به همان صورت كه صاحب انديشه ميخواهد، به عبارت درميآورند. اين توانايي تركيبسازي بيگمان يكي از سرشارترين و زيباترين گنجينههاي زبان فارسي است. از اين رو نويسندگان و شاعران به فراواني از آن بهره ميگيرند و چون ما غربيان بخواهيم اين ساختهها را به زبانهاي خودمان، كه از چنين رواني و سهولتي بيبهرهاند برگردانيم، ناچاريم كه به عبارت پردازيهاي مطول دست بزنيم و اين همواره ظرافت و جذابيت تركيب اصلي را از ميان ميبرد.»
نمونههاي مختلف تركيباتي كه براي شما مثال زدم، تركيبهاي دو كلمهاي بود. اما تركيب هاي چند كلمهاي هم در زبان فارسي وجود دارد كه چون به خصوص در ترجمههاي ادبي ميتوان از اين تركيبات استفاده كرد، برخي از اين تركيبات را از متون فارسي بيرون آوردهام كه ببينيم چند كلمه را وقتي در كنار هم ميگذاريم و تركيب ميكنيم، به چه شكل خواهد شد:
سعدي ميگويد:
به نام خداوند جان آفرين حكيم ِ سخن در زبان آفرين
همان طور كه ملاحظه ميشود، تركيب «سخن در زبان آفرين» تركيب وصفي است.
و يا حافظ ميگويد:
شراب خانگي ترس ِ محتسب خورده به روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
كه تركيب «ترس ِ محتسب خورده» در اينجا صفتي است براي شراب.
يا سعدي ميگويد:
او ميرود دامن كشان من زهر تنهايي چشان كه در اينجا تركيب «زهر تنهايي چشان» تركيب وصفي است.
يا:
گفتن از زنبور بيحاصل بود با يكي در عمر خود ناخورده نيش
يا:
اگر در جهان از جهان رستهاي است در از خلق بر خويشتن بستهاي است
يا:
آن شنيدي كه شاهدي به نهفت با دل از دست رفتهاي ميگفت
يا:
اي طبل ِ بلند بانگ ِ در باطن هيچ بيتوشه چه تدبير كني رخت بسيچ
يا در تاريخ بيهقي در جايي آمده است:
كسي كه وضعي برايش پيش آمده و اعتبارش را از دست داده بود، مي گويد برگشت و به ديوان رسالت بازنشست وليكن «آب ريخته و باد بنشسته» يعني آبرويش رفته بود و باد غرورش نشسته بود.
در جاي ديگري آمده است: «از خلق گسستهي به حق پيوسته». در زبان عاميانه هم از اين تركيبات به زيبايي استفاده شده است مثل: «مار خوردهي افعي شده» يا «در ِ خانه باز»
برگردان از شنیدار به نوشتار از شهرزاد