۷ مرداد ۱۳۸۶

کارنیکو کردن از پرکردن است




یک خواننده آوازهای نمایشی زیر نظر آموزگار سخت گیری آموزش می دید .استاد او روی تمرین ِ قطعه ای از یک آواز سماجت می کرد هر روز و هر ماه ،تکرار و تکرارِ همان قطعه ،بدون اینکه کمی بیشتر از آن را اجازه دهد. بالاخره او ناامید و وازده شد مرد جوان رفت تا استاد دیگری بیابد.

یک شب هنگام توقف در یک مهمان خانه به یک مسابقه از بر خوانی برخورد کرد. چیزی را که از دست نمی داد بنا براین در مسابقه شرکت کرد، البته او همان قطعه ای راکه خوب بلد بود، خواند. وقتی خواندن او به پایان رسید اداره کننده مسابقه ، اجرای او را به شدت تحسین کرد . علیرغم شرمساریِ شاگرد ، مجری باور نکرد که این اجرای یک مبتدی باشد. از او پرسید :" آموزگار تو چه کسی است؟ او باید استاد بزرگی باشد".ا

بعد ها شاگرد ،همانند استاد کوشی جی مشهور شد


Practice Makes Perfect


A dramatic ballad singer studied under a strict teacher who insisted that he rehearse day after day, month after month the same passage from the same song, without being permitted to go any further. Finally, overwhelmed by frustration and despair, the young man ran off to find another profession. One night, stopping at an inn, he stumbled upon a recitation contest. Having nothing to lose, he entered the competition and, of course, sang the one passage that he knew so well. When he had finished, the sponsor of the contest highly praised his performance. Despite the student's embarrassed objections, the sponsor refused to believe that he had just heard a beginner perform. "Tell me," the sponsor said, "who is your instructor? He must be a great master." The student later became known as the great performer Koshiji.

پیام ها ـ7ـ

۴ مرداد ۱۳۸۶


تعقیب همزمان دو خرگوش
داستان های ذن -2

یک شاگرد ورزش های رزمی نزد استادش رفت و گفت:"علاقه مندم ورزش های رزمی بیشتری را یادبگیرم، ضمن فراگیری نزد شما دوست دارم نزد استاد دیگری سبک دیگری را هم آموزش ببینم،نظرشما در این مورد چیست؟ "ا
:استاد پاسخ داد
"شکارچی که دو خرگوش را همزمان تعقیب می کند نمی تواند هیچ یک را شکار کند"

A martial arts student approached his teacher with a question. "I'd like to improve my knowledge of the martial arts. In addition to learning from you, I'd like to study with another teacher in order to learn another style. What do you think of this idea?"
"The hunter who chases two rabbits," answered the master, "catches neither one."

۲۸ تیر ۱۳۸۶




زنگ، استاد
داستانهای ذن ـ 1
شاگردجدید از استاد ذن می پرسد که چگونه می تواند خودش را برای آموزش آماده کند؟ استاد پاسخ داد"فکر کن من یک زنگ هستم . اگر به آهستگی به من ضربه ای بزنی صدای ضعیفی خواهی شنید و اگر ضربه ی محکمی بزنی صدایی همانند ناقوس انعکاس آن خواهد بود


ٍBell Theacher
new student approached the Zen master and asked how he should prepare himself for his training. "Think of me a bell," the master explained. "Give me a soft tap, and you will get a tiny ping. Strike hard, and you'll receive a loud, resounding peal."


(25 پیام)


۲۲ تیر ۱۳۸۶

فردوسی و زبان پارسی

فتاري تحليلي درباره‌ي ِ زبان ِ فارسي و كيستي‌ي ِ ايرانيانزبان پارسی یا ملت فارس؟!
محمد رضا قدمی
چند سالی ست که واژه و مفهوم «فارس» در بازار اهل سیاست و نظریه پردازان و نیزبسیاری از نژادپرستان و قبیله گرایان ایرانی رونق یافته و در کوششهای «فکر» سازی و نظریهء پردازی آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار گشته و به نغمهء ناسازِ پرطنین وهیاهویی بدل شده است. تا آنجا که بسیاری از آنان بنیاد تئوریهای ایران گریزو تفرقه افکن خود را بر ِتفسیرهای مجعول و مقلوبی از این مفهوم استوار میدارند که بنا بر انگیزه های سیاسی خاص و درجهت منافع و اغراض و امیالِ قدرت های خارجی و برخی دول همسایه طی سالیان دراز ، بیرون از مرزهای ایران تدارک دیده شده و در سرزمین ما پراکنده و ترویج میشود این تفسیر از واژه و مفهوم «فارس» میکوشد تا نخست زبان فراقومی ، فرانژادی و فراملی فارسی را به فارسی زبانان ایران امروزی منتسب و منحصر کند و نقش و اهمیت ، فرهنگی و هویت ساز و پیوند بخش ِِاین زبان رادر تاریخ دراز دامن کشور ما ، درمیان اقوام و تیره های گوناگونِ ایرانی نادیده انگاشته و آن را هم عرض با دیگر زبانها و گویش ها و خرده زبان های رایج درایران فرا نماید. و بدین گونه فارسی گویان ایران را «ملت» یا «قوم» ویژه ای به نام «قوم فارس» یا «ملت فارس» بنامد، تا از این طریق بتواند، تئوریهای دشمن ساخته و زنگار زده ای که ایران را کشوری «کثیرالملّه» میخوانند و مدعی وجود «ستم ملی» ازسوی «ملت ستمگر فارس» برضد «ملت های ستم دیده و متعدد ساکن ایران» هستند، اعتبار بخشید ه ودر جهت تحقق اهداف آشکار و پنهان و صدساله برخی همسایگان طمعکار به کار اندازد و برای مطالبات هذیان آلود ِبرخی خردباختگان، یا مزدبگیران سیاسی دستگاه نظری فراهم سازد . از این رو توضیح و تشریح ِ حقیقت این مفهوم و بسیاری ازمفاهیم ِ قلب شده و تحریف گشتهء دیگر،از نظرگاه تاریخی و فرهنگی ، بیش تر از همیشه به ضرورتی فوری بدل شده است.در این مبحث سعی شده با استناد به کتب تاریخی و سخنان مورخین گامی هرچند کوچک در جهت شناخت تاریخ کهن این مرز و بوم برداشته تا به یمن همین کیفیت ِکیمیاوار است که میتوانیم نخست «ملت ایران» باشیم ، بی آنکه تعلقات قومی و تباری و زبانی خود را به کناری نهیم و نیز در این «ملت» ایران بودن ، نظر به جهان انسانی داشته باشیم و خود را برای نزدیکی و همدلی و هم سخنی با «ملت ِ» بزرگ تری که همانا سرنشینان این کرهء خاکی یعنی تنها سرپناه و تنها سفینهء انسانهای معلق در فضای لایتناهی است آماده کنیم.از میان دهها قوم شناسایی شده که ساکنان ایران را از هزاران سال پیش تشکیل داده اند، قوم های آریایی ماد، پارس و پارت بزرگترین بشمار میروند و بعلت سابقه طولانی آنها در ایران و اینکه در اینجا امپراتوریهای جهانی تشکیل دادند، قوم های اصلی ایران شناخته میشوند. مادها که از نخستین قوم های آریایی ایران بودند که شمال غرب و غرب کشور قلمرو آنها را تشکیل میداد، نیاکان آذری ها و کردها هستند. پارس ها که پس از آن وارد ایران شدند به بخش جنوبی کوچ کردند و پارتها سپس در بخش غربی کشور مستقر شدند. این سه قوم بزرگ، خود قومهای بزرگ پیشین ساکن ایران مانند ایلامی ها، کاسیتها، کاسپین ها، گیلکها را عقب راندند یا جابجا کردند و قومهای کوچکتر ایرانی را در خود مستحیل ساختند. مثلا، مادها قوم های بزرگ اورارتو و مانا را که در منطقه آذربایجان کنونی می زیستند، در خود ذوب کردند. همه اینها ملیت ایرانی بخود گرفتند. بنابراین، ایران از دهها قوم بزرگ و کوچک تشکیل شده که هزاران سال تحت ملیت ایرانی در محدوده یک مرز سیاسی مشترک زندگی کرده اند و بسیاری از آنها دیگر هویت قومی خودرا ازدست داده و فقط خودرا ایرانی می شناسند. مانند اهالی مرکزی ایران که دیگر خود را کاسیت نمی شناسند یا اهالی قزوین که خود را کاسپین نمی خوانند.امپراتوری عثمانی که از بازماندگان حمله مغولان و تاتارها به ایران و غرب آسیا تشکیل شده بود، همواره ایران را با حمله های وحشیانه خود زیر فشار قرار میداد. هر بار به ایران حمله می کرد، در سر راه خود بجز قتل و غارت چیزی به همراه نمی آورد؛ مانند زمانی که تبریز را برای مدت کوتاهی گرفت، شهر را قتل عام و غارت کرد و از جمجمه های اهالی منار ساخت. شاید این تنها سبک معماری بجای مانده از عثمانی باشد. تاریخ نویسان بین المللی، دولت عثمانی را تنها امپراتوری در طول تاریخ بشر می شناسند که هیچ چیز به جز خشونت، کشتار وغارت به ارمغان نیاورد و برخلاف سایر امپراتوریهای جهان، هرگز درزمینه های دانش، ادبیات، معماری و دیگر فعالیتهای غیرنظامی چیزی به مردم جهان عرضه نکرد. عثمانی پس از اینکه ازتصرف ایران با زور ناامید شد، به تبلیغات نژادی متوسل شد وخود را مأمن "ترک زبانان" معرفی کرد. مزدوران عثمانی می نوشتند وتبلیغ میکردند که مردم آذربایجان از تبار مغول ها و ترکستانی ها، همنژاد دیگر قومهای زرد مانند تاتارها، ترکمن ها، اسکیموها و اغوزها هستند. تعداد زیادی نوشته و کتاب به دستور دولت عثمانی نوشته شد که در آن سرچشمه قومی مردم آذربایجان را آلتاییک و ترک زبان وانمود کنند. در آن زمان، زبان پهلوی آذری (یا پهلوی شمالی) زبان منطقه آذربایجان که محل سکونت یکی از اصیل ترین و کهن ترین قوم های ایرانی یعنی قوم ماد، شامل آذریان و کردان بود، بعلت سلطه طولانی سلجوقیان و دیگر مهاجمان ترک، با زبان ترکی آمیخته شده و قواعد زبان ترکی را بخود گرفت. اکنون گویش آذربایجان آمیخته ای از پهلوی شمالی، فارسی دری، عربی و ترکی است، ولی همه نامهای جغرافیایی و تاریخی آن منطقه کماکان شکل کهن خود را حفظ کرده، بجز نامهای جغرافیایی مسیر لشگرکشی ها واسکانهای مهاجمان که توسط آنها برای آسانی شناسایی خودشان به ترکی ترجمه شده است. (مسئله سلطه زبان خارجی را کل ایران هم درطی دوسده حمله وسلطه تازیان به ایران داشت که مردم را مجبور کرده بودند به زبان عربی سخن بگویند. اکنون هم ترکی و هم عربی از گویش های ایران بشمار می روند.) در هر حال، ایرانیان ساکن آذربایجان هرگز فریب تبلیغات و تحریف تاریخ عثمانی را نخوردند و هر بار عثمانیان را شکست دادند و از ایران راندند.روسیه تزاری نیز که از زمان پتر کبیر چشم به سرزمین حاصلخیز آذربایجان و آبهای گرم خلیج فارس دوخته بود، به این توطئه تبلیغاتی برای تصرف سرزمین آذربایجان پیوست. امپراتوری تزاری روسیه پس از اینکه قفقاز را از دولت بی کفایت و فاسد قاجار طی دو پیمان گلستان و ترکمانچای گرفت، هدف بعدی خود را آذربایجان قرار داد. آنچه اکنون جمهوری آذربایجان خوانده می شود، در طول تاریخ چند هزارساله خود اران وشروان نام داشته وتقریبا همیشه ازایالات و تحت سلطه ایران بوده، ولی هیچ یگانگی قومی با آذربایجان ما نداشته است. رود ارس همیشه در طول تاریخ مرز شمالی آتروپاتگان یا آذربایجان تلقی شده است. در سال آخر جنگ جهانی اول، دولت شوروی که تازه داشت پس از انقلاب 1917 کشور خود را سازماندهی میکرد، درهماهنگی با توطئه عثمانی، وبا تایید دولت انگلستان که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به سرزمینهای خاوری عثمانی دست یافته بود، برنامه عثمانی را برای تحریف هویت آذربایجان در راستای هدفهای تاریخی خود مناسب تشخیص داد و منطقه اران و شروان را آذربایجان نامید و مرکز آنرا باکو قرار داد. ایران دراعتراض به این نامگذاری حرکت محدودی کرد، ولی بعلت مشغولیت کشوربا نهضت مشروطیت وتلاطم ودرگیری زیاد در کشور، موضوع پیگیری نشد ونام مجعول آذربایجان روی اران وشروان ماند. واین آغاز توطئه های دولت شوروی برای تجزیه آذربایجان ما بود. پس از روی کار آمدن استالین، نقشه شوروی برای الحاق آذربایجان، توسط باقراف، نخست وزیر آذربایجان شوروی، عملیاتی شد. نخست آذربایجان شوروی را آذربایجان شمالی و آذربایجان ایران را جنوبی خواندند و سپس تبلیغات گسترده ای براه انداختند که دولتهای زورگوی ایران و روسیه تزاری باعث جدایی این کشور واحد شده اند درطی جنگ جهانی دوم که شوروی همراه با متفقین ارتش خود را وارد ایران کرده در آذربایجان مستقرشده بود، حزب کمونیستی را بنام"فرقه دموکرات آذربایجان" برهبری جعفر پیشه وری براه انداخت. پیشه وری با پشتیبانی ارتش شوروی کودتا کرد و استان آذربایجان آن زمان را که شامل استانهای کنونی اردبیل و آذربایجان های خاوری و باختری بود خودمختار اعلام نمود. خوشبختانه با اقدام هوشمندانه احمد قوام، نخست وزیر ایران، و فشار امریکا به شوروی، ارتش سرخ مجبور به ترک خاک ایران شد و مردم آذربایجان علیه دارو دسته پیشه وری شوریدند، و خاک ایران را نجات دادند.ولی علت اینکه هیچگاه هیچ توطئه تجزیه طلبی قومی در ایران موفق نبوده، اینست که ما در ایران هیچ قوم قابل تجزیه ای نداریم.قوم ها در ایران از چنان قدمتی برخوردار هستند که دیگر قابل تفکیک نیستند. اگر شما بتوانید در کشوری مانند امریکا که فقط دویست سال قدمت دارد و از آمیخته ای از انواع نژادهای مهاجر اروپایی تشکیل شده بوده، فرانسوی تبار را از آلمانی تبار یا انگلیسی تبار را از سوئدی یا لهستانی تشخیص دهید و آنها تحریک به جدایی کنید، در ایران هم که اقوام آن قدمت هزاران ساله دارند، خواهید توانست آذری را از فارس یا کرد را از مازندرانی و یا لر را از خراسانی جدا کنید. یک هموطن آذری که همیشه از سراسر سرزمین ایران دفاع کرده و همیشه دراداره کشور مشارکت داشته و نخستین فاتح آریایی ایران زمین بوده، هرگز از خانه مادری خود جدا نخواهد شد. یک هموطن کرد که سربلندی ایران باستان که همه به آن می نازیم از او سرچشمه گرفته، هرگز از ایران جدا نخواهد شد، زیرا همه ایران متعلق به اوست. یک خوزستانی که هزاران سال مایه مباهات سرزمین ایران بوده، هرگز به کسانی که یک هزارم هویت تاریخی اورا هم ندارند نخواهد پیوست. شما به یک گیلک بگویید از ایران جدا شو! به یک سیستانی بگویید رستم و رخشت را بردار و برو، یا یک مازندرانی با دیو سپیدش. فرهنگ ایران آمیخته ای از فرهنگ همه قوم های ایرانی است. فردوسی در شاهنامه هرگز مرزی برای قوم ها منظور نکرده وهرگز ملیت متفاوتی از ایران زمین برای قوم های درگیر نیز ذکر نکرده است. همه جای ایران سرای من است.
زبان پارسی و ترکان پارسی گو
نزدیک به 1100 سال سراسر ایران زیرُ سیطرهء پادشاهان و اقوام و خاندان های گوناگون ترک بوده است و این زبان ِ فارسی در دربار و به حمایتِ همین سلسله های گوناگون ِ ترک نژاد و ترک زبان بالیده و پرورش یافته است.شاهنامه وبوستان و گلستان و پنج گنج ِ نظامی و قسمتِ اعظمِ ادبیاتِ فارسی به آنان هدیه شده یا در ستایش ِ آنان سروده شده است و شعر فارسی ، خود مهم ترین بخش از میراثِ معنوی آنان محسوب میشود و پیوندِ مستقیم با هویت و موجودیت و فرهنگِ سلسله های گوناگون و نیز غالباً ناهمگون و متخاصم ِ پادشاهان ِ ترک در ایران دارد. و بسیاری از این شاهان و امیرزادگان ِ ترک تبار خود از جمله شاعران ِ زبان ِفارسی محسوب میشوند و دیوان و دفتر دارند.از این گذشته بسیاری ازبزرگان ِ ادب و فرهنگ و فلسفه وعرفان ِ ایران زمین، در خطّهء و سیع ِ ارّان و آذربایجان ، هویت و هنر و ذوق ِ خود را طی قرن ها به زبان ِ فارسی بیان داشته اند و این زبان بیانگرِ عوالم ِ روحی و عواطفِ انسانی و آینهء آرمان های فردی و اجتماعی و سخنگوی ضمیر و بازتابندهء درد ها و نهفته هایِ وجودی آنان بوده است . و بدین گونه ، مقام و موقعیتِ خاص تاریخی فرهنگی ِ این زبان ، آن رابه چسب و مِلاتِ هویت و فرهنگِ مردم این مرز و بوم مبدّل ساخته است.در برابرِ حقیقتی اینچنین تابناک و بزرگ ، تکیه بر پای چوبین ِ ایدئولوژی های وارداتی ، از نوع نژاد پرستانهء قوم گرا ، یا متحجّر و چپ نمایانهء آن، ناسپاسی مضحک و کودکانه، از سوی کسانی است که هویت و فرهنگ و آموزشی ( اگر کسب کرده اند) و روشنفکری ای ( اگر دارند ) و موقعیتِ فردی و اجتماعی امروزین ِ خود را به این میراثِ مشترکِ ملّی ِ ایران ، یعنی به زبان ِ فارسی مدیونند . نیز نباید فراموش کنند که اگر « دولت ـ ملتِ» جوان ِایران ، به یُمن ِ جنبش ِ مشروطیت و به همّتِ مردان ِ بااراده و بافرهنگی ـ که غالباً خود، ازخطّهء آذربایجان برخاسته بودند ـ شکل نمی گرفت ومدارس ِ سراسری و آموزش ِ فراگیرِ ملّی در ایران به وجود نمی آمد و توانمندی و بُنیهء کارسازُ معنوی و فرهنگی ِ زبانّ فارسی ِ دری به میدان نمی آمد و نقش ِ تاریخ سازِ خود را به عنوان ِ زبان ِ ملّی و مشترکِ همهء اقوام ِ ایرانی ، رسماً بر عهده نمی گرفت ، چه بسا امروز بسیاری از ما همچنان در روستاها یا در کنار چادرهای عشایری خود ، در مشاغلِ اجدادی سرگرم ِ کِشت و زرع ِ سنتی یا شبانی و رمه پروری بودیم و ازهیچیک از ما نشانی بر جای نبود تا در داخل و خارج از سرزمین ِ ایران در مقام ِ پزشک یا مهندس و تکنوکرات و استادِ نویسنده یا تاجرِ اهلِ سیاست، به دست آویزِ تئوری ها و ایدئولوژی های بیگانه، در جایگاهِ قبیله پرستی و قوم گرایی یا در جامهء کژ دوختِ «سوسیایسم ِ» ورشکستهء روسی، تیغ ِ ناسپاسی از نیام برکشیم ، بی مهری ها پیشه کنیم و تیشه به ریشهء فرهنگ و هویت و زبان ِ ملّتِ خود کوبیم ! با دشمنان موافق و با دوستان به خشم یاری نباشد این که تو با یار می کنی ! (سعدی) قوم گرائی های منطقه ای ، فارسی دری و «ملت فارس» باز هم اشاره به مظلوم نمایی و پریشان گویی ِ برخی قوم پرست های معاصرِ ایرانی است که به تأثیر از ایدئولوژی های بیگانه پرداختهء قرن اخیر، زبان فارسی را رقیب و گاه دشمن خود می نامند و دانسته یا نادانسته تیشه به ریشهء خود می کوبند و از این حقیقت غافل اند که زبان فارسی میراث ِ مشترک ِ همهء اقوام ِ ایرانی ست.گویندگان به زبان فارسی متشکل از اقوام و تیره ها و برخاسته از نژاد ها و اقوام ِ گوناگون و پراکنده در سراسر ایران و بیرون از مرز های ایران امروزی یعنی کشورهایی چون تاجیکستان و افغانستان اند و تا حدود یک قرن پیش تمام شبه قارهء هند و حیطهء حاکمیت ِ ترکان عثمانی یعنی سراسر آسیای صغیر زبان فارسی را زبان فرهنگ و دانش و ادب و عرفان و هنر خود می انگاشت. و اگر نبود تسلط استعمار انگلیس ، زبان سراسری فرهنگِ شبه قارهء هند هم امروز همچون ایران پارسی می بود! بنا بر این به هیچ وجه نمی توان متکلمین به این زبان را تنها به دلیل پارسی گویی ِ آنان ، یک ملت واحد و جداگانه انگاشت. از این رو در ایران ملتی به نام «ملت فارس» وجود خارجی ندارد. آنان که در پناه تاریخ سازی ها و تئوری پردازی های هفتاد سالهء اخیر در همسایگی ما با تمام توان کوشیدند تا ضمن کشف و معرفی ِ ملت ِ ستمگری به نام «ملت ِ فارس» ، وجود «ملت ها»ی غالب و مغلوب را در ایران به اثبات برسانند و با طرح تئوری ِ «ستم ملی» در کشور ما خیال پردازی های آشوب طلب و فکر تفرقه و آرزوی تجزیهء ایران را به «گفتمان» و نظریهء سیاسی بدل سازند ، و مردم ایران را به نزاع ِ خانگی دعوت کنند ، از تلاش های بی بنیاد خود حاصلی به دست نیاوردند، زیرا در جستجوی ملتی به نام «ملت فارس» هرچه بیشتر گشته اند ، کمتر یافته اند ، و خوشبختانه هیچ محقق و مورخ حقیقت نگر و هیچ انسان ِ اهلِ بصیرتی یافت نشده است که حاصل تولیدات نظری آنان را به جد بگیرد و سکه های قلبِ تئوری های تبلیغاتی آنان را به دیدهء طنز و تمسخر ننگرد هر دانشجوی سال نخست علوم اجتماعی با این حقیقت آشناست که:در ایران نه یک ملت به نام « ملت فارس» ، بلکه یک زبان به نام «زبان پارسی» موجودیت دارد و نیز یک خلیج و یک استان در ایران هست به نام خلیج فارس و استان فارس . و نیز زبان و گویش بسیاری از ساکنان همین استان فارس با آنچه که به زبان فارسی شهرت یافته ، متفاوت است. بسیاری از ساکنان ایالتِ فارس از ترک زبانان ِ قشقایی هستند و در مناطق جنوبی این استان، بسیاری از ایرانیان عرب زبان زیست می کنند. بنا بر این زبان فارسی دری که در سراسر ایران رایجست و همواره وسیلهء درک متقابل و رشتهء پیوند روحی عاطفی، معنوی و نیز وسیلهء رتق و فتق ِ امور مادی و معیشتی ِ همهء اقوام و تیره های ایرانی بوده ، زبانِ مادری ِ همهء مردم استان فارس نیست.این زبان حتی زبان و گویش مادری سعدی و حافظ هم نبوده است زیرا با مراجعه به دیوان سعدی و خواندن اشعاری که این شاعر بزرگ پارسی گو به زبان محلی و گویش ِ اهالی ِ شیراز در قرن ِ هفتم ِ هجری سروده ، درمی یابیم که مردم این نواحی به زبانی دیگر، از شاخهء زبان های ایرانی تکلم می کرده اند . یعنی به زبانی و گویشی از خانوادهء زبان های کردی و لری و گیلکی و طالشی و تاتی و آذری قدیم (یعنی زبان مردم آذربایجان ، پیش از تسلط ترکان آق قویونلو و قره قویونلو و فرزندان ِآذری تبار و ایرانی الاصل اما ترک زبان شدهء صفی الدین اردبیلی) سخن می گفته اند، یعنی به یکی ازگویش هایی که هم اکنون نیز در بسیاری ازنواحی غربی و شمالی و مرکزی ایران همچنان رواج دارد . اصولاً خاستگاه زبان فارسی خراسان ِ بزرگ و ماوراء النهر است و سیستان که زادگاه یعقوب لیث صفاری ست، نه شیراز و استان فارس.این زبان هرگز به واسطهء فشار هیچ قومی بر هیچکس تحمیل نشده و مِلکِ طِلق ِ هیچ قومی نیست. پس به هیچ عنوان نمی توان زبان «دری» (افغانیها ترجیح می دهند که زبان فارسی خود را به نام ِ « فنی » و « تاریخ ِادبیاتی» اش « زبان ِدری» بنامند. والبته این علاقهء مشروع ِآنان هیچ تغییری درماهیت این زبان ایجاد نمی کند.) را به مردم استان فارس منتسب و منحصر دانست. یعنی قوم و ملتی به نامِ «ملت فارس» تراشید و سپس زبان فارسی را زبان خاص ِ این قوم ِ برساخته و برتراشیده انگاشت و بدین گونه «قوم» و «ملت ظالم»ی را به جهانیان معرفی کرد . زبان فارسی تا قرن نوزدهم یکی از مهم ترین و فراگیر ترین زبان های فرهنگ و هنر و ادب جهان به حساب آید و به راستی که تأسف بار است ادعا های کودکانه ای از این گونه و تأسف بار تر آن که هم اکنون در دوران ما هیچ تئوری و نظریهء چپ نمایانه ای نیست که پشت این گونه خرافهای سست و خیالاتِ واهی و بی اصالت سنگر نگرفته باشد و به نام حفظ منافع و «حقوق خلق ها» ایران را «کثیرالملّه» نخوانده و ملت یک پارچهء ما را به «ملت » های ظالم یامظلوم ِ لُر و گیلک و فارس و کرد و بلوچ و عرب و .... تقسیم و تجزیه نکرده و در برابر یکدیگر قرار نداده باشد از خیالی صلحشان و جنگشان وز خیالی نامشان و ننگشان (مولوی) زبان فارسی و آموزش فراگیر ملی گفتی ست که گروهی خواب زدگان یا تبلیغ شدگان نیز ، نا رساییها و نابسامانی هایی را که در حیطهء تدریس و آموزش زبان فارسی موجود بوده و هست بهانه قرار می دهند تا بگویند:« زبان فارسی از دوران پهلوی اول به اجبار و زور بر مردم ایالات و ولایات ِ ایران تحمیل شده و در دوران پهلوی دوم با فشار بیشتری تداوم و استمرار یافته است پس به جاست که دست کم یکبار از خود بپرسند: به راستی زبانی که بیش از 1000 سال در این مناطق به عنوان زبان فرهنگ و ادب و فلسفه و عرفان رواجی این گونه پرشکوه داشته ، و قرارداد ها و عهد نامه ها و فرمان های سیاسی سلسله های متعدد و گوناگون حاکم بر سراسر ایران به آن نوشته شده یعنی رسمیت سیاسی و ملی و سراسری داشته و نقطه و محل اختلاف هیچ سلسله و پادشاهی در هیچ یک از دوران های تاریخ ایران نبوده، چگونه میتوانسته است تا بار دیگر بر مردم این مناطق «تحمیل» شده باشد؟ و نیز ضرورت دارد تا این حقیقت را بپذیرند که: دولت ِ جوان ِ برآمده از انقلاب مشروطیت ِ ایران که بر اساس آرزو های دیرین ِمبارزان و متفکران ِ نهضتِ مشروطیت در راه ایجاد تحول و در مسیر تطورّ به سوی یک «دولت ـ ملت»(Etat – Nation) جهت فرو ریختن دیوار های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی قرون وسطایی در ایران تلاش می کرد ، نیاز به یک سیستم ِ آموزش ِ مدرن و سراسری داشت.و به جاست که دست کم یکبار از « وجدان علمی و روشنفکری» خود سئوال کنند که :آیا این دولتِ جوان که بر اساس آرمان ِ تجدد و نوخواهی سربرآورده بود، می توانست نظام ِ آموزشی ِ سراسری و اجباری و رایگان و ملی خود را جز بر زبان ِ فارسی استوار دارد؟ یعنی جز بر زبانی تکیه کند که دست کم 1000 سال در همهء نواحی این سرزمین و چندین سده در سرزمین های مجاور زبان دانش و اندیشه و فرهنگ و ادب و عرفان و سیاست بود؟ و جز به زبانی کودکانش را آموزش دهد که دست کم 100 سال پیش از پیدا شدن سخن سرای زبان آوری که آوازش از دیوار چین هم عبور کرده بود ـ یعنی پیش از برخاستن سعدی در شیراز ـ زبان سخن سرایان بزرگی همچون قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجه ای و اندیشمندانی همچون سهروردی در ولایات اراّن و آذربایجان بوده است؟کاش شیشه های کبودِ ایدئولوژیک از روی چشم ها به کنار می رفت یا جراحی می شد تا دیدن بسیاری حقایق و طرح سئوالاتی از ازین گونه بر بسیاری از این هموطنان ما آسان میگشت و جانها و وجدان های بسیاری از گزند زهرآگین ِ افکار بی اصل و نسب ِ وارداتی و از صدمات انواع بدسگالی های غیر ایرانی در امان می ماند.هیچگاه تکلم به یک زبان ، از متکلمان به آن زبان ، «ملت» نساخته است. این یک قانون کلی است و نمونهء روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در 5 قارهء جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و نژاد های گوناگون به آن تکلم میشود اما هیچ کس این انگلیسی زبانان را «ملتِ انگلیس» خطاب نمیکند . هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن می گفتند هندی بودند. و افریقای جنوبی ها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائی ها و کانادائی ها جزء ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند پس اگر صرفاً تکلم به یک زبان برای ملت شدن ِ متکلمین کفایت می کرد نیمی از مردم ِ جهان امروز انگلیسی می بودند و بخش مهمی از مردم افریقا و کانا دا هم جزو ملتِ فرانسه محسوب می شدند در مورد زبان فارسی هم همین طور است . کافی نیست که شما به فارسی سخن بگوئید تا جزء به اصطلاح« ملت فارس» محسوب شوید کما اینکه همین امروزه لا اقل در سه کشورِ دیگر جهان به جز ایران ، زبان فارسی رایج است و انسان های بسیاری به این زبان تکلم می کنند ، اما کسی آنان را ملتِ فارس یا ملتِ ایران نمی نامد ! حدود 150 سال پیش هم زبان ِ فارسی از مرز چین گرفته تا سراسرشبه قارهء هند و از خلیج فارس تا نواحی مختلف بالکان را زیر سیطرهء خود داشت و نه تنها مردم این مناطق به این زبان صحبت می کردند بلکه زبان فارسی، زبانِ فرهنگ و ادب و عرفان و شعرپادشاهان ِ گورکانی (ترک ـ مغول) هند و نیزسلاطین عثمانی روم (ترک) و بیزانس بود اما کسی آنها را ملت فارس نمی نامید و ایرانی هم نمی دانست شکل گیری ملتِ ایران بسیار مقدم بر وجود زبان ها و دیالکت هایی ست که در ایران رایج شده یا ناپدید شده اند. زبان ها میتوانند مثل گیاهان به مناطق و سرزمین های مجاور بسط یابند و وسیلهء تکلم ساکنان مناطق قرار گیرند، اما جان و روح و آمال و گذشته وآداب و معیشت و فرهنگِ ساکنان را نفی نمی کنند و بر آن خط بطلان نمی کشند.در همین آذربایجانِ ما زمانی به زبانِ پهلوی سخن می گفتند و هنوز هم در بعضی از مناطق این خطه آثار و اسناد آن باقی ست. یعنی مردمِ ایرانی ی ایرانی زبان در این منطقه ساکن بودند و براین حقیقت دستکم رساله و دیوانِ روحی انارجانی و دوبیتی های شیخ صفی الدین اردبیلی جد شاه اسماعیل صفوی ، این نخستین شاعر ترک زبان ایران شهادت می دهند . اما بعد ها به دلایل تاریخی وسیاسی ، زبان ترکی رواج یافت . اما این زبان مردم ِ ایرانی آذربایجان را از ایرانیتشان تهی نکرد و ای بسا که از ایرانیان ِ دیگر ولایاتِ سرزمین ما ایرانی تر و میهن پرست تر بوده و هستند . دلیل آن هم در جانبازی ها و تلاش های عاشقانه ایست که روشنفکران و مبارزان دلیر آذربایجان در دوران مشروطیت به ظهور رسانیدند . نقش ِ فرهنگسازان و روشنفکران آذربایجان در همهء زمینه های تحولاتِ اجتماعی ایران به سوی تجدد و آزادی ، نیازی به یادآوری ندارد. خلاصه آنکه زبان ها به دلایل مختلف سیاسی و جامعه شناختی می توانند بسط یابند و گویندگان خود را در یک سرزمین یا سرزمین های مجاور توسعه دهند و تکثیر کنند. چنین پدیده ای هم اکنون در اطراف تهران، ورامین و کرج در جریان است و بسیاری از هم وطنان ما زبان خود را به نفع ِ زبان تُرکی از کف نهاده یا در مسیر تَرک این زبانند. زبان ها و گویش های دیگری همچون راجی ، تاتی ، فریزهندی یا ابیانه ای ، طالشی و... جای خود را به زبان فارسی یا ترکی می دهند و این پدیده در ارتباط مستقیم با رواج ِ شهر نشینی و بسطِ شهرهای بزرگ و کوچ های پی درپی به سوی مراکز تجمع و نیز بسط تولید و سراسری شدن اقتصاد بازار وفراگیر شدن شدن وسائطِ ارتباطاتِ جمعی است که همه آنها پیامد و محصول دنیای مدرن و روابط حاکم بر آن است!غرض آنکه بسط یا قبض، کاهش یا فراگیری یک زبان در یک جامعه نه تغییراتِ نژادی به بار می آورد و نه تغییراتِ قومی و ملی. تُرک زبانی به معنای ایرانی یا غیر ایرانی نیست ، همچنان که فارسی زبانی به خودی خود ، معنای ایرانیت ندارد . اما «تُرک بودن» اگر در معنای appartenance یا وابستگی و انتسابِ به «ملت ترک» تلقی شود،غیر ایرانی ست.آنها که فارسی زبانان را «فارس» می نامند ومراد آنها از این واژه وجودِ «قوم» یا «ملتی» به این نام است ، بی شک غرض ِ سیاسی دارند یا نا آگاهانه به دام ِ تئوری سازان ِ بیگانه افتاده اند! در این تئوری غرض از اطلاق ِ واژهء «فارس» به مردم ِ فارسی زبانِ جهان آن است که این کلمه را در برابر واژه «ترک» یا «عرب» یا «بلوچ» یا «کُرد» قرار دهند و متکلمین به زبان های ترکی و بلوچی و عربی یا کردی را در ایران تا حد «ملت»ی جداگانه ارتقاء دهند و مطالبهء حق ویژه کنند . یعنی موقعیت و نقش ِ زبان مشترک و سراسری و ملی و تاریخی و فرهنگی اقوام ِ گوناگون ِ ایران یعنی زبان ِ فارسی را تا حدِ زبان یکی از« اقوام» یا به قول خودشان «ملت» های ساکن ایران کاهش می دهند و هم عرض ِ دیگر زبان ها و گویش های رایج در کشور ما قرار می دهند تا از متکلمین به این زبان به نام ِ «حق قانونی و دموکراتیک» درخواستِ مطالباتِ ملی تا حد جدایی کنند! این است جوهر و هدف فکری که با تکیه بر تنوعاتِ زبانی مردم ایران مرتکبِ «تئوری ملت سازی» می شود پیداست که چنانچه بتوان با تکیه بر تنوع زبانی ، تنوعاتِ ملی ساخت و گویندهء هر زبان و دیالکتی را در ایران ، ملتی جداگانه نامید، مقدمهء اقدامات بعدی که همانا ایجاد «کشور» و«دولت» جداگانه ای ست ، فراهم شده است. کافی است که با سرمایه گذاری روی این تئوری با تبلیغ یا تلقین و تزریقاتِ ایدئولوژیک و با مشوب سازی ذهن ها ، جمعی از ایرانیان را آگاهانه یا نا آگاهانه به دفاع از یک نظریه بی بنیادی کشانید و بدین وسیله از گروه هایی از مردم ایران تأییدیه گرفت. در چنین صورتی می توان به نام ایرانی ِ «مظلوم» (غیر فارسی زبان)از ایرانی «ظالم (فارسی زبان) به مراجع بین المللی نیز شکایت برد، نهاد های مربوط به سازمانِ ملل و حقوق بشر و دیگر مراجع رنگارنگ طرفدار حقوق «خلق» ها و «ملیت» ها و وهواداران بین المللی اقلیت های جنسی و نژادی و طرفداران حقوق انواع اصناف و گروه های شغلی و اجتماعی و طبقات زحمتکش جهان را به کمک فراخواند، حتی با مأموران سازمان های امنیتی قدرت های جهانی هم پیاله شد و با آنها جلسه کرد و امداد طلبید و این همان روندی است که بیش از 80 سال است نخست به کوشش پان ترکیست های میراث خوار امپراطوری عثمانی و سپس بکوشش زرّاد خانه های فکری و ایدئولوژیک تزاریسم سرخ روسی و اکادمیسین های «احزاب برادر» کمونیستی تدارک دیده شده و به وسیله کاسه های داغ تر از آش ایرانی آن ها از قوم پرستانِ سوسیالیست نمای فرقه چی گرفته تا روشنفکر نمایان «چپِ» استالینیست و دگم گرا ( از هر طیف و گرایشی که بوده باشند) در ایران رواج یافته است و متأسفانه هنوز هم ملتِ ما به آن گرفتار است پیداست که هنگامی که با انواع ِ تمهیداتِ تئوریک و ایدئولوژیک بر مبنای تحریف تاریخ و قلبِ حقایق فرهنگی و زبانی ایرانیان ، کسانی بتوانند در ساختن ملتِ ناموجودی به نامِ «ملت فارس» توفیق حاصل کنند و سپس این «ملت» را در جایگاه «ملت ظالم» بنشانند ، در مراحل بعدی خواهند توانست ساکنان ِ ولایات خود یعنی ، ایلات و عشایر و اقوام و قبیله های گوناگون را به نام «ملت» ها در برابر او قرار داده و مطالباتِ خود را تا حد ایجاد دولت مستقل ارتقاء دهند. زیرا هرجا وجود ملتی به اثبات برسد ، به ناگزیر بر اساس حقوق مسلم انسانی وملی ، چنینِ«ملت» ی می باید از ایجاد دولت و کشور مستقل خود برخوردار باشد ، و چنین خواستی در انظار مردم جهان و مراجع بین المللی کاملا موجه و مشروع می نماید! چرا که ملتی که دارای «دولتِ مستقلِ» نباشد ، ملتی است تحت انقیاد و استیلا که مورد تهاجم «دولت و ملتی غالب» قرار گرفته است و پیداست که یک چنین «ملت» ی بنا بر قوانین بین المللی و بر اساس حقوق بشر و حقوق بازشناختهء ملت ها در تعیین سرنوشت خویش ، خواستِ مشروع و عادلانه ای را از «ملت ظالم» و «کشور سلطه گر» خود مطالبه می کند و این است راز اینهمه پافشاری بر این تئوری های بیگانه پرداختهء قلابی و بی پایهء ضد ایرانی که ده ها سال است از سوی دشمنان یا نا آگاهان یا مسحور شدگان ِ فکری و ایدئولوژیک در ایران تبلیغ و ترویج می شود و درست به همین دلیل است که دشمنان ایران همواره به دنبال «ملتی غالب» و سلطه گر به نام «ملت فارس» گشته و همچنان می گردند! زیرا وجود چنین ملتی – اگر پیدا شود – به خواست های جدایی طلبانه مشروعیت و حقانیت بین المللی می بخشد و این است راز سماجت برخی پان تورکیست ها و پان عربیست های ایرانی نما برای یافتن و جا انداختن مفهومی به نام «ملت فارس» یعنی ملتی که به شهادت سراسر تاریخ ایران و تاریخ زبان ِ فارسی هرگز در هیچ نقطهء این کرهء خاکی یافت نشده و نخواهد شد خلاصه این که : دشمنان ایران برای آن که پروسه وپروژهء ملت سازی و ملت تراشی خود را به سرانجامی برسانند به طرفِ اول معادله، یعنی به وجود «ملت غالب» نیازمندند ، از این رو واژهء «فارس» را که نخست به معنای فارسی زبان به کار برده بودند ، به جای «قوم» فارس و سپس «ملت» فارس می نشانند و در برابر اقوام و «ملل» دیگر قرار می دهند تا این به اصطلاح «حق» خود را از وی مطالبه کنند. حال آن که درسراسرایران زمین هیچ قوم وملتی به نام قوم و ملت فارس وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد یک زبان ملی و مشترک سراسری بسیار عزیز است به نام زبان پارسی یا دری یا پارسی دری که به هیچ قوم یا ملت و نژاد و تبار و ایل و قبیلهء خاصی در این سرزمین تعلق ندارد و احدی در این سرزمین - حتی اگر این شخص ، جنابِ خواجه حافظِ شیرازی باشد - حق ندارد آنرا تنها به خود یا قوم و تبار یا ایالت و ولایتِ خود منتسب و منحصربداند. این زبان ، زبان ملی ایرانیان است از هر طایفه و نژاد و تباری که برخاسته باشند.این زبان محمل یا (vehicul) یک فرهنگ بزرگ بشری ست . زبان فرهنگ و روح و عاطفهء چندین قرنی ملت ها و اقوامی ست که در سراسر شبه قارهء هند و آسیای میانه تا مرز چین و ختن و آسیای صغیر تا نواحی شرقی اروپا زیسته اند و بدان روح پرورده ، عشق باخته و عاطفه ورزیده و نیایش کرده ، فرهنگ ساخته و جان و جهان و هستی خود را به آن بیان کرده ، هویت خود را به آن بخشیده و از آن اخذ کرده اند، حتی اگر زبان مادری شان زبانِ دیگری می بوده است! (نخستین و قدیمی ترین شرح بر دیوان ِ حافظ شیرازی ، نوشته سودی ست که یک بوسنیاک از اهالی اروپای شرقی ست . نخستین فرهنگ زبان فارسی یعنی فرهنگ اسدی طوسی در نخجوان از ولایات اران و آذربایجان تدوین شده و آخرین فرهنگ زبان فارسی یعنی «فرهنگ سخن» حاصل زحمات 40 سالهء یک استاد آذری نسب اهل زنجان یعنی دکتر حسن انوری ست). بنا بر این کسانی که به عمد و آگاهانه قصد دارند که زبان فارسی یعنی زبان شمس تبریزی و مولوی بلخی و بیدل دهلوی و فرخی سیستانی سعدی شیرازی و نظامی گنجه ای و ظهیر فاریابی و سنایی غزنوی و منوچهری دامغانی و رودکی سمرقندی و سیف فرغانی و عطار نیشابوری و کمال خجندی وخاقانی شروانی ، فردوسی طوسی و جمال الدین اصفهانی و صائب تبریزی و کلیم کاشانی را هم عرض با زبان ها و گویش ها و دیالکت های دیگر رایج در سرزمین ایران قرار دهند ، پیش و بیش از آن که دغدغهء دموکراسی یا برابری داشته باشند از ایران و ایرانیت دل خوشی ندارند و روح خود را به عمد ، یا غیر عمد یا در اثر جاذبه های ایدئولوزیک یا سیاسی خاص ، به بیگانگان فروخته اند! زبان مادری همهء ایرانیان – از هر تبار و با هر گویش و زبانی که باشند – بسیار ارجمند است و می باید در یک ایران ِ آزاد و دموکراتیک زمینه های رشد و شکوفائی فرهنگی و ادبی خود را بیابند و به سهم خود در غنای فرهنگ ایران بکوشند زیرا بخشی از میراثِ ملی این سرزمین اند. اما تاریخ ایران خواسته و حکم کرده است که زبان فارسی چتر و سرپناه همهء ساکنان این سرزمین و رشتهء پیوند همهء دل ها و همهء جان ها در سراسر ایران باشد. درمیان همهء گویش ها و زبان های ایرانی وغیر ایرانی که در این سرزمین رایج بوده اند ، این وظیفه یا موهبت ، از سوی تاریخ به زبان فارسی دری محول یا ارزانی شده است! می گویم از سوی تاریخ و نه از سوی یک قوم یا یک سلسلهء شاهی. این زبان ، رشد و شکوفایی خود را در طول تاریخِ 1100 سالهء خویش مرهون ِ زمینهء مساعدی است که در دربار شاهان ِ ترک تبارِ ایران یافته بوده است و نیز دربار پادشاهان ِ ترک تبار آسیای صغیر و نیز دربارپادشاهان ترک و گورکانی تبار شبه قارهء هند. این زبان هرگز به ضرب شمشیر قوم یا ایل یا ملتی جهانروایی و عظمت و شکوه خود را به دست نیاورده است و احدی از اقوام و تیره های گوناگون به تنهایی مدعی یا میراث دار آن نیست. تاریخ ایران و هند و آسیای صغیر و آسیای میانه مقرر و مقدر داشته است که این زبان نقش منحصر به فردی بیابد و به رشتهء پیوند اقوام و تیره های گوناگون مبدل شود. تنها موهبتِ مشترکی که تاریخ نصیب همهء ما ایرانیان کرده است همین زبان فارسی است که در انحصار هیچ فرقه ای قرار نمی گیرد و رنگ و زنگ هیچ مذهب و هیچ ایدئولوزی بر آن نمی نشیند و موجباتِ تفرّق ما را فراهم نمی کند.اکثریتِ مطلقِ بزرگان ادب و عرفان ما در فضای فرهنگی و عاطفی و اعتقادی مذهب تسنن به این زبان سخن گفته و نوشته اند. در میان آفرینندگان ِ فکری و اذبی ما منتسبین به تشیع نیز بوده اند ، همچون ناصرخسرو فاطمی یا فروسی علوی همچنان که دهری و لاادری همچون خیام و تکفیر شدگانی همچون سهروردی و عین القضات و مهر ارتداد خوردگانی همچون رازی تا برسیم به دوران متأخر که در آن فرقه ها و نحله ها و گرایش های فکری و فلسفی گوناگون ، از طاهرهء قرة العین بابی گرفته تا تقی ارانی مارکسیست و کسروی تبریزی منتقد دینی و مصلح اجتماعی و بسیار کسان دیگر این آفرینندگان فکر و فرهنگ و ادب و عرفان و فلسفه همهء گرایش ها و صبغه های اعتقادی و سیاسی و ادبی راحول ِ یک ستون و زیر یک خیمهء واحد به نام زبان فارسی گرد آورده و به ما و معاصران ِ ما ارزانی داشته اند. این ویژگی و این کیفیتِ ممتاز تنها در زبان فارسی ست که ما ایرانیان را به ایرانیتمان هشیار و آگاه می سازد. ما ایرانیان از هر دین و آئین و مرام و فرقه و نحلهء فکری یا سیاسی که بوده باشیم ، بخواهیم یا نخواهیم خود و همراهان خود و هم رایان ِ خود را در این عنصر معظم باز مییابیم . تنها این عنصر یگانه است که بی هیچ احساس غبن یا احساس ِ غربتی ما را به یکدیگر پیوند می دهد. ازهر تبار و نژاد و زبان و گویشی که بوده باشیم! وجود چنین کیفیتِ تاریخی و روانی در زبان فارسی ست که هر ایرانی را متقاعد می کند تا این زبان را نیمی از وجود و هویت خود پندارد. همین کیفیت است که به دانش آموز یا دانشجوی ایرانی اطمینان می بخشد که هیچ قوم و تبار بیگانه ای اورا پشتِ نیمکت های درس ننشانده است تا آیندهء تابناک و موفقیت های علمی و ادبی یا فنی را با زور و جبر براو تحمیل یا به وی تزریق کند! این کیفیتِ منحصر به فردِ تاریخی است که با حضور در زبان فارسی ، به دانشجوی آذری تبارِ ایرانی آرامش و خلوصی ارزانی می دارد تا به یمن آن خود را در کنار شمس وقطران و صائب و مولوی و خاقانی و نظامی و سهروردی وکسروی و ارانی و آخوندزاده و طالبوف و ساعدی و بهرنگی و شهریار ببیند و صادقانه مطمئن باشد که او به زبان ملی و زبان پدران خود دانش و ادب می آموزد تا در فردای زیباتری کشور خود را اداره کند و ملت خود را به سربلندی و سعادت رهنمون گردد.همین کیفیتِ کیمیاگونه است که بلوچ و کرد و گیلک و عرب زبان و طالشی و راجی و ابیانه ای ایران را قوت قلب می دهد و این احساس درونی را ارزانی می دارد که گویش ها و زبان های مادری او یک ارزش و دارایی بر افزون و ارجمند اند ، اما با زبان ِ ملی او و با زبانِ مشترک فرهنگی و پیوند بخش او یعنی با زبان ِ حافظ و خیام در تناقض یا خدای نکرده در دشمنی نیستند.همین کیفیتِ کیمیاگونه است که به زبان فارسی یک بُعد شکوهمند نمادین می بخشد تا هر ایرانی- برخاسته از هر تبار و ایل و نژاد و گویندهء هر گویش و زبانی که باشد – آن را همچون «مام ِ وطن»، جانپناه و روح پرور خود بداند و عواطفِ انسانی و گیرودار های وجودی و بشری خود را با او درمیان نهد و از طریق او بروز دهد و در جستجوی آزادی و رستگاری و کمال انسانی باشد! باری ، در این زبان ِ فارسی دری کیمیائی ست که هر ایرانی - بیرون از تنوعات و رنگارنگی های فکری و قومی و فرهنگی و تباری یا زبانی - می باید به تساوی و به نحو تمام و کمال از آن برخوردار باشد و در این سخن هیچ شائبهء ملی گرایی یا شوینیشم نیست چرا که موقعیت و نقشی که گذشتِ روزگاربه این زبان محول کرده آنچنان صافی و روشن است که عبارات و عنوان ها و مارک های حاصل از نظریه پردازی ها و گفتمان سازی های دوران ِ جدید به سختی قادر است تا آن را به زنگاری بیالاید یا بر آن غباری بنشاند! زبان فارسی نجات بخش ماست چرا که نجات بخشان این سرزمین راز بقای ما را و راز سعادت انسان ایرانی را به کلمات و عبارات و نغمه ها و سرود های آن سپرده وبرای ما به ودیعت نهاده اند. ما در این زبان است که انسان ایرانی خود را باز می یابیم و رشته های پیوند و یگانگی خود را مستحکم می گردانیم. در این زبان است که از مرز ملی فراتر می رویم و به زبان مولوی از جمادی و نامی و حیوانی می میریم و به آدمیت می رسیم و هومانیسم ِ شرقی را که پدران ما قرن ها پیش از جهش ِ فرهنگ اروپایی و دوران روشنگری مغربی به بشریت عرضه کرده بودند، باز می یابیم و بنی آدم را اعضای یک پیکر می بینیم و بر قوم گرایی و قبیله پرستی و نژادگرایی که بازماندهء دوران های غارنشینی و کودکی بشر بوده و منشاء و خاستگاه همه گونه فاشیسم ،چه ازانواع مدرن و چه از نوع عقب مانده و آن است خط بطلان میکشیم .اگر ما از یک حکومت مردم سالار برخوردار باشیم، و اگر اقتصاد ما شکوفا باشد و اگر مردم ما در رفاه باشند ، این دولتهای همسایه ما میبودند که نگران بازگشت اتباعشان به آغوش همیشه باز مادر فرهنگی‌شان ایران میشدند. دکترغلامحسین ساعدی نویسندهء بزرگ ایران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربایجان همکاری کرده ئ به انتشار نشریه پرداخته بود، در بارهء زبان فارسی و اهمیتش درایجاد همبستگی ونقش ِ آن در وحدت ملی ما ایرانیان ، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی می گوید:« زبان فارسی ستون ِ فقرات یک ملت عظیم است .من می خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند!»منابع:کتاب «آذربایجان و زبان فارسی» ، چاپ تهران - ١٣٦٦، از انتشارات مؤسّسهء موقوفات دکتر افشارسخنرانی کوروش زعیم عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران در دانشگاه زنجان سال 1383محمد رضا قدمیجمعه ١٣ خرداد ١٣٨٧
http://www.iranshenakht.blogspot.com/
نقل از اینجا

۲۰ تیر ۱۳۸۶


غروب
منهم غروب کردم تا شاهد طلوعی باشم
شاهد تولدی در کوچه های پر سوئی باشم
جائی که زندگی سرشار از آسایش است
جائی که باران،تن خشک کوير را آرامش است
جائيکه برای هر نفسی قفسی نميسازند
جائيکه بهر کلامی،جان به هر خار و خسی نمی بازند

.
دو روز است که وقتی به خانه ی پرستو می روی با یک صفحه ی سفید روبرو می شوی. این شعر از آرشیو پرستو را تقدیم به همسرم می کنم که از دیدن صفحه ی بدون پست پرستو بسیار ناراحت است.
ما خانوادگی امیدواریم پرستو به لانه بازگردد
..
میتوانید اینجا پیامتان را بنویسید

۱۳ تیر ۱۳۸۶

ونه گات

کتاب اسلیپ استیک یا تنهایی هرگز را اخیرا از ونه گات خواندم .نویسنده ای بسیار تواناست مقدمه کتاب بسیار خواندنی است . بعد ازخواندن کتابش عصبانی شدم


...

:انتخابی از مقدمه کتاب


این نوشته در باره ی احساسی است که من از زندگی دارم.

در اینجا همه ی آن آزمایش های مربوط به چابکی و هوش محدود من هست. این آزمایش ها مرتب تکرار می شوند. به نظر من شوخی اصلی لورل وهاردی این بود که آن ها در هر آزمایش نهایت سعی خود را می کردند. آن ها هرگز از معامله ی صادقانه با سرنوشت شان باز نماندند، از این نظر به شکل درد ناکی دوست داشتنی و با مزه بودند

..

من تجربه هایی با عشق داشته ام، یا فکر می کنم که داشته ام ، به هر حال، اگر چه آن هایی را که خیلی دوست داشتم می توان به راحتی به عنوان «محبت معمولی» تعریف کرد.با یک نفر برای مدت کوتاه یا شاید حتا برای مدت طولانی خوب تا می کردم، و او هم به نوبه ی خود با من خوب تا می کرد. این وسط عشق نقشی نداشت.


...

این قسمت هم را از میانه ی کتاب انتخاب کرده ام:

یک روز دیدم که می خواهم رییس جمهور شوم .پیشکارم یک دگمه ی تبلیغاتی به برگردان یقه ی فراک من سنجاق کرده بود. روی آن شعاری نوشته شده بود که مقدر بود باعث انتخاب شده من به ریاست جمهوری شوم:


تنهایی هرگز!

.

وقتی شروع کردم به لیچار گفتن ،دیدم بی اندازه کار ساز است. من این کار را کردم تا در یادها بماند که طرح های جدید من با چه ظرافتی فراخور انسان های متوسط الحال خواهد بود

-----

یادداشت های پراکنده در مورد ونه گات



هسته مركزي آثار ونه گات، نگاه انتقادي به جنگ جهاني دوم و فرهنگ و تمدن غرب است


---


ونه گات" خود درباره تلويزيون مي‌گويد، هركس كه‌مي‌خواهد به تلويزيون اين عامل جداكننده مردم از هم - نگاه كند، نيازي به عقل ندارد، زيرا اين وسيله گذشته او را پاك مي‌كند و هرچه كه خود بخواهد در ذهن انسان جاي مي‌دهد."


---


"سلاخ خانه شماره پنج"، "شب مادر"، "مرد بي‌وطن"، "زمان در ذهن" و "گهواره گربه "


از جمله آثار او هستند که به فارسی ترجمه شده است



:لینک های مفید


سارا شعر


گاه نگاریهای رامین فراهانی


داستان هاي كلاسيك فارسي خويشاوند آثار ونه گات هستند


کتاب نیوز


آکادمی فانتزی


پریسا

ساختمان و حاصل جوک‌ها با ساختار و نتیجه مفاهیم فلسفی یکی است. جوک‌ها و مفاهیم فلسفی به یک‌شیوه ذهن را درگیر می‌کنند؛ زیرا هر دو از یک غریزه سرچشمه می‌گیرند: تعجب کردن از طرزِ بودن چیزها، جهان را مثل گوی کوچکی در دست گرفتن و بالا و پایین انداختن، به کاوش کنج‌های پنهان و معمولاً آزاردهنده‌ی حقایق زندگی رفتن.» جوک، روایت چیزی یا رویدادی غیرعادی است و فلسفه هم چیزی نیست جز عادت‌زدایی از ذهن. بدین روی، پیوندی نزدیک هست میان خندیدن و پرسیدن: هر دو برآمده از چیزی خلاف عادت هستند. وقتی حادثه‌ای به قرار معمول رخ نمی‌دهد می‌تواند خنده‌دار باشد. وقتی روند جهان را به قرار معمول نمی‌توان فهمید، پرسش زاده می‌شود.

نقل از جوکی به نام فلسفه