۱ بهمن ۱۳۸۹

بیت هایی برگزیده از شاهنامه

دوستان گرامی
از این پس این یادداشت همراه داستان های شاهنامه خواهد بود. بیت های برگزیده خود را از داستان ها اینجا بنویسید.

فلورا:
بیتهای برگزیده شاهنامه بخش دیباچه




کسی کو خرد را ندارد به پیش

دلش گردد از کرده ی خویش ریش



خرد چشم جان است چون بنگری

تو بی چشم شادان جهان نسپری



تو را از دو گیتی برآورده اند

به چندین میانجی بپرورده اند

نخستینت فطرت،پسین ت شمار

تو مر خویشتن را به بازی مدار



ایا آنکه تو آفتابی همی

چه بودت که بر من نتابی همی

چراغست مر تیره شب را بسیچ

به بد تا توانی تو هرگز مپیچ



کسی کو شود زیر نخل بلند

همان سایه زو باز دارد گزند

ازین نامور نامه ی شهریار

به گیتی بمانم یکی یادگار

تو این را دروغ و فسانه مدان

به یکسان روشن زمانه مدان



داستان کیومرث:



جهان سر به سر چون فسانه ست و بس

نماند بد و نیک بر هیچ کس



داستان هوشنگ:



نپیوست خواهد جهان با تو مهر

نه نیز آشکارا نمایدت چهر



داستان جمشید:



چه گفت آن سخنگوی آزادمرد

که: آزاد را کاهلی بنده کرد

چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش

که: خسرو شدی بندگی را بکوش

به یزدان هرآنکس که شد ناسپاس

به دلش اندرآید زهرسو هراس



چه باید همی زندگانی دراز

چو گیتی نخواهد گشادنت راز

همی پروراندت با شهد و نوش

جز آواز نرمت نیاید به گوش

یکایک چو گویی که: گسترد مهر

نخواهد نمودن به بد نیز چهر

بدو شاد باشی و نازی بدوی

بیفزایدت سرفرازی بدوی







درباره تولد فریدون:



چو او زاید از مادر پرهنر

به سان درختی شود بارور

به مردی رسد برکشد سر به ماه

کمرجوید و تاج و تخت و کلاه



در وصف فریدون:

جهان را چو باران به بایستگی

روان را چو دانش به شایسنگی



سخن فرانک با فریدون:



جز این است آیین و پیوند کین

جهان را به چشم جوانی مبین

که هرکو نبید جوانی چشید

به گیتی جز از حویشتن را ندید

بدان مستی اندر دهد سر به باد

تو را روز، جز شاد و خرم مباد



سخن فریدون با برادران:

فریدون بر ایشان سخن برگشاد

که خرم زیید ای دلیران و شاد

که گردون نگردد به جز بر بهی

به ما بازگردد کلاه مهی



سخن فریدون با مادر:



ز نیکی جهان آفرین را پرست

در او زن به هر نیک و بد پاک دست



جهان را همه سوی داد آوریم

چو از نام دادار یاد آوریم



سخن ارنواز با فریدون:



گشادند با آفریدون سخن:

که نو باش تا هست گیتی کهن



جهان هفت کشور تو را بنده باد

سرت برتر از ابر بارنده باد



کسی کو به رامش سزای من است

به دانش همان دلزدای من است





سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه مدار

فِریدون فرّخ فرشته نبود

ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد دِهش یافت آن نیکویی

تو داد و دِهش کن فِریدون تویی



چنینیم یکسر که و مه همه

تو خواهی شبان باش خواهی رمه

فریدون:
محتوا را با هم مقایسه کیم




سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه مدار

فِریدون فرّخ فرشته نبود

ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد دِهش یافت آن نیکویی

تو داد و دِهش کن فِریدون تویی

فردوسی

********

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست /

هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود /

صحنه پیوسته بجاست /

خرم آ ن نغمه که مردم بسپارند بیاد.

ژاله اصفهانی

**********



آری، آری، زندگی زیباست.

زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.

گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست.

ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

سیاوش کسرایی