۲۸ مهر ۱۳۸۹

جمشید در ادبیات و اسطوره و تاریخ و...

نام و دوران جمشید همیشه از نگاه های مختلف قابل بررسی بوده از پی ریزی پرشکوه ترین و کهن ترین جشن ملی ایرانیان گرفته تا نشانه های نخستین جرقه های آرزومندی انسان برای پرواز و کشف اقلیم های ناشناخته و ریسندگی و معماری و جام و تختی که بارها و بارها در شعر شاعران ایران زمین تکرار شده.

از طرفی تکرار نام جمشید و وقایع مختلف روزگار او در کتاب‌ها و نوشته‌های مختلفی مثل اوستا، تاریخ طبری، روضه الصفا، ودای هندوان و .... باعث شده که روایت های مشابه و مخالفی درباره این پادشاه اساطیری ایران وجود داشته باشد که جمع‌آوری، بازخوانی و مقایسه این روایت ها، اشعار و نقل قول‌ها در قالب یک کتاب جداگانه – اگر تا به حال انجام نشده باشد –کار تحقیقی خوبی می‌تواند باشد، بررسی همین منابع به ما نشان می دهد که مثلن موضوع ابیات:

چنین سال سیصد همی رفت کار/ ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و زبدشان نبود آگهی/ میان بسته دیوان به سان رهی

در اوستا هم هست و طبق درخواست جمشید از اهورامزدا، در دوران پادشاهی او از باد سرد و گرم و و بیماری و مرگ بر روی زمین اثری نبود.
و یا بسیاری از بخش‌های مورد اشاره فردوسی مانند به فرمان درآوردن دیوان و ساختن سلاح و آوردن بوی های خوش و جشن نوروز و حتی دسته بندی های طبقاتی در تایخ طبری هم آمده است.
یکی دیگر از این گوناگونی ها بخش چگونگی بریدن فره ایزدی از جمشید است که از زبان مولف تاریخ طبری به عنوان یکی از منابع اسلامی چنین بیان شده:‌
"پس روزی (جمشید) تنها نشسته بود، ابلیس فروشد و پیش او بیستاد، جمشید بترسید، او را گفت تو کیستی؟ گفت من یکی‌ام از فرشتگان آسمان آمدم تا تو را نصیحت کنم، جم گفت گو تا چه نصیحت داری؟ گفت مرا بگوی نخست که تو کیستی؟ جم گفت: من یکی از فرزندان آدمم، گفت: نیستی که تا بر زمین چند آدمی بیمار شد و بمرد، اگر تو فرزند آدم بودی، تو را نیز مرگ و بیماری بودی، تو خدای زمین و آسمانی و تو خود را نشناسی، تو بر آسمان بودی و این زمین را تو آفریدی، بر آسمان کار آسمان‌ها راست کردی و بر زمین آمدی تا کار زمین راست کنی و داد گستری و باز به آسمان شوی. اکنون خویشتن را فراموش کردی و من از فریشتگان تو یکی‌ام و تو را بر من حق بسیار است و بیامدم که تو را آگاه کنم و تو این داد بر خلق زمین بگستردی. ایشان را بفرمای تا تو را پرستند، هر که فرمان کند او را پاداش نیکوی کن و هر که فرمان نکند او را بر آتش بسوزان، جمشید گفت: چه حجت است بر آن که من خدایم؟ ابلیس گفت حجت آن است که من فریشته ام و آدمی را بینم و آدمی فریشته را نبیند و تو مرا همی بینی معاینه و این بگفت و ناپیدا شد و جمشید را گفتار ابلیس اندر دل کار کرد..."


از پیام شهرزاد گرامی بر داستان جمشید


دوستان و همراهان گرامی
در این یادداشت با پیام های شما، به بررسی بیشتر  آن چه شهرزاد گرامی به آن اشاره کرده اند، می پردازیم.

عکس از اینجا






*****
  نوشتاری که در ادامه  خواهید خواند، برگردان درسهای دکتر محجوب در باره ی جمشید است که شهرزاد گرامی آن را پیاده سازی کرده اند.
شما می توانید به پیوند حاشیه بروید و درسهای دکتر محجوب را آنجا دریافت نمایید


بعد از دوران تهمورث ديوبند، دوران جمشيد كه دوره فوق‌العاده مهمي براي جامعه ايراني است، فرا مي‌رسد. جمشيد هم پادشاه افسانه‌اي بسيار كهني است. براي اين كه به اين روزگار درست توجه شود، لازم است يادآور شوم كه نام جمشيد نه تنها در اوستا بلكه در كتاب مقدس هندوان هم آمده است و اين نشانه آن است كه در روزگار جمشيد هنوز شاخه ايراني از شاخه هندي جدا نشده بوده است. آن چه درباره جمشيد روايت شده همه‌اش در شاهنامه نيامده و قسمت بيشتر آن به تفصيل در اوستا آمده است.


جمشيد بزرگترين پادشاه اساطيري ايران است كه بسياري از سنت‌هاي ايراني را به او نسبت داده‌اند. نام جمشيد در اوستا آمده است، نامش دو جزء است مركب از"جم" و "شيد". در ترجمه‌اي كه از "شيد" مي‌كردند تا مدت‌هاي مديد "شيد" را به معناي تابناك و رخشان مي‌گرفتند بنابراين معناي جمشيد مي‌شد "جم تابناك" ولي اخيرن يكي از محققان گفته است كه واژه شيد به معناي پادشاه است و جمشيد يعني "شاه جم".

در "شاهنامه" آمده است بعد از اين كه جمشيد به پادشاهي نشست، اولين كاري كه كرد ساختن سلاح‌هاي جنگي بود. چنان كه ديديم در دوران هوشنگ با مهار شدن آتش، بشر آهنگري پيشه كرد و آهن را از سنگ جدا كرد. بايد توضيح بدهم كه در ابتداي كار كه آهن به دست بشر افتاد، آن را از طريق ذوب سنگ‌هاي آهن به دست نياورد بلكه از طريق سنگ‌هاي آسماني كه بر زمين فرو مي‌افتادند و اكثر بلكه تمام آن‌ها آهن خالص بودند اين‌ سنگ‌ها را به دست مي‌آوردند و در نتيجه گرم كردن با آتش با آن انواع وسايل آهنين را مي‌ساختند. حتي در قرآن هم آيه‌اي كه درباره آهن هست، اشاره گونه‌اي به اين مطلب دارد در آيه مي‌فرمايد: ما آهن را فروفرستاديم، آهن را نازل كرديم معناي نازل كردن اين است كه آهن از آسمان به زمين آمده و اين درست است.

جمشيد نخستين پادشاهي است كه پنجاه سال از روزگار بسيار دراز زندگاني خودش را - كه به روايت شاهنامه هفتصد سال است و گاهي تا نهصد سال هم ياد شده - صرف ساختن سلاح‌هاي گوناگون كرد. پنجاه سال دوم را صرف تكميل كار ريسندگي و بافندگي و تهيه جامه‌هاي مختلف از مواد گوناگون اعم از پنبه و پشم و ابريشم و ... كرد. در پنجاه سال سوم حادثه بزرگي اتفاق افتاد و آن تقسيم مردم بود به طبقات اجتماعي گوناگون.

در جوامع بسيار ابتدايي بيش از سه طبقه وجود نداشته است: جنگجويان، روحانيان و كشاورزان كه اين كشاورزان كارهاي صنعتي خودشان را هم خودشان انجام مي‌دادند و صنعت و پيشه‌هاي دستي به صورت رسته مستقلي در جامعه وجود نداشت. اين لغت‌هاي اهتوخشي و نيساريان و ... كاملن تحريف شده. مثلن "نيساريان" ظاهرن بايد رشتاريان باشد كه مخفف ارتشتاريان است يعني گردونه سواران به معناي سپاهيان و سپاهيان ارابه سوار و مردان جنگي يا مثلن "اهتوخشي" مقصود هوتخشان است كه به معناي صنعت‌گران و دست‌ورزان است. به هر حال فردوسي مي‌گويد پنجاه سال دوران جمشيد هم به كار تقسيم طبقات اجتماعي صرف شد. بعد از او ديوان را كه در دوران تهمورث سر به اطاعت فرود آورده بودند، به كار گرفت. بنابراين بنايي، ساختن منزل، اقامتگاه، كاخ‌هاي بلند و گرمابه‌ها به دستور جمشيد توسط ديوان انجام شد. پس از اين به استخراج معادن و پيدا كردن گوهرها از يك سو و از سوي ديگر به پديد آوردن بوي‌هاي خوش چه عطرهاي نباتي (بان، كافور و گلاب و ...) چه عطرهاي حيواني (مشك، عنبر و ...) پرداخت. پزشكي و داروها را نيز در اين دوران مي بينيم. بنابراين مي‌بينيم بعد از اين كه ضروريات اوليه زندگي كه خوردن و پوشيدن و خفتن باشد، پيدا شد، كم‌كم به كارهاي فرعي كه اجتماع را به تكامل مي‌برد، پرداختند. پنجاه سال هم به كشتي راني و فنون دريانوردي و گرفتن ممالك ديگر پرداخت. بعد از اين كه تمام اين مسايل درست شد مي‌گويد تختي ساخت كه او هر وقت مي‌خواست ديو آن تخت را برمي‌داشت و به آسمان مي‌برد بنابراين يكي از نخستين افسانه‌هايي كه مربوط به پرواز آدمي مي‌شود، همين قصه جمشيد است.

جشن نوروز كه بزرگترين جشن ملي ماست به نام جشن جمشيدي شناخته شده و بنيانگزارش جمشيد است. در مورد هرمز فرودين بايد بگويم كه در ايران باستان هفته نبوده و سال 12 ماه سي روز بوده و هر روز ماه يك اسم به نام يكي از مهين فرشتگان داشته كه 12 روزش هم همان اسم‌هايي كه الان نام ماه‌هاي سال خورشيدي ما هست. به روز اول هر ماه "اورمزد روز" مي‌گفتند، بنابراين سر سال نو هرمز فرودين برآسوده از رنج روي زمين : يعني اورمزد روز از فروردين ماه (اول فروردين) كه تخت جمشيد رو به هوا بردند و نوروز نام گرفت. غير از اين در شاهنامه چيزي نيست درباره جمشيد جز اين كه مي‌گويد بعد جمشيد ناسپاسي پيشه كرد از يزدان پاك و نتيجه اين شد كه فره پادشاهي از او بريد و ضحاك به او چیره شد.

در منابع ديگر مواردي در مورد جمشيد آمده كه در شاهنامه به آن‌ها اشاره نشده است، يكي از مهم‌ترين اين منابع كتاب ديني ايران باستان "اوستا" است در قديم ترين قسمت اوستا كه تقريبن يقين است كه سخنان خود زرتشت است جمشيد را از گناهكاران ياد كرده و اين شباهت داره تا حدي به آنچه در ودا آمده است. باز در اين مراجع آمده است كه جمشيد در اواخر عمرش به واسطه دروغ‌گويي و خودستايي مورد غضب پروردگار قرار گرفت و فر پادشاهي از او رفت. جايي كه به تفصيل در اوستا درباره جمشيد گفتگو شده در فرگرد دوم ونديداد است. ونديداد قسمت حقوقي اوستا است و در آنجا اول گفتگو مي‌شود كه اهورامزدا به جمشيد پيشنهاد كرد كه آيا تو پيامبري مي‌خواهي و رهبري مردم و دين گستري را يا پروردن مردم و فرماندهي بر آن‌هارا؟ جمشيد مي‌گويد: اي اهورامزدا من توانايي دين گستري ندارم ولي آماده‌ام براي فرمان روايي به مردم؛ اهورامزدا اين را از او قبول مي‌كند و او را به پادشاهي در جهان مستقر مي‌سازد و مي‌گويد من وسايلي به تو مي‌دهم كه تو بتواني به بهترين صورتي فرمانروايي كني‌. جمشيد از اهورامزدا مي‌خواهد كه در هنگام سلطنت من نبايد باد سرد و گرم باشد و نه بيماري و مرگ وجود نداشته باشد. اهورامزدا مي‌گويد من به جم دو ابزار دادم يكي نگين زرين و ديگري عصاي زرنشان و اين‌ها نشانه پادشاهي بود. البته چون باز بحث درباره قسمت اساطيري شاهنامه است بايد بگويم كه از آن روزگاري كه اقتصاد شباني و دام پروري وجود داشت، چوپان يكي از وسايلي كه براي مبارزه با آفت ها در دست چوپان داشت، يك عصا بود. چوبدستي در حقيقت و حتي اين عصا رو ما در داستان هاي ديني و داستان‌هاي پيامبران هم مي‌بينيم، عصاي معجزه آساي موسي كه آن هم از پيامبر ديگري به نام شعيب -كه پدر زن موسي بود - به موسي رسيده بود. در تمام دستگاه هاي سلطنت هم يك عصا يا يك چماق زرين يا نقره نشان جزء تشريفات سلطنتي است و پادشاه و پيامبر را به عنوان چوپان و مردم را به عنوان رمه مي شناسند و اين است كه عصا نشان فرمان روايي و پادشاهي است چنان كه عصاي چوپان نشان دفاع از رمه است و نگين به منزله مهر است كه فرمان پادشاهي را با آن مهر مي كردند و در حقيقت اين دو وسيله، ابزار پادشاهي است كه بعد هم به ديگر پادشاهان مي‌رسد و به صورت سنت برقرار مي شود. اما بر طبق وعده اي كه اهورامزدا به جمشيد داده بود در دوران او پيري و بيماري و مرگ نبود. 300 سال از پادشاهي جمشيد گذشت زمين از چارپايان خرد و بزرگ، مرغكان، مردم و سگ‌ها و شعله هاي سرخ آتش پر شد به طوري كه جا به چارپايان خرد و بزرگ تنگ گرديد پس از آن من (اهورامزدا) جم را آگاه كردم و گفتم اي جم زيبا! زمين از چارپايان خرد و بزرگ و مردم و سگ‌ها و مرغكان و شعله‌هاي آتش سرخ پر شده و جا به ستوران خرد و بزرگ تنگ گرديده آن گاه جم در نيمروز به سوي فروغ روي نموده به راه خورشيد درآمد يعني به سمت شرق رفت. با نگين زرين خويش زمين را بسود و با عصاي زرنشان خويش بر آن بماليد و گفت اي سپندارمذ محبوب (فرشته موكل و نگهبان زمين) پيش رو و خويشتن بگشاي تا چارپايان خرد و بزرگ و مردمان را در بر تواني گرفت، پس زمين دامن بگشود و يك ثلث بزرگتر گرديد. چارپايان خرد و بزرگ و مردمان به ميل و آرزوي خويش جا گزيدند. بنابراين بعد از 300 سال از پادشاهي جمشيد كه زمين به دليل نبودن پيري و بيماري و مرگ تنگ مي شود، جمشيد به سوي مشرق مي رود و از اهورا مزدا درخواست مي‌كند و به وسيله وسايل پادشاهي‌اش از فرشته موكل زمين مي‌خواهد كه يك ثلث زمين بزرگتر شود؛ بدين ترتيب سيصد سال ديگر هم مي‌گذرد اين زمين باز دوباره بر جانوران تنگ مي‌شود بار ديگر جمشيد همين كار را به همين تفصيل و ترتيب مي‌كند كه تمام شرح آن كامل در اوستا آمده كه اين تفصيل جزء سبك آثار قديمي است باز جمشيد همين كار را مي‌كند و زمين گسترده مي‌شود و مي‌تواند تا 300 سال ديگر مردم را در برگيرد. بار سوم باز اين كار تكرار مي شود و زمين يك ثلث ديگر بزرگتر مي شود. ظاهرن داستان جمشيد و داستان گسترده شدن زمين طي نهصد سال اشاره سمبليك و نمادي هست به مهاجرت اقوام هند و ايراني يعني بعد از اين كه جمعيت احيانن در هندوستان زياد شده بود و شاخه ايراني مي‌خواسته است از شاخه هندي جدا شود، رو به سمت مشرق آمدند چنان كه گفته مي‌شود كه جمشيد رفت به سوي خورشيد اين نشان مهاجرت اقوام ايراني و سرانجام كشف كشورها و سرزمين‌هاي تازه و سرانجام جايگزين شدن در آن‌هاست كه به صورت معجزه گسترش زمين در داستان جمشيد منعكس شده است. پس از اين ماجرا حادثه تازه‌اي پديد مي آيد. اهريمن در اين نهصد سال دستش از زمين كوتاه بوده و زيان كاري نمي‌توانسته بكند ولي نيروي خودش رو گرد مياورد و نتيجه‌اي كه از اين گرفتاري حاصل مي‌شود اين است. اهورامزدا به جم گفت: اي جم زيبا به جهان مادي زمستان سختي خواهد رسيد و سرماي شديد تباه كننده از پي درآيد، دانه‌هاي برف از بلندترين كوه به بلندي چند ارش (از آرنج تا سرانگشت) ببارد يك ثلث از جانوران هلاك شود چه در محل‌هاي هولناك، چه در بالاي كوه‌ها، چه در دره‌ها بعد هم سيل مي‌آيد و ... خلاصه اهورامزدا مي گويد كه طوفان برفي وجود دارد. اين قصه طوفان داستان مفصلي است در قرآن مجيد هم طوفان نوح آمده است. در افسانه هاي بابلي و آشوري هم افسانه طوفان هست در يكي از قديم ترين آثار ادبي دنيا كه به دست ما رسيده است به نام حماسه گيل گمش باز افسانه طوفان هست، در ميان افسانه‌هاي چين و ژاپن باز افسانه طوفان هست. منتها اين افسانه در هر مملكتي با اوضاع و احوال اقليمي و جغرافيايي آن مملكت تطبيق شده است، از جمله در ايران چون مملكتي بوده است كه برف‌هاي سنگين در زمستان مي باريده و موجب خسارات بسيار مي‌شده از جمله اين كه وقتي برف زمين را فرا مي‌گرفته تمام دد و دام از بين مي رفتند چون خوراك نداشتند. حتي ستور يعني حيوانات اهلي هم خوراك پيدا نمي كردند براي خوردن و صاحبانشان مجبور مي شدند يا آن ها را بكشند و يا خود مي‌مردند به همين دليل افسانه طوفان در ايران تغيير شكل داده و به صورت طوفان برف درآمده است. براي طوفان آب داستان كشتي نوح هست كه معروف هم هست. منتها وسيله دفاع در برابر طوفان برف چيست؟ يعني اهورامزدا كه فرا رسيدن چنين طوفاني را پيش بيني مي‌كند، چه تدبيري پيشنهاد مي كند براي حفظ مردم؟ تدبيرش اين است كه اهورامزدا به جم دستور مي‌دهد يك باغ در زير زمين بسازد كه در اوستا به نام "ور" ناميده شده و در اصطلاح "ور جم كرد" ناميده مي‌شود يعني وري كه جمشيد آن را ساخته. در متن اوستا به وسيله اهورامزدا طول و عرض و ترتيبات و پنجره‌هايي كه اين باغ بايد داشته باشد تا نور بگيرد از خارج و ساير مسايل و ذخايري كه بايد بياورند براي اين‌ها گفته مي‌شود و بعد به جمشيد سفارش مي‌شود كه از هر جانور مفيدي بهترين شان را يك جفت انتخاب كند (مثل همان كاري كه در طوفان نوح انجام شده بود) و در باغ بياورد از مردم هم بهترين و سالم ترين آن ها را در باغ بياورد و آنجا گفته مي‌شود كه گوژپشت و پوسيده دندان و كساني كه عيب هاي ظاهري و باطني دارند جزو ساكنان ور نياورد و گروهي را بياورد در اين باغ زندگي‌شان را ادامه دهند تا طوفان برف فرو بنشيند و بعد اين‌ها بيرون بيايند و دوباره زندگي شان را ادامه دهند. اين باغ پنهان از يك جهت به كشتي طوفان نوح شباهت دارد كه در آن داستان، طوفان هم آب سراسر زمين را فرا مي گيرد و زندگي در يك نقطه فقط در كشتي نوح محافظت مي‌شود. از جهت ديگر اين باغ شباهت دارد به باغ ارم ذات العماد كه داستانش در قرآن آمده يكي از پادشاهان قوم عاد به نام شداد كه داستان بهشت خدا را شنيده بود گفت من عين بهشت خدا را روي زمين با همان تفصيل مي سازم. زحمت بسياري كشيد و تحصيلات زيادي كه در تفسير سوره عاد آمده است در قرآن كه چه كردند و چه وسايلي فراهم آوردند و سال ها چه كساني را به كار گماشتند بالاخره باغي با اوراق زرين و مشك و عنبر به جاي خاكش و جواهر به جاي سنگ ريزه اش و ... درست كردند و روزي كه شداد مي‌خواست برود در آن باغ و از زيبايي‌اش بهره مند بشود، خداوند پيش از رسيدن به در باغ جان او را گرفت و بعد مساله مهمي كه در اين داستان هست و شباهت دارد به باغ جم كرد اين است كه مي گويد بعد خداوند اين باغ را از چشم آدميان پنهان كرد و ديگر كسي اثر اين باغ را بر روي زمين نديد.

در بعضي از تفسيرها و نيز در حكايتي در كتاب هزار و يك شب آمده است كه پس از پنهان شدن باغ ارم از نظر جهانيان فقط يك تن به آنجا راه پيدا كرد و اين در زمان معاويه بن ابوسفيان بود شخصي به نام عبدالله بن ابي قلابه گفتند شتري گم كرده بود كه رفت در حين جستجويي كه مي كرد رفت درش را باز كرد و باغ را ديد و داستانش را براي ديگران تعريف كرد. پس از ناسپاسي جمشيد، فر ايزدي از او گريخت. گفته‌اند و نوشته‌اند كه فر ايزدي سه بار به صورت مرغي از او جدا شد؛ بار اول آن فر به ايزد مهر پيوست. بار دوم به فريدون پيوست كه فريدون توانست به وسيله آن ضحاك را مغلوب كند و بار سوم كه فر از جمشيد جدا شد به گرشاسب پيوست و گرشاسب امروز جزو جاويدانان است و در خواب است و در آخرالزمان كه ضحاك از بند رها مي‌شود و شروع مي كند به آشوب كردن در دنيا، باز گرشاسب هست كه به نيروي آن فر مي‌آيد و ضحاك را مي‌كشد. در هر صورت پس از جدا شدن فر است كه جمشيد ناچار مي شود تخت و تاج را به ضحاك بسپرد و در گيتي سرگردان بشود در نواحي مختلف و گفته‌اند كه در زابل و چين و... بوده و صد سال متواري بوده است. داستان دو نيم شدن جمشيد با اره هم بسيار شبيه است دو نيم شدن زكرياي پيامبر از پيغمبران يهود با اره؛ گفته بودند كه زكريا از بيم دشمنان گريخت و در درختي پنهان شد و به او دست پيدا نكردند تا وقتي كه ابليس آمد و با خود اره دو سر را آورد و مخالفان را راهنمايي كرد كه اين وسيله‌اي است كه مي‌توان با آن درخت را از طول بريد و به دو نيم كرد و درخت را دو نيم كردند و زكريا هم با درخت به دو نيم شد.

در روضه الصفا گفته شده است كه جمشيد به درختي پناه برده بود و او را به دو نيم كردند. البته در بعضي نسخ گفته‌اند با اره ميان دو جمشيد را به دو نيم كردند ولي معتبرترين است كه گفتم. در روايت هاي زردشتي هم آمده است كه كسي به امر ضحاك جمشيد را به دو نيم كرد، برادر خود او بود مردي به نام سپيد ور.

اين شباهت ها بين اين قصه‌ها به دليل آن است كه اين اقوام ارتباط بسيار بسيار كهني دارند و اين داستان ها هزاران سال پيش از اين از اقليمي به اقليمي و از كشوري به كشوري سفر كرده و در نتيجه آثارش و شباهت‌هايش در اين قصه‌ها به جا مانده است. قسمت بسيار كوچك ديگري كه در داستان جمشيد است اين است كه او در سال‌هاي گرفتاري و دربه دري بر مي‌خورد به دختر پادشاه زابل كه با او ازدواج مي‌كند و نتيجه اين ازدواج به وجود آمدن خاندان پهلواني ايران و نياكان رستم است. به اين موضوع وقتي به قسمت حماسي شاهنامه و بحث رستم و پدران و نياكانش رسيديم، خواهيم پرداخت.