۵ شهریور ۱۳۸۷

صدای شادی


مدتها پس از اینکه بنکای از دنیا رفته بود، مردی نابینا که در نزدیکی معبدِ استاد زندگی می کرد، به دوستش گفت:" چون نابينا هستم، قادر به دیدن چهره ی آدم ها نیستم، بنا براین باید سیرت آنها را ازتُن صدایشان تمیز دهم". معمولن وقتی به صدای شخصی گوش می دهم که به دیگری برای پیروزی یا شادی به دست آمده اش ، تبریک می گوید ، در تُن صدایش حسادت را نهفته می بینم،و هنگام گوش کردن به ابراز هم دردی جهت شور بختی ِ دیگری ،در تن صدایش خوشی و خرسندی می شنوم مثل این که شوربختی ِ دیگری، برای او بهره ای به بار می آورد.
در تمامی تجربه هایم، اما،در تن صداي بنكاي هميشه بي ريايي بود. هنگامی که ابراز خوشحالی می کرد، چیزی به جز صدای شادی نمی شنیدم،و هنگام بیان همدردی ، فقط صدای غم را می شنیدم.

The Voice of Happiness
After Bankei had passed away, a blind man who lived near the master's temple told a friend: "Since I am blind, I cannot watch a person's face, so I must judge his character by the sound of his voice. Ordinarily when I hear someone congratulate another upon his happiness or success, I also hear a secret tone of envy. When condolence is expressed for the misfortune of another, I hear pleasure and satisfaction, as if the one condoling was really glad there was something left to gain in his own world.
"In all my experience, however, Bankei's voice was always sincere. Whenever he expressed happiness, I heard nothing but happiness, and whenever he expressed sorrow, sorrow was all I heard."

۲ شهریور ۱۳۸۷

دوستان واقعی


زمان ها پیش در چین دو دوست بودند که یکی نوازنده ای چیره دست چنگ و دیگری شنونده ای پراحساس بود.

نوازنده وقتی در وصف کوه می نواخت و یا می خواند دوستش می گفت :" کوه را در مقابلمان می بینم!"

و یا وقتی دیگر که در وصف آب می نواخت، دوست اش با شگفتی فراوان می گفت:"اینجا جویباری روان است!"

عاقبت دوست شنونده بر اثر بیماری از دنیا رفت ، دوست نوازنده سیمهای چنگ اش را پاره کرد، و دیگر هرگز ننواخت.

ازآن پس پاره نمودن سیم های ساز ، نشانگر وجود یک دوستی عمیق بوده است.



True Friends
A long time ago in China there were two friends, one who played the harp skilfully and one who listen skillfully.
When the one played or sang about a mountain, the other would say: "I can see the mountain before us."
When the one played about water, the listener would exclaim: "Here is the running stream!"
But the listener fell sick and died. The first friend cut the strings of his harp and never played again. Since that time the cutting of harp strings has always been a sign of intimate friendship.

۲۹ مرداد ۱۳۸۷

در طول ترم گذشته ترانه درسی به نام "برداشت از بناهای تاریخی " انتخاب کرده بود. در این درس به عنوان کار عملی باید یک بنای تاریخی را انتخاب کرده و تمام مشخصات آن را برداشته تا اگر زمانی به دلیلی، مانند زلزله آن بنا خراب گردید، بتوانند بر اساس این سند ها بنا را بازسازی نمایند. او هم در محله ای که میراث فرهنگی آن را در اختیار داشت ،خانه ای با سیصد سال قدمت با نظر استادش انتخاب کرد .در این محله ساکنین آن در خانه هایشان زندگی می کنند ولی حق خراب کردن و یا از بین بردن قسمت هایی از بنا را ندارند و تا زمانی که می خواهند آنجا می مانند و در صورتی که مایل باشند می توانند خانه شان به سازمان میراث فرهنگی بفروشند.

ترانه به آنجا می گفت "خونه ی من" . گاهی زنگ می زد و از" خونه"اش تعریف می کرد و از پذیرایی صاحبخانه و صحبت هایش با ساکنین خانه که یک زن و شوهر بودند، می گفت. آنها پنجاه سال بود که در کنار هم آنجا زندگی می کردند و فرزندانشان ازدواج کرده و از آنها جدا شده بودند.

در میانه ی ترم ترانه ما را به یک همایش که خود در آن دست اندر کار بود دعوت کرد. دو روز مرخصی گرفتم تا در آن مراسم شرکت کنم . در این فاصله از او خواستم مرا به "خانه" اش ببرد او هم متر و دوربینش را برداشت و مرا از کوچه های شهر یزد به "خانه" اش برد. زنی مهربان در را به روی ما باز کرد ، خوشحالی عجیبی به من دست داد. آن زن چنان با ترانه برخورد می کرد که گویی آنجا خانه ی او هم هست! ما را به اتاق مهمان خانه برد دوساعتی آنجا بودیم و با هم از هر دری حرف زدیم او از زندگی اش و فرزندانش و خانه ی بزرگشان تعریف کرد . من هم با علاقه گوش سپرده بودم .در جایی هم من از فامیل خود و همسرم در گرگان برایش گفتم و او با آرامش به حرفهایم گوش می داد. ترانه هم آزادانه به گوشه کنار خانه سر می زد و متر کشی می کرد و عکس می گرفت گاهی هم می آمد از صاحبخانه سئوالی می کرد و می رفت . یک بار به ترانه گفت زیر زمین میری نترسی؟ ترانه گفت نه نمی ترسم .او رفت و فوری برگشت و رنگش پریده بود گفت ترسیدم . صاحبخانه هم با مهربانی و آرامش بلند شد و همراهش رفت .

وقتی از کوچه های تنگ و از میان سایه بان ها می گذشتیم و باد خنکی به ما می وزید، ترانه از من پرسید :"به هم چی می گفتید؟ "
گفتم: "اولش خانمه به سئوال های من جواب داد، دید م او هیچ سئوالی از من نمی کنه خودم شروع کردم به صحبت کردن که پیش خودش فکر نکنه تو دختر تنها اینجا بی بته ای ، بزار بدونن تو هم یه عالمه پشتت هستن."
ترانه لبخندی زد وبه آرامی گفت :" اینی که تو می گی یه ذره هم تو وجود این خانواده نیست ، من معنی پندار نیک رو تو رفتارهای این خانواده دیدم."

پس از دو روز مرخصی به سر کار برگشتم . یکی از همکارهایم که اگر کار داشته باشد معمولن تلفنی تماس می گیرد و از جلوی در اتاقم که رد میشود سلام هم نمی کند، ساعتی نگذشته بود که لبخند زنان و دست در جیب به اتاقم آمد و بعد از سلام و احوالپرسی بادی در غبغب انداخته بود و پوزخندی می زد برگشت گفت : "مشکل ترانه خانم حل شد؟ "
یه دفعه یکه خوردم اخمامو کشیدم و گفتم: "چه مشکلی!؟ "
با حالت مرموزانه ای گفت:"خبرا رسیده که رفته بودی یزد"
گفتم :"خوب برم یزد ! کی گفته که برا ی رفع مشکل رفتم؟"
گفت : "خوب من شنیدم، گفتم حتمن مشکلی پیش اومده"
نگاهی بهش کردم و یاد پندار نیک آن زن افتادم که نخستین بار بود مرا می دیدو این مرد که بیست سال است با هم در یک محل کار می کنیم و همیشه با پندارهای تنگ خود زندگی کرده و در اساس پندارهایش در این سال ها هیچ گونه تغییری نکرده است و شاید بدتر هم شده است.!

۲۸ مرداد ۱۳۸۷

پندار نیک

عکس ها از ترانه























عکسها را تماشا کنید تا خاطره ی "پندار نیک" را بنویسم .



۲۲ مرداد ۱۳۸۷

وقتی نیچه گریست When Nietzsche Wept




فیلم وقتی نیچه گریست بر اساس کتابی به همین نام است . شخصیت ها واقعی هستند، ولی داستان خیالی می باشد . در این فیلم هنرپیشگان در نقش های نیچه،یوزف برویر از پایه گذاران علم روانکاوی ،فروید و سالومه بازی می کنند . حکایت از بیماری سخت و راه درمان، حکایت از اراده و اندیشه ی انسان ، و حکایت از قدرت دوستی است ، مهم تر از همه آشنایی با نیچه را در بر دارد.

نیچه هیچگاه با یوزف برویر ملاقات نکرده است ولی نویسنده با قدرت بالایی این داستان را خلق کرده است.

باید کتابش خواندنی باشد.

۱۹ مرداد ۱۳۸۷

رژه ملل با شعار" یک دنیا یک آرزو"

هما حسینی قایقران و پرچمدار ایران در المپیک


تماشای ملل در کنار هم چه شیرین بود. در آنجا صحبت از رقابتی سالم بین ملت ها از سراسر دنیا است. شاید تنها جایی است که این چنین روسای کشورها بدون تفاوت در یک جا جمع می شوند و در یک شادی بزرگ شرکت می کنند.
همه ی ورزشکاران و روسای کشورها خوشحال و با لبهای خندان بودند برخی اشک شوق می ریختند و برخی با رقص شادی خود را نشان می دادند فضایی تماشایی بود از پشت صفحه ی تلویزیون هم انسان های سراسر دنیا به شوق آمدند.

شعار المپیک 2008 "یک دنیا، یک آرزو" می باشد که همانا آرزوی صلح و آرامش است.
__________________________________________
از میان خبرها:
سجادی در خصوص انتخاب یک ورزشکار زن به عنوان پرچمدار کاروان ورزشی ایران اظهارداشت: بانوان نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند. ضمن اینکه توجه به ورزش بانوان از جمله اهداف همیشگی ما در هر زمان و هر مکانی است.
امام جمعه مشهد :
آيا پرچم‌داري زن ايراني در المپيك،چيزي جز سرپيچي از فرمايشات معصومان(ع) است؟

۱۴ مرداد ۱۳۸۷

مسابقات المپیاد ورزشی بانوان کشور- قایقرانی آب های آرام - رویینگ





روز جمعه ی گذشته به تماشای مسابقات قایقرانی رفته بودم .طی سه روزگذشته هر چه در اینترنت جستجو کردم خبری از آن نیافتم .برآن شدم خود درباره ی این مسابقات بنویسم.

ورزش در پارک مرا با ورزشکار جوانی آشنا کرد . هر از گاهی که برنامه تمریناتش مشخص نبود برای ادامه تمرین به پارک می آمد، نرمش های خوبی را که یادم داد ، در بهبود دردی که در ستون فقرات داشتم بسیار موثر افتاد. چگونه طولانی ورزش کردن و چگونه برای ورزش وقت گذاشتن را از او آموختم بسیار مهربان و فروتن ودارای طبعی بالا است.
چندی پیش مدتی از او خبری نبود،با او تماس گرفتم، گفت که تمریناتش فشرده و سخت شده روزی چهارو نیم تا پنج ساعت باید در ورزشگاه آزدای باشد و با وجود درسهای دانشگاه تمام وقتش پر شده است . دو ماه زمستان گذشته دریاچه یخ زده بود و آنها قادر به تمرین نبودندو این موضوع او را بسیار دلگیر کرده بود. از اینکه می دیدم دوباره به تمرینات عادیش برگشته بسیار خوشحال شدم.به خصوص که قایق های جدیدی هم جهت استفاده ی ورزشکاران وارد کرده بودند و با شادی خاصی گفت :"بهمون قایق دادن تا تمرین کنیم"
یک بار که زمان استراحتش بودبه پارک آمد، دیدارها تازه شد.شاد و پر انرژی و منتظر بود. یک ساعتی در کنارم بود و از کارهایش برایم می گفت در همان حال ایرادهای ورزشیم را یاد آوری می کرد.از این که جوانی این چنین پر تلاش می دیدم بسیار خوشحال بودم.
روز جمعه گذشته مسابقات المپیاد ورزشی بانوان کشور رشته ی رویینگ بود. همراه خانواده اش به ورزشگاه آزادی رفتیم از ورود ما جلو گیری شددلیل آن را هماهنگ نکردن با نگهبانی آوردند.با پیگیری و اصرار پدر و مادرش توانستیم به تماشا برویم .
دو هفته ای آخر را شبانه روز در اردو بود وزن کم کرده بود . همراه مادر مهربانش به اسکله ای که ورزشکارها بودند رفتیم . آقایون همراه هم به یک نقطه دورتر رفتند تا مشمول اخراج نشوند. سایر خانواده های ورزشکاران به داخل راه نیافتند و اعلام کردند مسابقات تماشاچی ندارد. کارکنان ورزشگاه همگی آقا بودند و در میان مربیان و داوران هم آقایون بودند ولی بر من روشن نشد چرا از ورود تماشاچی حتی خانواده ها جلوگیری کردند.مسابقه ها با تشویق سایر ورزشکا

ران انجام شد به گونه ای که آنقدر فریاد می زدند تا جای خالی تماشاچیان را پر کنند که صدایشان می گرفت.در حالی که باید تمام انرژیشان را برای مسابقات خود نگاه می داشتند.


آن روز تا ظهر آنجا بودم دوست گرامم با برتری بسیار بالا در مسابقات رویینگ دو نفره هزار متر ،مدال طلا برد. شب با من تماس گرفت و خبر بردن مدال طلا را در مسابقات رویینگ دو نفره در پانصد متر را برایم به ارمغان آورد. پرسیدم آیا جایزه ای هم دادند؟ گفت قرار بود به نفرات اول یک میلیون تومان بدهند که در میانه ی مسابقه اعلام کردن جایزه به پانصد هزار تومان کاهش پیدا کرده ولی پرداخت همان را هم به وقتی دیگر واگذار کرده اند .

روز شنبه صبح در مسیر محل کار به رادیو پیام گوش دادم و اخبار ساعت هفت و نیم فقط از فوتبال گفت!

هیچ کسی در هیچ اخباری از این مسابقات المپیاد ورزشی آبهای آرام رشته ی رویینگ نشنیده است!

با هنر نداشته ی عکاسی چند عکس با گوشی گرفتم که امیدوارم قبول افتد.




جایگاه تماشاچیان مسابقات قایقرانی یا جایگاه قایق ها؟!


توضیح:این پست تقدیم به دوستی گرامی که در ایمیلی نگران آشناییم با مادمازل شده بود . سپاس از ایشان که موجب شد تا از خاطرات خوب خود هم در اینجا بنویسم.

____________________________________________________________

این خبر را امروز در جستجوهایم یافتم:18/05/87

نقل از صداو سیما

تهران قهرمان روئینگ بانوان شد
11 مرداد 1387 19:40
مسابقات روئینگ المپیاد ورزشی ایرانیان در بخش بانوان امروز در دریاچه آزادی تهران با قهرمانی تیم میزبان پایان یافت .
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبكه خبر ، در این رقابت ها كه با شركت تیم های تهران ،زنجان ، گیلان ، كرمانشاه ، خراسان شمالی ، مازندران ، بوشهر و فارس انجام شد ، تیم های گیلان و زنجان هم دوم و سوم شدند. بر اساس این گزارش ، در مسابقات انفرادی وزن سبك با مسافت 1000 متر بهناز مرادخانی از زنجان اول شد ژابیز صدیقی از تهران به مقام دوم رسید و نازنین ملایی از گیلان در رده سوم جای گرفت . در وزن آزاد انفرادی 1000 متر هم بهاره علیمرادی از تهران نسیم بن یعقوب از گیلا ن و مینا امینی از خراسان شمالی به مقام های اول تا سوم دست یافتند. در سبك وزن دو نفره 1000 متر ژابیز صدیقی و نیلوفر موسوی از تهران اول نازنین ملا ئی و سارا ویسی خانی از گیلا ن دوم و منصوره اسدالهی و زهرا قاسمی از فارس سوم شدند. در وزن آزاد دو نفره هم در 1000 متر بهاره علیمرادی و فاطمه خلج هدایتی از تهران اول شدند نسیم بن یعقوب و شادی فرج پور از گیلا ن و رعنا بشكانی و صدیقه عبدالهی از بوشهر به ترتیب مقام های دوم و سوم را كسب كردند . در وزن سبك بخش انفرادی 500 متر هم بهناز مرادخانی از تهران ژابیز صدیقی از تهران و سارا ویسی خانی ازگیلا ن اول تا سوم شدند. در وزن آزاد انفرادی 500 متر شادی فرج پور از گیلان در صدر ایستاد فاطمه خلج هدایتی از تهران دوم شد و مینا امینی از خراسان شمالی در مكان سوم ایستاد. در سبك وزن دونفره 500 متر ژابیز صدیقی و نیلوفر موسوی از تهران نازنین مولایی و سارا ویسی خانی از گیلا ن زهرا قاسمی و منصوره اسداللهی از فارس مقام های اول تا سوم را از آن خودكردند . در وزن آزاد دو نفره 500 متر نسیم بن یعقوب و شادی فرج پور از گیلا ن اول شدند بهاره علیمرادی و فاطمه خلج هدایتی از تهران دوم و رعنا بشكانی و صدیقه عبدالهی از بوشهر سوم شدند. در رده بندی تیمی نیز تهران با 32 امتیاز قهرمان شد ، گیلان با 26 امتیاز مقام دوم را از آن خود كرد و زنجان با 10 امتیاز در مكان سوم جای گرفت .

پیام های خود را اینجا بنویسید