۶ دی ۱۳۸۶

گذر از تونل - داستان کوتاهی از دوریس لسینگ

کودکان همانند فیلسوف ها به دنیا نگاه می کنند . هنوز در مغز کوچکشان آن چه دیگران آموخته و تجربه کرده اند ،جای نمی گیرد باید زندگی را خود تجربه کنند و به گونه ی که خود می خواهند به دنیا نگاه کنند. به چهره ی کودکی که تازه راه رفتن را یاد گرفته است خوب نگاه کنید ...ا
داستان "'گذر از تونل" دوریس لسینگ در مورد پسری یازده ساله است که می خواهد از تونلی در زیر آب گذر کند .
این داستان را
سایت دیباچه بخوانید
لینک این داستان از فریدون گرامی

۵ دی ۱۳۸۶

دوریس لسینگ


:عباس معروفی
خانم دوریس لسینگ، سه دوره کتاب داشته‌است. تم دوره اول آثارش (1944-1956) کمونیستی بوده‌است. دوره دوم آثار او (1956-1964) روانشناختی بوده‌، اما از 1964 به بعد، دوره سوم آثار وی شروع می‌شود که گرایش عمیقی به عرفان و تصوف دارد. من فکر می‌کنم این موضوع به دوران کودکی وی باز می‌گردد و به تربیت وی و این یک نوع بازگشت به خویشتن محسوب می شود
سایت رسمی دوریس لسینگ
خانم لسینگ هنگام اعلام این خبر مهم ، منزل نبود و همراه پسرش بیرون رفته بود و تا ‏چند ساعت نمی‌دانست که برنده چنین جایزه مهمی شده ، وقتی به خونه برگشت مشاهده کرد که ‏گروهی از خبرنگاران جلوی پله‌های خانه‌اش ، تجمع کرده‌اند.

ساعت نزدیک چهار بعد از ظهر بود که برنده‌ جایزه‌ نوبل در خانه را باز کرد و به ‏باغچه کوچک بیرون خانه‌اش در حاشیه‌ خیابان گام گذارد. دوریس لسینگ دامن ‏جین، بلوز مشکی، پیراهن چهارخانه و جلیقه‌ پنبه‌دوزی به ‌تن داشت و موهای سفیدش را ‏مطابق معمول پشت سرش گره‌ زده بود.‏
خانوم لسینگ بعد از این که در جریان خبر قرار گرفت گفت که از شنیدن این خبر غافلگیر ‏شده‌، اما تعجب نمی‌کند که سرانجام نوبت او رسیده. وی گفت:‏ ‏«چهل ساله که حرفشو می‌زنن. پس دیگه نمی‌شه غافلگیر شد. می‌دونی، آدم که ‏نمی‌تونه چهل سال همینطور هی بچرخه و هی غافلگیر بشه ، بالاخره یه مرزی هست.‏»
و در پاسخ به اینکه چرا فرهنگستان سوئد سرانجام او را برگزیده، می‌گوید:‏ «حتماً نشستن و فکر کردن که این زنه داره پیر می‌شه، بهتره جایزه رو بهش بدیم، وگرنه ‏می‌افته و می‌میره. » و می‌زند زیر خنده.‏
فرهنگستان سوئد دلیل اعطای جایزه را با اون اینطور اعلام کرد :‏ «برای گرامی‌داشت تجربه زنانه او که با شکاکیت ، حرارت و نیروی تخیل ، انسانیت دوپاره ‏شده را مورد مداقه قرار می‌دهد.»
او توضیح فرهنگستان سوئد برای دادن جایزه ،نمی‌پسندد و می‌گوید:‏«من نمی‌فهمم منظورشون از "تجربه‌ زنانه" چیه. چرا نمی‌گن "تجربه‌ انسانی"، چرا ‏فقط "تجربه‌ زنانه"؟ من هرگز معتقد نبودم که زن‌ها و مردها رو باید به دو گروه تقسیم ‏کرد. این‌جوری اینها به دو گروه دشمن همدیگه تقسیم می‌شن.‏»
تلفن مدام زنگ می‌زند ، اما دوریس لسینگ منتظر تلفن شخص معینی ا‌ست. شنیده که ‏نویسنده‌ دیگری ، که اون هم جایگاه بلندی پیش فرهنگستان سوئد دارد ، می‌خواهد ‏به او تبریک بگوید، و او کسی نیست جز گابریل گارسیا مارکز. می‌گوید:‏ «قراره همین الآن زنگ بزنه که بهم تبریک بگه. هیچ چیز نمی‌تونست بیشتر از این من رو ‏توی دنیا خوشحال کنه. من به این مرد احترام می‌ذارم. نویسنده‌ی بزرگیه.‏»
می‌پرسم: «می‌آیید استکهلم که جایزه‌تون رو بگیرید؟»می‌گوید:‏ «هنوز اصلاً وقت نکردم که بهش فکر کنم.‏»
سال 2006 و 2005 ، آکادمی نوبل اورهان پاموک و هارولد پینتر را برنده جایزه نوبل ‏ادبیات کرده بود ، انتخاب این دو نفر که هر دو حاشیه‌های سیاسی فراوانی داشتند ، باعث ‏شده بود بعضی‌ها معتقد بشوند که آکادمی نوبل با انگیزه‌های سیاسی و با دلایلی غیر از ‏ارزش ادبی ، برندگان را برمی‌گزیند.
.
دوریس لسینگ

آشنایی با دوریس لسینگ؛ نوبل ادبیات برای نویسنده ای که از مدرسه گریزان بود
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: جایزه نوبل ادبیات امسال به یک نویسنده انگلیسی تعلق گرفت. دوریس لسینگ 22 اکتبر 1919 در کرمانشاه ایران متولد شد.
به گزارش خبرگزاری مهر، پدر و مادر او انگلیسی بودند. پدر دوریس که در جنگ جهانی دوم مجروح و معلول جسمی شده بود به عنوان کارمند بانک در ایران کار می کرد. مادر وی نیز پرستار بود. او بعد از ایران به همراه خانواده اش به زیمباوه مهاجرت کردند. دوریس در این مدت زندگی سختی را گذراند. مادرش همواره نسبت به او سخت گیری می کرد. دوریس که تحصیلات رسمی خود را در 13 سالگی ترک کرد، پس از آن در خانه به یادگیری و مطالعه پرداخت.
او خودش در این باره گفته است: "عموما بچه هایی که به سختی بزرگ می شوند، نویسنده خوبی از آب درمی آیند. من هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز نویسنده شوم. درس که می خواندم همه فکر و ذکرم این بود که از مدرسه فرار کنم."
لسینگ مطالعات ادبی اش را با خواندن آثار دیکنز، اسکات و کیپلینگ آغاز کرد و بعدها به خواندن رمان های دی اچ لارنس، تولستوی و داستایوفسکی روی آورد. درحالی که خاطرات تلخ پدرش از جنگ جهانی اول او را می آزرد، با این حال دوریس آنها را که چون "سم" می دانست در حافظه خود به خاطر می سپرد.
دوریس نوشته است: "همه ما را جنگ ساخته است. جنگ ما را زیر و رو و منهدم کرده است و ما فقط در ظاهر آن را فراموش کردیم."
وی 15 ساله بود که از خانه فرار کرد و به عنوان پرستار مشغول به کار شد. صاحبخانه اش کتاب های سیاسی و جامعه شناسی به او می داد تا مطالعه کند. در همان دوران فرصتی یافت تا نوشتن داستان را شروع کند. این کار را انجام داد و دو داستانش را به مجلاتی در آفریقای جنوبی فروخت.
دوریس در سال 1937 به سالیزبری انگلیس رفت و به عنوان اپراتور تلفن به مدت یک سال در آنجا مشغول به کار شد. در سن 19 سالگی با فرانک ویزدم ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. چند سال بعد خانواده اش را ترک کرد و عضو یک گروه کمونیستی شد. او دوباره با یکی از اعضای آن گروه ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
لسینگ بعد از جنگ جهانی دوم سرخورده از حزب کمونیست، آن را ترک کرد. او با پسرش به لندن رفت و اولین رمان خود را با نام "سبزه ها آواز می خوانند" منتشر کرد تا کار نویسندگی را به طور حرفه ای آغاز کند. برخورد تمدن ها، بی عدالتی های اجتماعی و نابرابری های نژادی و کشمکش درونی افراد، مضامین رمان های او را تشکیل می داد. او پس از نوشتن مجموعه های "کودکان خشم" ژانر جدیدی از نگارش را در رمان "دفترچه طلایی" آغاز کرد. طبیعت ایرانی بودن او نیز در رمان "ادریس شاه" نمایان شد که گرایش او را در مورد صوفی گری نشان می داد.
سایر رمان های دوریس لسینگ عبارتند از: "تروریست خوب"، "فرزند پنجم"، "خاطرات یک همسایه خوب"، "مارا و دان" و... او علاوه بر رمان چندین نمایشنامه، داستان کوتاه و کتاب غیرداستانی هم نوشته است.
لسینگ تاکنون جوایز و افتخارات زیادی کسب کرده است که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد: جایزه رمان سامرست موام ، جایزه رمان فرانسوی مدیسی، جایزه شکسپیر آلمان، جایزه ادبی دابل اچ اسمیت و جایزه موندلو در ایتالیا ، جایزه رمان گرینزان کاوو ایتالیا، جایزه تیت بلک ، دکترای افتخاری دانشگاه هاروارد، کسب عنوان افتخاری "مونس" از سوی ملکه الیزابت دوم، جایزه ادبیات اسپانیا و جایزه ادبیات انگلیسی دیوید کوهن. دوریس لسینگ چند بار نیز نامزد بوکر بوده است.

آکادمی نوبل درباره خانم لسینگ گفت: "حماسه سرایی از تجربیات زنانه که با نگرشی نقادانه، شوریدگی و قدرت ژرف اندیشی، تمدنی غیرمنسجم را موشکافی کرده است." ـ
نقل از بی بی سی فارسی
بسیاری از منتقدان آثار وی معتقدند گرچه لسینگ در آثارش در طلب فمینیسم و کمونیسم است اما با این حال وی تلاش داشته است که برچسب یک جریان یا ایدئولوژی به وی نخورد. لسینگ در آثارش از دادن پاسخ های قالبی و ساده به پرسش ها پرهیز می کند و واهمه ای ندارد که بدعت بگذارد و سنت شکنی کند. ـ
در دهه 1970 لسینگ به صحنه رمان های علمی-تخیلی وارد شد تا در این وادی نیز طبع آزمایی کند. لسینگ در "ایجاد نماینده برای سیاره 8" خوش درخشید. این رمان داستان فاجعه زیست -محیطی در سیاره ای دور است. ـ
......
در حال حاضر و در 81 سالگی، به «ایسم» یا ایدئولوژی خاصی اعتقاد دارید؟

به تنها چیزی که اعتقاد دارم این است که آدم‌ها باید قبل از سردادن شعارها، فکر کنند.

هر شعاری؟

بله. شاید فکر کنید عدم تحقق این مساله، آسیب عمیقی به جامعه وارد نمی‌کند. اما اینطور نیست. چون حالا می‌توانید ببینید که مردم چقدر ساده فریاد کشیدن شعارها را آغاز کرده‌اند.

شما همینطور پیرتر می‌شوید و فرض بر این است که پیرها، عاقل‌ترند.

نه چنین فرضی نکن.

نه؟ اینطور نیست؟

نه. نه.

بردباری در مقابل نادانی و خامی جوانان، در پیری سخت‌تر می‌شود؟

نه، سخت‌تر نیست. قضیه فقط این است که کاری را که خودتان انجام داده‌اید به خوبی می‌فهمید و خجالت‌آور است که آنها حماقت‌های ما را تکرار کنند. اما ظاهراً رسم زندگی همین است
.
.......
تاریخ اصلی پست10/12/07

۲۹ آذر ۱۳۸۶

فریاد مورچه ها



هفت دریا را طی کردم
از هفت قله صعود کردم
از همه دره ها پایین رفتم
به همه عمق ها فرو رفتم
از همه فصل ها گذشتم
به دور دنیا سفر کردم
ووقتی به خانه برگشتم
شرم کردن از دیدن
همه دنیا بر شبنمی ریز
....بر برگ گل باغچه ام

از فیلمنامه فریاد مورچه ها

امروز این فیلم را دیدم. تا کنون نقدها ی زیادی خوانده و عکس های زیادی دیده بودم ولی هیچ یک مانند دیدن فیلم نمی شود.مخملباف در این فیلم نگاهی انتقادی به گاندی و جامعه ی هندوستان دارد. ـ

۲۴ آذر ۱۳۸۶

از توس تا قونیه همسفر سعید -6

علم در دیوان مثنوی مولوی
-
الف:زمین و نیروی جاذبه
-
چون حکیمک اعتقادی کره است ---- کسمان بیضه زمین چون زرده است

گفت سایل چون بماند این خاکدان ---- در میان این محیط آسمان ؟

همچو قندیلی معلق در هوا ---- نی به اسفل می‌رود نی بر علا

آن حکیمش گفت کز جذب سما ---- از جهات شش بماند اندر هوا

همچو مغناطیس قبّه‌ ریخته ---- درمیان ماند آهنی آویخته
در ابیات فوق کرویت زمین و در حالت تعادل ماندن آن توسط شش نیرو(در فضای سه بعدی شش مولفه نیرو برای این تعادل به کار میرود)وفضای اطراف زمین به قبّه مغناطیسی تشبیه شده است که زمین را مانند آهنی در میان خود آویخته نگه دارد
-
ب-انرژی و انفجار اتمی
-
آفتابي در يكي ذره نهان ----ناگهان آن ذره بگشايد دهان

ذره ذره گردد افلاك و زمين ----پيش آن خورشيد چون جست از كمين
امکان استخلاص انرژی(ناگهان آن ذره بگشاید دهان) همچنین در عظمت و قدرت تخریب ناشی از تبدیل این انرژی بالقوه به بالفعل اظهار می دارد که ذره ذره گردد افلاک و زمین پیش آن خورشید چون جست از کمین
-
ج- ذرات بنیادی
-
این یکی ذره همی برد به چپ ---- و آن دگر سوی یمین اندر طلب
ذره ای بالا وان دگر ، نگون ---- جنگ فعلی شان ببین اندر سکون
این جهان جنگ است چون کل بنگری ---- ذره ذره همچو دین با کافری
-
د- عدم قطعیت
-
کاشکی هستی زبانی داشتی ----تا ز هستان پرده ها برداشتی
هرچه گوئی ای دم هستی از آن---- پرده دیگر براو بستی بدان
هر گونه پرده برداری و بیان توصیفی از هستی را موجب حجاب و بسته شدن پرده ای دیگر بر سایر جنبه های واقعیت هستی می داند
-
ه- تکامل و انبساط عالم
-
این جهان زاید جهان دیگری---- این حشر را وانماید محشری
-
و-گرانش و جاذبه
-
ذره ذره گاندر این ارض و سماست----جنس خود را همچو کاه و کهرباست
-
ز-فرآیند نوشوندگی
-
هر نفس نو می‌شود دنیا و ما----بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می‌رسد----مستمری می‌نماید در جسد
-
نقل از کتاب علم در دیوان مثنوی مولوی
نویسنده:دکتر نظام الدین فقیه
-

۲۲ آذر ۱۳۸۶

از توس تا قونیه همسفر سعید -5

:مصاحبه ی سعید با رادیوزمانه

می‌خواهم فریاد بزنم مولانا ایرانی‌ست
رکاب‌زدن از مسیر کشوری به کشور دیگر برای رساندن پیامی توسط دوچرخه‌سواران موضوع جدیدی نیست. ازهفتم آبان‌ماه گذشته یک دوچرخه‌سوار با ایده جدید و پیام تازه‌ای مسیر بین ایران تا ترکیه را رکاب زد تا در سالروز فوت مولانا خود را به شهر او برساند.
سعید سعیدی دوچرخه‌سواری است که سفرش را از کنار مقبره فردوسی در شهر توس شروع کرده و در حال رکاب زدن مسیری است که مولانا روزگاری تا قونیه طی کرده است. سعید تلاش فراوانی کرد تا در این مسیر مردم را با پیام صلح مولانا و اندیشه او آشنا کند و اعلام کند که "مولانا ایرانی"‌ست.
این سفر تا دهم دسامبر، یعنی سالگرد فوت مولانا در قونیه، ادامه پیدا کرد. سعید با چند نفر از دوستانش مسیر را شروع کرد ولی آنها از نیمه‌راه برگشتند و به دلایل مختلف مسائل مالی، نتوانستند با او همراه شوند اما سعید به تنهایی و با همراهی معنوی و مادی این دوستان، سفرش را ادامه داد.
از اینجا بشنوید.
او که قبلا برای مخالفت با آبگیری سد سیوند، برای حمایت از حقوق کودکان و اعتراض به تغییرنام خلیج فارس، سفرهای مشابهی را در داخل ایران داشته ، می‌گوید برای سفرهای این‌چنینی باید به هزینه روزی شش تا هشت دلار فکر کرد. اما موفق نشد برای چنین هزینه‌ای حامی پیدا کند.
از او می‌پرسم با وجود تجربه چندین سفر مشابه، چه نتیجه‌ای گرفته که باز هم به رکاب زدن ادامه می‌دهد برای بیان هدفش:" شاید این نوع کارها در حال حاضر نتیجه ندهد، اما با حداقل افرادی که مواجه می‌شوید امکان صحبت پیدا می‌شود. مثلا در یکی از سفرها با 5 هزار ایرانی صحبت کردم و توانستم به آنها بفهمانم چه اتفاقی برای خلیج فارس خواهد افتاد. لااقل توانستیم به خیلی‌ها بفهمانیم که ما هنوز زنده هستیم، هنوز ایرانی‌ها هستند که بخواهند کاری انجام دهند."
او می‌گوید:" سفرهای آهسته بهترین حالت ارتباط را دارد. اگر شما با ماشین یا هواپیما سفر ‌کنید، هیچ زمان نمی توانید با آن رمه‌دار یا چوپانی که کنار جاده هست، صحبت کنید. اما من با او صحبت می‌کنم." نظر مردم، زمانی که تو را با پرچم ایران می‌بینند روی دوچرخه و ایده‌هایت را اجرا می‌کنی، چیست؟
آرزوی دوچرخه سواری در تمام مردم هست و زمانی که مردم می‌بینند کسی این کار را انجام می‌دهد، دو گروه می‌شوند. گروهی می‌گویند که از روی شکم‌سیری این کار را انجام می‌دهد و گروه دیگر می گویند که واقعا برای هدفی این همه راه را رکاب می‌زند.
در این مسیر با دوستی ترک صحبت می‌کردم که می گفت: تو آنقدر در حسابت پول داری که راه افتادی و این کار را انجام می‌دهی. دیگری می‌گفت به تو چه ارتباطی دارد که مولانا شعرهایش را فارسی گفته یا ترکی.
جوابی برای این سوالات دارید؟بله...با آنها صحبت می‌کنم. می‌گویم زمانی که در شبکه سی‌ان‌ان، راهنمای ترک، خط شکسته نستعلیق فارسی را نشان می‌دهد و می‌گوید این یک خط ترکی است و خطی هست که از گذشته‌ها به ما رسیده و ترک‌های ترکیه نمی‌توانند بخوانند، ما باید بیاییم، باید یک نفر این فریاد را بزند که ثابت شود این خط ماست، این فرهنگ و تاریخ ماست. این فرهنگ را مال خود نکنید. در ترکیه مولانا را از آن خود می‌کنند. من فکرم این نیست. اندیشه مولانا، یک اندیشه جهانی است. مولانا به تمام دنیا تعلق دارد اما نباید از حق گذشت که مولانا ایرانی بوده وپارسی سروده است. نباید وقتی کتاب چاپ می‌شود، در ابتدای کتاب بنویسند: برگردان از زبان ترکی.
خانم چلپی بیست‌ودومین نواده مولاناست و بر سر این مسئله که مولانا ترک هست، ایستاده اند و مراسمش را برگزار می‌کنند و کسی هم نمی‌تواند به او که عضوی از خانواده مولاناست، بگوید ایرانی است. تو به این فرد چگونه این مسئله را می‌گویی؟واقعا برای ما تاسف برانگیز است. هفت هزار سال تمدن، فرهنگ و اندیشه‌مان را سر یک بازی که شاید بازی پول باشد، می‌بازیم. اصلا اطلاع نداشتم که اینطور فردی زنده است. ما قبول داریم که اندیشه مولانا یک اندیشه جهانی است. اما نباید اعلام کرد او از آن ترک‌هاست. نمی دانم چه باید گفت.
با همه این حرف‌ها، فرض کنید مزار مولانا در ایران بود. ما برای مولانا چه می‌کردیم؟ آیا ما هم مثل ترک‌ها می‌توانستیم به داشتنش افتخار کنیم؟نه. عملا نه.
پس به چه چیزی اعتراض می‌کنیم؟متاسفانه افراد هم ردیف مولانا زیاد داریم که شاید من اصلا نمی‌شناختمشان و در این سفر آنها را شناختم. متاسفانه یک سری افکار، جلوی معرفی این اندیشه‌ها را می‌گیرد. "فردوسی" را در خراسان داریم. متاسفانه با نصب چهار پنج دکل شرایط خاص او را به خطر انداخته‌ایم. نمی دانم چرا کسانی هستند که دوست ندارند اندیشه‌های بزرگ ایران زمین، ماندگاری‌شان را حفظ کنند. این حرف شما درست است. اگر مولانا در ایران بود شاید نمی‌توانستیم کار زیادی برایش بکنیم.
اما عملا این سفر برای شناساندن اندیشه مولانا به دوستان بیشتری بود. دوستانی هستند که درگیر این برنامه هستند. اما دوستانی که فرصت درگیری را نداشتند، شاید تلاش ما تلنگری برای ذهن‌های خسته‌ بودیم که شاید بدلیل غبار کار و مشکلات در ایران، فرصت اندیشیدن را نداشته باشد

۱۹ آذر ۱۳۸۶

از توس تا قونیه همسفر سعید -۴

عکس از سعید
سعید به قونیه رسید






من غلام قمرم غير قمر هيچ نگو

پيش من جز سخن شهد شكر هيچ نگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو

مولانا


۱۴ آذر ۱۳۸۶

از توس تا قونیه همسفر سعید -3



عکس های نیشابور سعید در وبلاگش باز نشد این عکس رابعد از سیواس برایم ارسال کرده بود انتخاب کردم




به دريايی در افتادم كه پايانش نمی بينم
به دردی مبتلا گشتم كه درمانش نمی دانم

چه جويم بيش از اين گنجی كه سر آن نمی دانم؟
چه پويم بيش از اين راهی كه پايانش نمی بينم؟

عطار نيشابوری









:عطارو مولانا



سلطان العلما(پدر مولانا) در نیشابور با شیخ عطار دیدار کرد، هنگامی که عطار ، جلال الدین را نگریست به یک نگاه دریافت که در کانون سینه وی آتش عشق فروزانست ، بی اختیار گفت: \"زود باشید که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند ، آنگاه کتاب اسرارنامه را به وی ارمغان داد\". مولانا درباره عطار فرمود :ـ

"عطار روح بود وسنايي دوچشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم"







۱۲ آذر ۱۳۸۶

از توس تا قونیه همسفر سعید-2

عکس از: سعید
سعید در خرقان

وقتی سهروردی شهید(ف587) خرقانی و قصاب آملی و حلاج و بایزید را ادامه دهندگان حکمت خسروانی ایرانی می خواند سخنش به درستی بر ما معلوم نیست. اما تردیدی نیست که در نگاه سهروردی میان این چهار تن وجه اشتراکی بوده که در دیگر عارفان دیده نمی شده است
____

،بر همه چیز کتابت بُود
مگر
بر آب
،و اگر گذر کنی بر دریا
از خونِ خویش
بر آب
کتابت کن
تا آن کز پی تو در آید
داند که
عاشقان و
مستان و
سوختگان رفته اند.

_________________

پرسیدند که بعضی مردم سخن پیران نمی دانند.گفت:«نوری به نوری بتوان دید. این رازی است از رازهای حق، درین راز هر کس محرم نباشد، چنان که مَلٍکی دختری دارد پیش ٍ هر کس نه بنشاند»ـ
_________________
و گفت: عشق سه است یکی سوزنده یکی افروزنده و یکی سازنده

ابوالحسن خرقانی
نقل از کتاب :نوشته بر دریا
محمدرضاشفیعی کدکنی

لینکها:


۱۰ آذر ۱۳۸۶

از توس تا قونیه همسفر سعید-1








!هنوز ما را ،«اهلّیت گفـت»، نیست
کاشکی،«اهلّیت شنودن» ،ـ
!بودی
،ـ«تمام – گفتن» می باید



و «تمام – شنودن»!ـ
،بر دل ها ، مُهر است
،بر زبان ها ، مُهر است
،و بر گوش ها
!مُهر است

شمس
-------
نقل از کتاب خط سوم
دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی



.



وبلاگ سعید:مهتاب شب



پیام های خود را اینجا بنویسید