عکس از فرناز
این عکس را در زمینه صفحه نمایش قرار دهید تا پاییز را به زیبایی احساس کنید
چو بينم رخ سيب بيجاده رنگ / شود آسمان همچو پشت پلنگ
توصیف شخص (خسروپرویز):
نه چون تو خزان و نه چون تو بهار / نه چون تو بایوان چین برنگار
فردوسی گوناگونی رنگ ها را در پاییز و بهار یکی می شمارد.
گاه در شاهنامه حالت خزان برای توصیف وضع میدان جنگ به کار برده شده است:
همی گرز بارید بر خود و ترگ / چو باد خزان بارد از بید برگ
از داستان کیکاووس
یکی تیرباران بکردند سخت / چو باد خزانی که ریزد درخت
«از داستان غم انگیز فرود سیاوش»
واقعا وقتی به این داستان فکر می کنم استفاده از خزان بسیار به جاست.
پیوندهای خواندنی:
طبیعت از نگاه شاعران
داستان فرود
هنگامی که سیاوش، پسر کیکاوس، در توران بود، پیران، وزیر افراسیاب، دختر خود جریره را به او داد و از او فرزندی به دنیا آمد که فرود نام گرفت. برادر کیخسرو در کلات، جایی میان ایران و توران، پادشاهی داشت. کیخسرو در راه کینخواهی از افراسیاب توس را با لشگری بزرگ روانهی توران کرد ولی به او گفت که از راه کشور برادرش، هرچند کوتاه و آباد است، نگذرد و از راه بیابان برود. توس، سردار پرادعا و خیرهسر ایرانی، که یک بار بر کاووس شوریده است و کیخسرو را سزاوار شاهی ندانسته، همان کس که گیو به او گفته است:
ز افسر سر تو از آن شد تهی / که نه مغز بودت نه رای مهی
وقتی توس به دو راهی میرسد تصمیم میگیرد که بر خلاف دستور شاه از کشور فرود بگذرد و اندرز گودرز او را سودی نمیدهد. فرود وقتی آمدن سپاه ایران را از دور میبیند نزد مادرش جریره میرود و از او میپرسد چه باید کرد؟ جریره به فرزند چنین میگوید:
برت را به خفتان رومی بپوش/ برو دل پر از جوش و سر پر خروش
به پیش سپاه برادر برو / تو کینخواه نو باش و او شاه نو
تو پور چنان نامور مهتری / ز تخم کیانی و کیمنظری
کمر بست باید به کین پدر / به جای آوریدن نژاد و گهر
فرود میپرسد که از سپاه ایران با که باید سخن آغاز کند و جریزه می گوید بهرام و زنگهی شاوران دوستان پدر او بودند و باید با این دو پهلوان آغاز سخن کند و تخوار دلاور را همراه فرود می فرستد «کز ایران که و مه شناسد همه». فرود همراه تخوار برای دیدن سپاه ایران بر سر کوه میرود و تخوار پرچمهای بزرگان ایران را یک به یک به فرود نشان میدهد، توس که دو مرد ناشناس را بر سر کوه میبیند خشمگین میشود و دستور میدهد سواری بر سر کوه رود و ببیند که این دو دلاور که به خود جرئت ایستادن در برابر این سپاه عظیم را دادهاند که هستند؟
گر ایدون که از لشکر ما یکی است / زند بر سرش تازیانه دویست
و گر ترک باشند و پرخاشجوی / ببندد کشانش بیارد به روی
ور ایدون که باشد ز کارآگهان / که بشمرد خواهد سپه را نهان
همان جا به دو نیم باید زدن / فرو هشتن از کوه و باز آمدن
بهرام این کار را بر عهده میگیرد. برخورد بهرام با فرود بسیار زیبا و استادانه وصف شده است و از مهیجترین قسمتهای شاهنامه است:
چو بهرام بر شد به بالای تیغ / بغرید بر سان غرنده میغ
چه مردی بدو گفت بر کوهسار / نبینی هم لشگر بی شمار
فرودش چنین پاسخ آورد باز / که تندی ندیدی تو تندی مساز
فزونی نداری تو چیزی ز من / به گردی و مردی و نیروی تن…
بهرام پس از مدتی سخن گفتن فرود را میشناسد
بدو گفت بهرام کای نیکبخت / تویی بار آن خسروانی درخت
فرودی تو ای شهریار جوان / که جاوید بادی به روشن روان
بدو گفت بهرام بنمای تن / برهنه نشان سیاوش به من
به بهرام بنمود بازو فرود / ز عنبر به گل بر یکی خال بود
فرود از توس و لشگریانش دعوت میکند که یک هفته پیش او بمانند و پس از آن به توران بروند بهرام میگوید که پیغام را به توس میرساند
ولیکن سپهبد خردمند نیست / سر و مغز او از در پند نیست
و دیگر که با ما دلش نیست راست / که شاهی همی با فریبرز خواست
مرا گفت بنگر که بر کوه کیست / چو رفتی مپرسش که از بهر چیست
به گرز و به خنجر سخن گوی و بس / چرا باشد این روز بر کوه کس
اگر این سپهبد خیرهسر رام شود خود او به مژده پیش فرود خواهد آمد ولی اگر جز او کسی بیاید فرود نباید بر او ایمن باشد. بهرام به نزد سپاه باز میگردد و به توس می گوید آن که بر سر کوه ایستاده فرزند سیاوش، فرود، است
تو را شاه کیخسرو اندرز کرد / که گرد فرود سیاوش مگرد
پند بهرام آتش خشم توس را تیزتر میکند و به داماد خود، ریونیز، فرمان میدهد:
یکی نامور خواهم و نامجوی / کزایدر نهد سوی آن ترک روی
سرش را ببرد به خنجر ز تن / به پیش من آرد بدین انجمن
تومار فاجعه از این پس به سرعت باز میشود و مانند قانون طبیعت آنچه بودنی است میشود؛ نه توس خودکامهی خیرهسر میتواند جز آنچه میکند بکند و نه فرود سرافراز دلاور چارهای جز جنگیدن و کشته شدن دارد و پهلوانان و سرداران دیگر ایران، که همه مهر فرود را در دل دارند، مهرههای بازی تقدیرند و جز جنگ و پیکار راهی دیگر ندارند.
فرود، نخست ریونیز داماد توس و آنگاه زرسپ پسر توس را میکشد.
چنین گفت با شاهزاده تخوار / که گر جست خواهی همی کارزار
نگر نامور توس را نشکنی / تو را آن به آید که اسب افکنی
و چون توس خود به جنگ میرود، فرود اسب او را با تیر میزند. سرداران ایران این خواری را تاب نمیآورند و لشگریان همه یورش میبرند. لشگریان فرود نیز در دژ را میبندند. بیژن و رهام به فرود حمله میکنند و رهام از پشت فرود را با تیغ میزند فرود ناتوان به دژ باز میگردد و همان جا جان میدهد.
کنیزکان فرود از ترس اسیری خود را از دژ به پایین میاندازند و کشته میشوند و جریره پس از آنکه همهی اسبان را میکشد دژ را آتش میزند و خود خودکشی میکند.
یکی آتشی خود جریره فروخت / همه گنجها را به آتش بسوخت
بیامد به بالین فرخ فرود / یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را به روی پسر بر نهاد / شکم بر درید و برش جان بداد
داستان فرود از شاهکارهای فردوسی است و تراژدی به معنی واقعی کلمه است. چنانکه «ژان انوی» میگوید این داستان مثل یک تراژدی بزرگ بینقص و آرامبخش و روان است؛ محال است سیل خروشان فاجعه ناگهان باز ایستد یا تغییر مسیر دهد، آنچه بودنی است خواهد بود.
...
از سخنرانی شادروان دکتر محمود صناعی در تالار فردوسی دانشگاه تهران (۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۸)
برداشت از اینجا