| جهاندار هوشنگ با رای و داد | | به جای نیا تاج بر سر نِهاد | |
| بگشت از برش چرخ سالی چهل | | پر از هوش مغز و پر از داد دل | |
| چو بنشست بر جایگاه مِهی | | چُنین گفت بر تخت شاهنشهی | |
| که بر هفت کشور منم پادشا | | به هر جا سرافراز و فرمانروا | |
5 | به فرمان یزدان پیروزگر | | به داد و دِهش تنگ بستش کمر | |
| وُزان پس جهان یکسر آباد کرد | | همه روی گیتی پر از داد کرد | |
| نُخُستین یکی گوهر آمد به چنگ | | به آتش ز آهن جدا کرد سنگ | |
| سر ِمایه کرد آهن آبگون | | کزان سنگ خارا کشیدش برون | |
| چو بشناخت، آهنگری پیشه کرد | | گِراز و تبر، ارّه و تیشه کرد | |
10 | چو این کرده شد چاره ی آب ساخت | | ز دریا به هامونش اندر بتاخت | |
| به جوی و به کِشت آب را راه کرد | | به فرّ کیی رنج کوتاه کرد | |
| چراگاه مردم بدین برفزود | | پراگندن تخم و کِشت و درود | |
| بورزید پس هر کسی نان خویش | | برنجید و بشناخت سامان خویش | |
| بدان ایزدی جاه و فرّ کیان | | ز نخچیر و گور و گوزن ژیان | |
15 | جدا کرد گاو و خر و گوسفند | | به ورز آورید آنچ بُد سودمند | |
| بدیشان بورزید و زیشان چرید | | همی تاج را خویشتن پرورید | |
| ز پویندگان هر چه مویش نکوست | | بکُشت و به سرشان برآهیخت پوست | |
| چو روباه و قاقم، چو سنجاب نرم | | چهارم سمورست، کش موی گرم | |
| برین گونه از چرم ِپویندگان | | بپوشید بالای گویندگان | |
20 | برنجید و گسترد و خورد و سپُرد | | برفت و جز از نام نیکو نبُرد | |
| بسی رنج برد اندران روزگار | | به افسون و اندیشه ی بی شمار | |
| چو پیش آمدش روزگار بهی | | از او مُردَری ماند گاه مِهی | |
| زمانه زمانی ندادش دِرنگ | | شد آن رنج هوشنگ باهوش و سنگ | |
| نپیوست خواهد جهان با تو مهر | | نه نیز آشکارا نُمایدت چهر | <>
>
>>>>>> | <>
>>>>>>
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر