از دکتر حسین وحیدی پژوهشگر ایران باستان
بته جقه و سیمرغ
پس پرده اندر یل نامجوی /یکی پاک پور آمد از ماه روی
تنش نقره ی پاک و رخ چون بهشت / برو بر نبینی یک اندام زشت
ازآهو همان که ش سپیدست موی / چنین بود بخش تو ای نامجوی
«آهو» به اوستا «اَهیت» است و «اَن هَیت»،«بی عیب» است.« اَن اَهیت » همان «آناهیتا»، «ایزد آب» می باشد. «آهو» از «آسو» گرفته شده و آسو یعنی «تندرو».
«معصومه» همان «آناهیتا» ایزد آب است.
یعنی عیبش این است که مویش سپید است. این باور یک پدر بود که بچه ی سفید ننگ برای او است
...
فرود آمد از تخت سام سُوار / به پرده ندر آمد سوی نو بهار
چو فرزند را دید مویش سپید / ببود از جهان سربسر نا امید
سوی آسمان سر برآورد راست / اب کردگار او به پیگار خاست
که ای برتر از کژی و کاستی / بهی زان فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کرده ام / وگر کیش اهرمن آورده ام
به پوزش مگر کردگار جهان / بر من ببخشاید اندر نهان
سام بفرمود تا کودک شیر خوار را را در کوه رها کردند:
هان خرد کودک بدان جایگاه / شب و ر.ز افکنده بود بی پناه
زمانی سر انگشت را می مزید / زمانی خروشیدن از بر کشید
...
داستان سیمرغ از اینجا آغاز می شود. خداوند مهری به سیمرغ داد:
خداوند مهری به سیمرغ داد / نکرد او به خوردن از آن بچه یاد
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ / بزد و گرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه /که بودش در آنجا کنام گروه
...
اینجا سخن از مهری است که سیمرغ گوشتخوار می آید و می بیند یک چیزی آنجا افتاده بهتر بود که او را می برد برای بچه های گرسنه اش اما خداوند مهری به سیمرغ داد"نکرد او به خوردن از بچه یاد" . بچه را برداشت و برد پیش بچه هایش.
مهر خدایی یکی از پایه های فرهنگ و عرفان راستین ایران است . آن چه مهری است که "من" بشود "ما" !
مولوی:
آن یـــــــــــــكی آمد در یـاری بزد / گفت یارش، كیستی ای مــــــــعتمد
گفت: «من»، گفتا برو هنگام نــــیست /بر چنین خوانــــــی، مقام خام نیست
خـــــــــــام را جز فرقت و درد فراق /كه پزد كه وا رهاند از نفـــــــــــــاق
رفــــــت آن مسكین و سالی در سفر /در فراق یار، سوزید از شــــــــــــرر
پخته شد از آن سوخته، پس بازگشـت /باز، گرد خانهی آن یـــــــــار گشـت
حلقه بر در زد، به سد تـــــرس و ادب /تا نه بجهد، بی ادب لفظــــــــی زلب
بانگ زد یارش كه بر در كیســـت، آن /گفت بر در هم تویی، ای دلســـــتان
گفت اینك، چون منـــــی از در درآی /نیست گنجایی دو مــن، در یك سرای
ویا حافظ می گوید:
در بحر مایی و منی افتاده ام بیارمی تا خلاص بخشدم از مایی و منی *
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
امروز در سده بیستم هیتلر پنجاه میلیون کشته است. من ِ برتر از همه! درد این جامعه "من" هایی که می خواهند حکومت کنند. سیمرغ در زمان سام من را ما کرده است. چند هزار سال پیش ! این الان کجاست؟ در تک تک خانه های شماست. بته جقه نماد سیمرغ ، این رویداد بسیار زیبای پر معنی است. آیین زناشویی در کنار سفره بته جقه است، عروس و داماد کنار آن می نشینند.
پیام این سفره این است: ای عروس و داماد باید در دل شما مهر خدایی باشد.
این فرهنگ در درازنای زمان زنده مانده است. ما باید این فرهنگ را بشناسیم.
بته جقه نماد مهر خدایی است و هما.
سیمرغ از دیدگاه ژادی کی(ریشه واژه: ژن – ژاد_نژاد-ژنتیک)
سَئنَه در اوستا یعنی چکاد و قله ی کوه
قله کوه در نامهای شهرهای سنندج و سایین دژ را داریم.
مَرَغو در اوستا یعنی مرغ
سیمرغ می شود مرغ قله کوه
در گذز زمان سَئنَه --> سَئنَه --> سائن --> شاهین
برخی از این شاهین ها پرهایشان سفید می شود که «هما» نامیده می شود. می گویند سایه هما بر سر هر کسی بیفتند برای او خوشبختی می آورد.
سیمرغ در شاهنامه:
سیمرغ نخستین بار در در داستان سام ظاهر می شود. ...
بته جقه و سیمرغ
پس پرده اندر یل نامجوی /یکی پاک پور آمد از ماه روی
تنش نقره ی پاک و رخ چون بهشت / برو بر نبینی یک اندام زشت
ازآهو همان که ش سپیدست موی / چنین بود بخش تو ای نامجوی
«آهو» به اوستا «اَهیت» است و «اَن هَیت»،«بی عیب» است.« اَن اَهیت » همان «آناهیتا»، «ایزد آب» می باشد. «آهو» از «آسو» گرفته شده و آسو یعنی «تندرو».
«معصومه» همان «آناهیتا» ایزد آب است.
یعنی عیبش این است که مویش سپید است. این باور یک پدر بود که بچه ی سفید ننگ برای او است
...
فرود آمد از تخت سام سُوار / به پرده ندر آمد سوی نو بهار
چو فرزند را دید مویش سپید / ببود از جهان سربسر نا امید
سوی آسمان سر برآورد راست / اب کردگار او به پیگار خاست
که ای برتر از کژی و کاستی / بهی زان فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کرده ام / وگر کیش اهرمن آورده ام
به پوزش مگر کردگار جهان / بر من ببخشاید اندر نهان
سام بفرمود تا کودک شیر خوار را را در کوه رها کردند:
هان خرد کودک بدان جایگاه / شب و ر.ز افکنده بود بی پناه
زمانی سر انگشت را می مزید / زمانی خروشیدن از بر کشید
...
داستان سیمرغ از اینجا آغاز می شود. خداوند مهری به سیمرغ داد:
خداوند مهری به سیمرغ داد / نکرد او به خوردن از آن بچه یاد
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ / بزد و گرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه /که بودش در آنجا کنام گروه
...
اینجا سخن از مهری است که سیمرغ گوشتخوار می آید و می بیند یک چیزی آنجا افتاده بهتر بود که او را می برد برای بچه های گرسنه اش اما خداوند مهری به سیمرغ داد"نکرد او به خوردن از بچه یاد" . بچه را برداشت و برد پیش بچه هایش.
مهر خدایی یکی از پایه های فرهنگ و عرفان راستین ایران است . آن چه مهری است که "من" بشود "ما" !
مولوی:
آن یـــــــــــــكی آمد در یـاری بزد / گفت یارش، كیستی ای مــــــــعتمد
گفت: «من»، گفتا برو هنگام نــــیست /بر چنین خوانــــــی، مقام خام نیست
خـــــــــــام را جز فرقت و درد فراق /كه پزد كه وا رهاند از نفـــــــــــــاق
رفــــــت آن مسكین و سالی در سفر /در فراق یار، سوزید از شــــــــــــرر
پخته شد از آن سوخته، پس بازگشـت /باز، گرد خانهی آن یـــــــــار گشـت
حلقه بر در زد، به سد تـــــرس و ادب /تا نه بجهد، بی ادب لفظــــــــی زلب
بانگ زد یارش كه بر در كیســـت، آن /گفت بر در هم تویی، ای دلســـــتان
گفت اینك، چون منـــــی از در درآی /نیست گنجایی دو مــن، در یك سرای
ویا حافظ می گوید:
در بحر مایی و منی افتاده ام بیارمی تا خلاص بخشدم از مایی و منی *
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
امروز در سده بیستم هیتلر پنجاه میلیون کشته است. من ِ برتر از همه! درد این جامعه "من" هایی که می خواهند حکومت کنند. سیمرغ در زمان سام من را ما کرده است. چند هزار سال پیش ! این الان کجاست؟ در تک تک خانه های شماست. بته جقه نماد سیمرغ ، این رویداد بسیار زیبای پر معنی است. آیین زناشویی در کنار سفره بته جقه است، عروس و داماد کنار آن می نشینند.
پیام این سفره این است: ای عروس و داماد باید در دل شما مهر خدایی باشد.
این فرهنگ در درازنای زمان زنده مانده است. ما باید این فرهنگ را بشناسیم.
بته جقه نماد مهر خدایی است و هما.
.
آن چه خواندید با یک تند نویسی در سخنرانی دکتر حسین وحیدی نوشته ام .
سیمرغ از دیدگاه ژادی کی(ریشه واژه: ژن – ژاد_نژاد-ژنتیک)
سَئنَه در اوستا یعنی چکاد و قله ی کوه
قله کوه در نامهای شهرهای سنندج و سایین دژ را داریم.
مَرَغو در اوستا یعنی مرغ
سیمرغ می شود مرغ قله کوه
در گذز زمان سَئنَه --> سَئنَه --> سائن --> شاهین
برخی از این شاهین ها پرهایشان سفید می شود که «هما» نامیده می شود. می گویند سایه هما بر سر هر کسی بیفتند برای او خوشبختی می آورد.
سیمرغ در شاهنامه:
سیمرغ نخستین بار در در داستان سام ظاهر می شود. ...
هماي از همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
«سعدي»
به باور ايرانيان باستان مرغي استخوان خوار است كه در افسانه ها وقتي جانشيني براي پادشاه نبود، آنرا رها كرده و بر شانه هر كس كه مي نشست او را پادشاه مي كردند! ادامه را در اندیشه های پارسی بخوانید
تندیس هما در پارسه
پیوندهای خواندنی:
خبرگزاری کتاب ایران:كاركردهاي شاهنامه در جهان امروز به روشني آشكار است
روستای مرق: هما (مرغ سعادت ایران زمین)
پرندگان ایران: تماشای عکس
سعدي در توصيف اين پرنده ميگويد: «هماي از همه مرغان از آن شرف دارد ــ كه استخوان خورد و جانور نيازارد.»
صادق هدايت نيز در مورد هما نوشته است: «جمعي گفته اند كه آن كركس است كه مردار خورد و از آن جنس بسيار است به هماي بر سعادت معروف است. چنانچه گويند سايه آن بر هر كس افتد، پادشاهي و دولت يابد و لغت همايون هم كنايه از اين معني است. اينكه عوام در موقع تشكر ميگويند خدا سايه شما را از سر ما كم نكند، اشاره به همين مسئله دارد.»
با سپاس فراوان از:کانون پژوهش های ایران شناختی