۹ دی ۱۳۸۸

از بودن و سرودن




صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
وین خواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچه ها صدا کن
خواب دریچه ها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده
وا کن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن
و آواز عاشقان را
مهمان کوچه ها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آیینه ی خدا کن
بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

شفیعی کدکنی
پیوند ها:
صبح با صدای سالار عقیلی

۴ دی ۱۳۸۸

عزاداری


روز عاشورای چند سال پیش خنده ی از ته دل و پیوسته ی سالار مرا به سمت او کشاند، پشت پرده ی توری ایستاده بود چانه اش به لب پنجره می رسید ،در برون چیزی موجب خنده ی او شده بود،پرسیدم چی تماشا می کنی گفت بیا زرکچلو ببین. ابتدای نام فامیل همسایه زر بود و همیشه سالار و دیگر پسر بچه های همسایه را دعوا می کرد و توپشان را می گرفت و نمی گذاشت در حیاط خانه بازی کنند. رفتم دیدم مرد همسایه در ِ پارکینگ را باز کرده که اتومبیلش را ببرد بیرون ، چشمش که به دسته افتاده دو دستی می زد تو سر کچلش و پاهایش را پانتزی باز می کرد و بالا و پایین می پرید ، همان موقع دسته ای که رد می شد مشغول حمل یک گهواره بود. گفتم پسرم او عزادار ی می کند و برای نزدیک بودن ظهر عاشورا ناراحت است . ولی هر چه بود از اینکه آن مرد خودش را میزد، سالار خوشحال بود برای او،مثل این بود که واقعن مرد همسایه مشغول کتک خوردن است....
امروز که رفته بودم برای این دو روز تعطیلی خرید کنم زنی می خواست شش کیلو سبزی خوردن بخرد چهره ی مهربانی داشت ، به فروشنده ی کُرد گفت این چه پیازچه ایه که میزاری آخه مال امام حسینه . کارگر که سبزی ها را آماده می کرد آرام به همکارش که او هم کُرد بود گفت امام حسین بهش گفته برام سبزی بخر و به هم لبخندی زدند. از خانومه پرسیدم مگه سبزی خوردن هم میدین گفت آره هیئت ما با همه فرق داره. گفتم پاک کردن سبزی خوردن خیلی سخته اون هم برای مهمون . گفت مامانم و خواهرم هم هستند و کمک می کنند .

از این همبستگی ها وهمدلی ها خوشم میاد روز عاشورا هم همیشه میروم میدون نزدیک خانه تماشا می کنم. این همه آدم یه جا جمع میشوند و عزاداری می کنند. همیشه به خودم می گفتم این باید ریشه هایی محکم داشته باشد.
چندی پیش به متنی در باره ی نمادها ی عزاداری بر خوردم، با خود گفتم اینجا بیاورم شاید برای شما هم خواندنی باشد:


نشانه ها در عزاداری


شاید بسیاری از مردم کمتر بدانند که شکلهایی را که به عنوان علم جلو هر دسته در روزهای عزاداری محرم حرکت می دهند بیشتر صبغه ملی دارد تا مذهبی. وقتی به علم های فلزی نگاه کنی اولین چیزی که جلب توجه می کند شکل صلیب گونه برخی از آنها است که در ایران باستان به آن چلیپا می گفتند و نشانه ای ازآیین مهر و چرخ گردون بود. علم بزرگ در واقع از مجسمه های کوچکی تشکیل شده که چندین کیلو وزن دارند. وسط علم شکلی از سرو یا بته جقه را می بینیم که نشانه ایران باستان است.
مجسمه دیگری که درست زیر نقش سرو به چشم می خورد مجسمه شیری است که شمشیری در دست دارد این نشانه در ایران باستان سمبول قدرت و پیروزی تلقی می شد.
یکی از مجسمه ها خروس است که در ایران باستان به آن "ایزد واک" یا ایزد صدا می گفتند. اشکالی که قطره خون را تداعی می کند به خون سیاوش مشهور بوده.
در دسته های عزا داری پشت علم، سنج بزرگی حمل می شود که سنج زن مرتب بر آن می کوبد، در ایران باستان این صدا برای ایجاد صدای رعد و برق و در خواست باران از خداوند بوده است.
زنان در مراسم عزاداری عاشورا به شکل نمادین برصورت خود چنگ می کشند. باستان شناسان براین باور اند که در ایران قدیم، زمین نماد " مادر" است واز چنگ زدن زنان به صورت شان به نشانه شخم زدن زمین تعبیر می شد تا زمین در سال آینده بیشتر بارور شده ومحصول خوبی بدهد.
یکی از باورها این است که در ایران قدیم مراسم عزا داری سیاووش را برگزار می کردند و سمبولهای که در مراسم عزاداری آن زمان رایج بوده بعد ها در فرهنگ عزاداری اسلامی – شیعی نیز راه یافته و روح و جنبه اسلامی به خود گرفته است.
درحالیکه روح عزا داری که مربوط به کشته شدن امام حسین( امام سوم شیعیان) و یاران اوست، درهمه جا یکی است. اما نحوه عزا داری و نحوه استفاده از چنین سمبولها فرق می کند. مثلا در افغانستان و پاکستان یا در عراق و سوریه، نیز حرکت دسته ( راه پیمایی به نشانه عزا داری) معمول ورایج است. اما با رسوم و سمبول های متفاوت. مثلا شیعه های افغانستان بیشتر از سمبول های مذهبی مخصوص عاشورا استفاده می کنند؛ مثل گهواره علی اصغر، علم ابوالفضل، تابلوهایی از ذوالجناح " اسب امام حسین" ودیگر سمبولهایی از این قبیل.
عده ای از شیعه های پاکستان در روز عاشورا با کارد های کوچک به شانه و پشت شان می زنند که به آن قمه زنی می گویند وبرخی دیگر ازشیعه های پاکستان طی مراسم خاصی از روی آتش می گذرند. حال آنکه شیعیان عراق یا سوریه و دیگر کشورهای عربی آشنایی چندانی بخصوص با سمبول های ایرانی مراسم عاشورا ندارند.

نام نویسنده را نمی دانم.


۱ دی ۱۳۸۸

برگزاری شب یلدا

در این شب جای همه ی جان باختگان راه آزادی و آزاد اندیشی خالی است

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور زخورشید جوی، بو که برآید
حافظ
آری که آفتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب از شب یلدا برافکند
خاقانی
برآی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
سعدی
یاد آسایش گیتی بزند بر دل ریش
صبح صادق ندمدتا شب یلدا نرود
سعدی
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند
منوچهری
گر نیابد خوی ایشان درنیابد خلق را
روز روشن در بر دانا شب یلدا شود
ناصرخسرو
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
ناصرخسرو
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
مسعودسعد
«انتخاب بیت ها از شهرزاد»
عکس را صبح پس از یلدا در حالی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودم گرفتم . بلندای دماوند از میان دو شاخه ی درخت پیداست.(اتومبیل ها ساختمان ها سیم های برق همه از دور بر این عکس بریده شده اند)

_________________________


شب پیش برای گرمی دادن به میز شام ، فرزندم سالار از من خواست که چراغ ها را خاموش و شمع روشن کنیم. یاد آن روزها به خیر که گرمای بخش شب های یلدا کرسی بود و دور هم نشستن و آجیل خوردن و به داستان های بزرگترها گوش دادن.
باز هم این گرمی نشست های خانوادگی به شکل دیگری ادامه دارد ولی سرخی هندوانه و انار هم چنان برقرار است.
این شعر طنز زیبا را هم فریدون گرامی فرستاده است:
شب یلدا

واه واه واه شب یلدا شده باز
سروکله مهمونا پیدا شده باز
شب بخور بخوره و دیگ و دیگبر
قاسم آقا با بچه هاش اومده از سفر
اسی و مهتا جمعشون جَمِه
تو جمع اونا جای من یکی کمه
هندونه سرخ و دل پر خون انار
قربونت هرچی داری، وردار بیار

واه واه واه شب یلدا شده باز
سرو کله ی مطربا پیدا شده باز
یکی تنبک می زنه یکی آواز می خونه
یکی قر میده یکی خودشو می جنبونه
یکی واسه انار کارد و بشقاب می خواد
یکی شربت آلبالو با یه لیوان آب میخواد
یکی دیس خوروش رو گذاشته جلوش
رونای جوجه کباب رو گذاشته رو پلوش

واه واه وا باز شب یلدا شده
سرو گوش مملی از دور پیدا شده
گلی جون شیفته و شیدا شده
انگشتر عقد بهش اهدا شده
چه خوبه همه شاد باشن
ازغم و غصه آزاد باشن
یکی قند و شیرینی میخواد یکی چایی
یکی میگه کجاست دایی، کو زن دایی

واه واه واه شب یلدا شده باز
یکی از زور خنده ترمزش وا شده باز
یکی مث آدمای ندید پدیده
یکی مث اینکه از خواب پریده
آدمای جور و واجور دور تا دور سفره
میزبان می پرسه طعم غذاها چطوره
یکی میگه شعر بگو نکن قافیه بازی
فریدون میگه حالا اومدی که نسازی
ها ها ها






میلادِ مهر در جواهر دشت. عکس از شهرزاد


__________________


حافظ خوانی در شب یلدا :دوست نازنینی امروز گفت که شب پیش را تا سپیده دم بیدار بوده و حافظ خوانده است .


__________________


شو چله در میان بختیاری ها



گزارش آژانس خبری بختیاری (ایبنانیوز): در گذشته نه چندان دور خانواده ها با جمع شدن به دور کرسی ها و دل سپردن و گوش فرادادن به شاهنامه خوانی ریش سفیدان این شب را طی می کردند.
شاهنامه خوانان در این شب طولانی و با خواندن شاهنامه گویی می خواستند به زندگی نیرو ببخشند. در مناطق بختیاری رسم شاهنامه خوانی وحتی خواندن فصلهایی از هفت پیکر نظامی، سنتی یا پیشینه ای تاریخی می باشد.
بیان کردن متل ها و افسانه های قدیمی نیز در این شب در گذشته رواج داشته است. بزرگان و ریش سفیدان بختیاری نیز در این شب برای فرزندان و نوادگان خود با بیان ناگفته های کوچ و حوادث تلخ و شیرین به نوعی تجربیات خود را به این نسل ماشینی انتقال می دهند.
مردم استان چهارمحال بختیاری در گذشته معتقد بودند که در شب یلدا حداقل باید هفت نوع خوراکی استفاده کرد.
در این شب سینی های مسی یا همان "مجمع" که روی کرسی قرار داده می شود از تنقلاتی مانند کشمش ، گردو ، بادام ، سنجد و کشک پر می شد.
خوردن آش کشک محلی نیز از سنتهای دیگر مردم این منطقه می باشد که در این استان امروزه نیز این سنت رعایت می شود.
خوردن کدو تنبل نیز در این شب جایگاه خاص خود را دارد، معمولا کسانی که در منزل و یا مزرعه خود به کشت محدود محصولات جالیزی می پردازند یک یا چند کدو را برای این شب نگه می دارند و به همسایگان وبستگان خود نیز به صورت تعارفی می دهند.
کدو دراصطلاح محلی "کیدی " تلفظ می شود و مردم این منطقه کدو را نمادی از خورشید دانسته و با استفاده از آن در این شب به نوعی گرما را وارد خانه می کنند.
در این استان کدو را پس از خرد کردن یا به صورت آش کشک و یا به صورت آب پز می خورند.
خوردن انواع میوه و به خصوص هندوانه نیز جایگاه ویژه ای در بین مردم این استان دارد.
مردم این منطقه خوردن این خوراکیها رانشانه خیر و فزونی و برکت می دانند و معتقدند با تناول این خوراکی ها در شب یلدا، سال پر خیر وبرکتی پیش رو خواهند داشت.
ایرانیان باستان با باور اینکه در شب یلدا با دمیدن خورشید روزها بلندتر شده و تابش نور ایزدی افزونی می یابد آخرپاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می نامیدندو برای آن جشن بزرگی به پا می کردند.
این جشن در ماه پارسی " دی " قرار دارد که نام آفریننده در زمان قبل از زرتشتیان بوده است که بعدها نام او به افریینده نور معروف شد.
نور، روز و روشنایی خورشید نشانه هایی از آفریدگار و شب ، تاریکی و سرما نشانه های از اهریمن به شمار می رفت.
مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم آن زمان را بر این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می برند.
برای در امان بودن از خطر اهریمن در این شب همه دور هم جمع می شدند و با برافروختن آتش از خورشیبد طلب برکت می کردند.
آیین شب یلدا یا شب چله،خوردن آجیل مخصوص، هندوانه انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت تندرستی فراوانی و شادکامی هستند.


فیروزه همتیان (کارشناس ارشد مردم شناسی سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری چهارمحال بختیاری)




۲۹ آذر ۱۳۸۸

زایش مهر

زایش مهر را به شما ، دوستان گرامی ،شاد باش می گویم




بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند/ که مکدر شود آیینه مهر آیینم




پیوندها:

*یادداشت‌هایی از دیدارهای گروهی طلوع خورشید در تقویم آفتابی چارتاقی نیاسر- رضامرادی غیاث آبادی

* عکس ها از آقای پویان محسنی نیا در چارتاقی نیاسر از زاد روز خورشید

*مير جلال الدين کزازي: كريسمس همان شب چله است ادامه


۲۶ آذر ۱۳۸۸

گاتها،سرودهای زرتشت



در فاجعه ی کتاب سوزان حمله ی اعراب در زمان ساسانیان بسیاری از نامه های باستان از بین رفته اند. گاتها ، سرودهای زرتشت از این گزند دور مانده است.از دیر باز، مغان زرتشی برای رسیدن به مقام، باید گاتها را به یاد می سپارند به همین دلیل گاتها دست نخورده سینه به سینه به امروز رسیده است.

نام کتاب: گاتها سرودهای مینوی زرتشت
دکتر حسین وحیدی
انتشارات امیر کبیر
176 صفحه
بها:14000 ریال
بسیاری بر این گمانند که شعر و شاعری از زمان رودکی آغاز گردیده است ، ولی ایرانیان باستان دارای شعر بودند که گاتها از کهن ترین سروده ها است.گاتها به زبان اوستا در 1768 پیش از میلاد سروده شده است. ایرانیان از آن تاریخ یکتا پرست و دارای کتاب بودند. در گاتها ، سروده ها سراسر ، فراخواندن مردم به راستی ،اندیشه ی نیک و خرد ورزی و باز داشتن از پیوند با دُروند است.

دو سروده از گاتها:

2/47
کسی که در پرتو پاکترین اندیشه ها،
راه بهترین را می پوید،
و زبانش گویای اندیشه ی نیک است،
و دستهایش به کارهای پارسایی گشوده است،
تنها یک اندیشه دارد: اهورامزاد، آفریننده و پروردگار و سرچشمه ی
راستی است

8/34
ای مزدا،
براستی ، دُروندان،
با کردارهای خود ما را هراسان می دارند،
زیرا آنان ، برای مردم تباهی و ویرانی می آورند،
توانمندانشان به ناتوانان ستم می کنند،
با آیین تو دشمنی می ورزند،
هیچ گاه به راستی نمی اندیشند،
و از اندیشه ی نیک می گریزند و روی می گردانند.


اوستا، زبان ایران باستان و ریشه ی بسیار زبانها ی آریایی است .سروده های گاتها دارای موسیقی ای است که هم اکنون موبدان زرتشتی در آ تشکده ها می خوانند. وزن و آهنگ در گاتها به وسیله پژوهشگران به اثبات رسیده است. در فصل «آهنگ گاتها» در این کتاب می توانید به چند نمونه آن دست یابید.
زبان اوستایی ریشه ی زبان فارسی است و میان زبان اوستایی و دیگر زبان های آریایی همانندی های بسیاری است که در فصل پایانی کتاب ده صفحه به شکل زیر نمونه هایی آورده شد است و باقی را نگارنده به زبان شناسان واگذارده است.
فارسی، اوستایی، انگلیسی
بازو، اَرمَ، Arm
است، اِسته، Is
*
دُروند=پیرو دروغ، گهراه از راستی و پاکی، زیان رسان، نادرست و تبهکار و ویرانگر و نابکار. یاد آوری می شود در اوستا واژه «دروغ» دارای معنی بسیار گسترده ای است که همه ی بدی ها را در بر می گیرد. ناراستی ، ناپاکی، زیان ، نادرستی، تباهکاری، ویرانگری و نابکاری.1

گفتارهای نیک شما

۱۳ آذر ۱۳۸۸

« بته جقه » نماد « سیمرغ »






از دکتر حسین وحیدی پژوهشگر ایران باستان

بته جقه و سیمرغ




پس پرده اندر یل نامجوی /یکی پاک پور آمد از ماه روی
تنش نقره ی پاک و رخ چون بهشت / برو بر نبینی یک اندام زشت
ازآهو همان که ش سپیدست موی / چنین بود بخش تو ای نامجوی
«آهو» به اوستا «اَهیت» است و «اَن هَیت»،«بی عیب» است.« اَن اَهیت » همان «آناهیتا»، «ایزد آب» می باشد. «آهو» از «آسو» گرفته شده و آسو یعنی «تندرو».
«معصومه» همان «آناهیتا» ایزد آب است.
یعنی عیبش این است که مویش سپید است. این باور یک پدر بود که بچه ی سفید ننگ برای او است
...
فرود آمد از تخت سام سُوار / به پرده ندر آمد سوی نو بهار
چو فرزند را دید مویش سپید / ببود از جهان سربسر نا امید
سوی آسمان سر برآورد راست / اب کردگار او به پیگار خاست
که ای برتر از کژی و کاستی / بهی زان فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کرده ام / وگر کیش اهرمن آورده ام
به پوزش مگر کردگار جهان / بر من ببخشاید اندر نهان
سام بفرمود تا کودک شیر خوار را را در کوه رها کردند:
هان خرد کودک بدان جایگاه / شب و ر.ز افکنده بود بی پناه
زمانی سر انگشت را می مزید / زمانی خروشیدن از بر کشید
...

داستان سیمرغ از اینجا آغاز می شود. خداوند مهری به سیمرغ داد:
خداوند مهری به سیمرغ داد / نکرد او به خوردن از آن بچه یاد
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ / بزد و گرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه /که بودش در آنجا کنام گروه
...
اینجا سخن از مهری است که سیمرغ گوشتخوار می آید و می بیند یک چیزی آنجا افتاده بهتر بود که او را می برد برای بچه های گرسنه اش اما خداوند مهری به سیمرغ داد"نکرد او به خوردن از بچه یاد" . بچه را برداشت و برد پیش بچه هایش.
مهر خدایی یکی از پایه های فرهنگ و عرفان راستین ایران است . آن چه مهری است که "من" بشود "ما" !

مولوی:
آن یـــــــــــــكی آمد در یـاری بزد / گفت یارش، كیستی ای مــــــــعتمد
گفت: «‌‌من»، گفتا برو هنگام نــــیست /بر چنین خوانــــــی، مقام خام نیست
خـــــــــــام را جز فرقت و درد فراق /كه پزد كه وا رهاند از نفـــــــــــــاق
رفــــــت آن مسكین و سالی در سفر /در فراق یار، سوزید از شــــــــــــرر
پخته شد از آن سوخته، پس بازگشـت /باز، گرد خانه‌ی آن یـــــــــار گشـت
حلقه بر در زد، به سد تـــــرس و ادب /تا نه بجهد، بی ادب لفظــــــــی زلب
بانگ زد یارش كه بر در كیســـت، آن /گفت بر در هم تویی، ای دل‌ســـــتان
گفت اینك، چون منـــــی از در درآی /نیست گنجایی دو مــن، در یك سرای
ویا حافظ می گوید:
در بحر مایی و منی افتاده ام بیارمی تا خلاص بخشدم از مایی و منی *
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن


امروز در سده بیستم هیتلر پنجاه میلیون کشته است. من ِ برتر از همه! درد این جامعه "من" هایی که می خواهند حکومت کنند. سیمرغ در زمان سام من را ما کرده است. چند هزار سال پیش ! این الان کجاست؟ در تک تک خانه های شماست. بته جقه نماد سیمرغ ، این رویداد بسیار زیبای پر معنی است. آیین زناشویی در کنار سفره بته جقه است، عروس و داماد کنار آن می نشینند.
پیام این سفره این است: ای عروس و داماد باید در دل شما مهر خدایی باشد.
این فرهنگ در درازنای زمان زنده مانده است. ما باید این فرهنگ را بشناسیم.
بته جقه نماد مهر خدایی است و هما.

.

آن چه خواندید با یک تند نویسی در سخنرانی دکتر حسین وحیدی نوشته ام .


سیمرغ از دیدگاه ژادی کی(ریشه واژه: ژن – ژاد_نژاد-ژنتیک)
سَئنَه در اوستا یعنی چکاد و قله ی کوه
قله کوه در نامهای شهرهای سنندج و سایین دژ را داریم.
مَرَغو در اوستا یعنی مرغ
سیمرغ می شود مرغ قله کوه
در گذز زمان سَئنَه --> سَئنَه --> سائن --> شاهین
برخی از این شاهین ها پرهایشان سفید می شود که «هما» نامیده می شود. می گویند سایه هما بر سر هر کسی بیفتند برای او خوشبختی می آورد.
سیمرغ در شاهنامه:
سیمرغ نخستین بار در در داستان سام ظاهر می شود. ...

هماي از همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
«سعدي»

به باور ايرانيان باستان مرغي استخوان خوار است كه در افسانه ها وقتي جانشيني براي پادشاه نبود، آنرا رها كرده و بر شانه هر كس كه مي نشست او را پادشاه مي كردند! ادامه را در اندیشه های پارسی بخوانید



تندیس هما در پارسه

پیوندهای خواندنی:
خبرگزاری کتاب ایران:كاركردهاي شاهنامه در جهان امروز به روشني آشكار است
روستای مرق: هما (مرغ سعادت ایران زمین)
پرندگان ایران: تماشای عکس
سعدي در توصيف اين پرنده ميگويد: «هماي از همه مرغان از آن شرف دارد ــ كه استخوان خورد و جانور نيازارد.»
صادق هدايت نيز در مورد هما نوشته است: «جمعي گفته اند كه آن كركس است كه مردار خورد و از آن جنس بسيار است به هماي بر سعادت معروف است. چنانچه گويند سايه آن بر هر كس افتد، پادشاهي و دولت يابد و لغت همايون هم كنايه از اين معني است. اينكه عوام در موقع تشكر ميگويند خدا سايه شما را از سر ما كم نكند، اشاره به همين مسئله دارد.»








۱۰ آذر ۱۳۸۸

راز واژه«رنج» در نیم بیت «بر آسوده از رنج روی زمین»




در نشست های شاهنامه شناسی دکتر حسین وحیدی سخنرانی می کنند. استاد دکتر حسین وحیدی بسیار افتاده و شیرین بیان هستند. در نشست پیشین در باره ی نیم بیتی از شاهنامه از روی یک متن خواندند در پایان یک کپی از آنچه ایشان در دست داشتند، گرفتم و هم اکنون اینجا می نویسم. در یادداشت های دیگر بیشتر از ایشان خواهم نوشت.

***
راز جشن نوروز در شاهنامهدکتر حسین وحیدی
دریای جاودانه و بیکران شاهنامه از دیدگاههای گوناگون ارزشمند و در خور بررسی است که یکی از این دیدگاهها رازهای نهفته در شاهنامه است که دراین نوشتار برای نمونه راز جشن نوروز در شاهنامه بررسی می شود.
فردوسی بزرگ در باره چگونگی برپایی جشن نوروز در زمان جمشید می فرماید:
سر سال نو هرمز فروردین / بر آسوده از رنج تن دل ز کین
در برخی از نسک های (متن) شاهنامه نوشته شده است:
سر سال نو هرمز فروردین / بر آسوده از رنج روی زمین

راز نهفته در این سروده فردوسی همین واژه (رنج) است. در زمان جمشید چه رنج بزرگی تن ها را در ایران و یا سراسر زمین فرا گرفته بود که با پایان آن و بر آسودن تن ها در ایران و یا سراسر زمین از رنج در روز هرمزد، روز یکم فروردین جشن بزرگی برپا شد. بفرموده فردوسی جشنی این چنین:
سر سال نو هرمز فروردین / بر آسود از رنج دل زکین
به نوروز شاه گیتی فروز / بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند / می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / بمانده از آن خسروان یادگار

برای شناخت و دریافت راز برپایی این جشن بزرگ، جشن نوروز، روز نو،... دیدگاه دانشمندان امروز را بررسی می کنیم و سپس نوشته هایی را از زبان پهلوی و اوستایی می آوریم:

امروز دانشمندان ستاره شناسان با وهانهای(دلائل) دانشی دریافته اند که در زمانی نزدیک به هشت هزار سال پیش یک ستاره دنباله دار به زمین نزدیک می شود که با این رویداد سرما و یخبندان سخت سرزمین های سرد و توفان سرزمین ها و دریاهای گرم را فرا می گیرد.

در باره این رویداد در نوشته های پهلوی و اوستایی کهن در ایران می خوانیم:«در ماه فرودین ، روز هرمزد ، به نیمروز که روز و شب برابر بود، پتیاره تاخت و چون شب در رسید به زمانی که گوزَهَر چون ماری ایستاده بود، سر به دو پیکر و دم به نیمسب که میان سر و دمب هر گاه شش اختر بود، موش پری دمب دار پر دار برجست و بر خورشید و ماه و ستارگان آمد و مینوهای دیوی بر مینو های ایزدی چیره شدند».
«در گیتی،تیرگی بر آسمان،شوری برآب ، پلیدی و خرفستر و وزغ بر زمین، کرم بر گیاه، گرسنگی و تشنگی بر گوسفندان، مرگ و سیژ و تنگسالی و درد گونه گون بر مردمان آمد».
20. اهورامزدا، خدای آفریننده همراه ایزدان آسمانی برای گفت و گو در آریاویچ که از رود ونگوهی دائی تی سیراب می شود جای دیدار نهاد، جمشید، شبان نیکوروی، برای گفت و گو با بهترین مردان در ایرانویچ جای دیدار نهاد.

...
ادامه را با کلیک روی عکس ها بخوانید تا در فرصتی دیگر تایپ آن را به پایان برم و به یادگار در شبکه اینترنت به جای ماند


21. اهورامزدا، با ایزدان مینویی به دیدارگاه به ایرانویج که از رود ونگوهی دائی تی سیراب می شود به دیدار جمشید خوب رمه با بهترین مردمان ایرانویج بر آمد.

22.اهورمزدا به جمشید گفت: ای جم نیک دار، پیر ویونگهان، تو را آگاه می سازم که بر جهان اُستومند زمستان های بد و سخت و مرگ آور با سرمای سخت خواهد آمد و برف سنگین و دانه درشت خواهد بارید که در بلندترین گریوه ها به بلندی یک آردوی خواهد رسید.

23. در این هنگام همه چار پایان و ستوران از بالای کوهها و از جاهای دور افتاده و از ژرفای دره هابه پناهگاههای زیرزمینی پناهنده خواهند شد.
24.پیش از زمستان آن دهیو دارای چراگاههای پر و انبوه بود، اما پس از آب شدن یخبندان جای پای گوسفند نیز دیده نخواهد شد.

25. تو باید ای جم ، یک باروی بزرگ بسازی که درازای آن از هر چهار سو یک آسپریس باشد، در آن بارو باید از تخمه چارپایان ریز و درشت و از نژاد مردمان، سگ ها پرندگان و آتش سرخ و سوزان جای دهی . بارویی که از هر سو به درازای یک آسپریس برای مانش مردم و جای گاوان و ستوران باشد.

26.در این بارو باید آب را در یک بستر به درازای یک هاسر روان سازی و پرندگان را در کنار بارو و در یک چمنزار همیشه سبز و خرم بایستانی و کده و مانهای فراز اشکوب با تالار و ایوان بسازی.

27. تو باید در این بارو از مرد و زن و از گونه های جانوران نرینه و مادینه بهترین و نیکوترین ها را جای دهی.

۱ آذر ۱۳۸۸

خزان

عکس از فرناز



«خیزید و خز آرید که هنگام خزان است»... ادامه


منوچهری دامغانی



الف) - آرایه های لفظی :
١- واج آرایی :
به تکرار یک واج (حرف صامت یا مصوت ) در یک بیت یا عبارت گفته می شود که پدید آورنده ی موسیقی درونی شعر است. واج آرایی یا نغمه ی حروف، تکراری آگاهانه است که موجب آن می گردد که تاثیر موسیقی کلام و القای معنی مورد نظر شاعر بیش ترگردد. مانند:


خیزید و خز آرید که هنگام خزان است ( تکرارصامت های خ و ز ) از منوچهری که تداعی کننده ی صدای ریزش و خرد شدن برگ ها درفصل خزان است.


از سایت سارا شعر

۲۰ آبان ۱۳۸۸

آغاز داستان بیژن و منیژه

___________________________________________________________________________
.

____________________________________________________________________________________
عکس ها از کتاب «نامه باستان» دکتر کزازی
با کلیک روی عکسها می توانید در اندازه بزرگتر ببینید





داستان بیژن و منیژه
شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شد لاژورد / سپرده هوا را به زنگار ِ گرد
سپاه شب تیره بر دشت و راغ/ یکی فرش گسترده از پرٌ زاغ
چو پولاد زنگار خورده سپهر /تو گفتی به قیراندر اندود چهر
نموده ز هر سو به چهر اهرمن / چو مار سیه باز کرده دهن
هر آنگه که برزد یکی باد سرد / چو زنگی بر انگیخت ز انگشت گرد
چنان کرد باغ و لب جویبار / کجا موج خیزد زدریای قار
فرو مانده گردون گردان به جای / شده سست خورشید را دست و پای
سپهر اندر آن چادر قیر گون / تو گفتی شده ستی به خواب اندرون
جهان را دل از خویشتن پر هراس / جرس بر کشیده نگهبان پاس
نه آوای مرغ و نه هرای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد
نبد هیچ پیدا نشیب از فراز / دلم تنگ شد زآن درنگ دراز
بدان تنگی اندر بجستم زجای / یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ / بیاورد شمع و بیامد به باغ
می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی
مرا گفت شمعت چه باید همی؟ / شب تیره خوابت نیاید همی؟
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ / همه از در مرد فرهنگ و سنگ
بدان سرو بن گفتم: ای ماه روی / مرا امشب این داستان باز گوی
مرا گفت: گر چون زمن بشنوی / به شعر آری از دفتر پهلوی،
همت گویم و هم پذیرم سپاس / کنون بشنو ای یار نیکی شناس:
....


از شاهنامه دکتر خالقی مطلق


________ ______

تصاویرآغاز داستان از شاهنامه دکتر خالقی مطلق -شاهنامه ژول مل _شاهنامه مسکو

از زنان شاهنامه بسیار سخن گفته شده و کمتر به "مهربان یار" فردوسی، پرداخته شده است. همان گونه که در آغاز ِ بسیار تیره و تار داستان بیژن و منیژه، فردوسی نوشته است در شبی تیره و بسیار نا خوشایند، خواب به چشمانش نمی آمده و با ناراحتی از همسرش می خواهد برایش چراغ بیاورد . همسر با مهربانی برایش چراغ و می و چنگ می آورد و داستان بیژن و منیژه را برای "یار نیکی شناس" چنگ می نوازد و داستان بیژن و منیژه را می خواند و از فردوسی می خواهد تا آن را به شعر در آورد.
تیرگی شب تار در آغاز داستان ذهن خواننده را برای چاهی که بیژن در آن گرفتار می شود ، آماده می کند...

۱۷ آبان ۱۳۸۸

چراغ ها را من خاموش می کنم




Gnome
I was really prostrated by Tom's behaviour, and did not know how to escape that terrible situation. Tears filled my eyes. Tom was extremely angry with me, and shouting to the top of his voice. In the morning when Tom went to work, I got up and thoroughly cleaned the house top to the bottom. I even washed and cleaned all skirting boards. Then I polished all shoes. Tom has a bad habit. Anything he takes leaves where he sits. It took me a while to shelve all books, sort out newspapers, and pile them by his computer desk. When I finished tidying up and cleaning, I made a cup of tea, and sat at the table in the veranda. The weather was sunny and the warmth of sunlight in the mid autumn in that afternoon was pleasing. After all, that hard work, sitting there, sipping that cup of tea and watching ripples on the swimming pool was like heaven. Autumn is a season of colours. Trees leaves and foliage were turning into multi colour and eye-catching. The gnomes around pool, throughout the years were getting aged and dingy. Hence they required some attention. I took tea cloth with soppy lukewarm water to clean them. Although when I completed cleaning, they looked better, but their Gray colour was not very appealing. I slipped into my gin trousers and put on my T-shirt shirt, dashed to the local paint shop, bought a tin of brilliant white paint. I found a painting brush in Tom's tool room and painted all gnomes. When I finished with my painting, sat at table in the veranda, looked at them again. The bright white suited them and I was very happy with the result. I thought Tom also would be pleased when he sees them. I thought it would be nice to have our super in veranda. I quickly went to the kitchen started to prepare a nice dish for our supper. Set the table nicely. Then I dressed up nicely, put on a mild make up and eagerly waited for Tom to come home. When Tom came dropped his brief case by the cloakroom and with his dirty shoes went to the living room without noticing tidiness and changed. I nicely asked him to remove his shoes and wear slippers. He took his shoes off in the living room, left them there, asked me to bring him slippers and picked up the evening newspaper from his desk which I had put there. I asked him how his day was. "As usual" he said, began to read the paper, dropped himself on the sofa and asked what we have for supper. I asked him let's have our dinner in veranda. He came sat at table and I served dinner nice hot dinner. While he was eating, continued to read the newspaper without looking at me or surrounding. "How was your day?" I asked again, hoping at least he would look at me and I could have his approval for my dressing and make up "It was Ok" he mumbled without looking up -"are you enjoying you dinner?" I asked quietly - "it's OK." He mumbled again without any emotion. After all that effort for cleaning, tidying up, cooking dinner, setting table, serving food, dressing up and make up, I did not get any appreciation. Even he failed notice any changes in the garden. Why men always take it for granted that women have to do everything without getting paid or at least being appreciated. Why they always think that they are the strongest vessel and the centre of the universe? What is wrong with them?
I was upset or angry a kind of resentment. Something within boiling and wanted to shout and say "look you bantered. I spend all the day and worked hard just for a moment of your attention and possibly a little bit appreciation. But past experience taught me I was no match for Tom's anger. "Darling can you see any changes around swimming pool" I asked him quietly, and hoped to get a sign of approval. He raised his face from paper and looked at swimming pool. "Where the hell did you get the idea to paint gnomes" All of sudden raised his voice "haven't you got anything to do woman?" "That grey colour wasn't very pleasant and most Gnomes are painted colourfully." I protested softly, trying to say it in such a way not provoke him and make him angrier. "Don't be so stupid" shouted Tom "Have you ever seen anyone to paint gnomes?" Although I was pretty sure, I had seen colourful Gnomes in the market, but at this stage I bottled up my emotion and kept quiet, because of past experience, I well knew I was no match for his hot temper. He kept on and on. I felt awfully helpless and regretted having painted Gnomes. My Tears were filing my eyes and bleared my vision. I felt so fragile and frail. I dragged myself upstairs and went to bedroom quietly sobbed. I wished I had never been born to face such tormenting.
Fridoun

این داستان گوشه ای از زندگی زن خانه دار داستان "چراغ ها را من خاموش می کنم" زویا پیرزاد و بسیاری زنان دیگری که می شناسم، را به یادم می آورد. شما چه نظری دارید؟



۱۲ آبان ۱۳۸۸

سلام!



سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!




سید علی صالحی


۱۰ آبان ۱۳۸۸

سید علی صالحی و شعر گفتار

دوستان گرامی
آشنایی من با سید علی صالحی با یکی از مجموعه شعرهایش آغاز گشت. روانی و شیوایی گفتارش چنان بر دلم نشست که به تندی آن مجموعه را به پایان رساندم .
گاهی ویتامین شعر ذهنم چنان دچار کمبود می شود که سرگشته و پریشان به دنبال شعری می گردم تا به دادم برسد، چنان کتاب ها را به هم می ریزم که موجب به هم ریختگی خانه می شوم . پس از چنین حالتی به شعر "سلام" رسیدم و با نوشتنش در اینجا آرام شدم.

سیدعلی صالحی می گوید:بهشت همان دوران کودکی است
گفتگو در باره ی سبک آن شعر در ستون پیام های "سلام" موجب شد تا یافته های اینترنتی ام را در اینجا گرد آورم. امیدوارم سود مند باشد.

با سپاس از همدلی و همخوانی و هم فکری همه ی یاران مهربان

___________________________________________

پبوندها یی که یافته ام و گزیده ای از آنها:



زندگی نامه

______________________________________

...من مبدع شعر گفتار نيستم؛ شارح آن بوده‌ام و نظريه‌پرداز؛ وگرنه رگه‌هاي شعر گفتار از گات‌هاي اوستا آغاز مي‌شود. حضرت حافظ يكي از عالي‌ترين شاعران شعر گفتار - در همان راه و منش شعر كلاسيك - است و از اين عصر، فروغ فرخزاد، با آن نبوغ زنانه به آن رسيد؛ اما نرسيد كه مسير خود را آن‌گونه كه بايد براي جامعه‌ي ادبي توضيح دهد، و شايد زمان پردازش فني اين فهم تاريخي فرانرسيده بود. نيما چند شعر آخر حياتش در همين حوزه قابل تحقيق است. به شعرهاي نيما از تاريخ 1330 تا 1338 رجوع كنيد. خود او بود كه پيش‌تر گفت، شعر بايد به زبان طبيعي برسد. اين طبيعت زبان و زبان طبيعي كه رازش به سادگي فاهمه بازمي‌گردد و نه اطوار غامض، همين شعر گفتار است. ادامه
______________________________________

گزیده ای از:زایش شعر سیاسی اجتماعی
س: چرا هميشه در بحبوحه‌بحران‌هاي اجتماعي، شعر – لا‌اقل براي مدتي- به حاشيه مي‌رود؟
شعرناب ميزبان دوره آرامش است. كنار نمي‌رود، بلكه مي‌فهمد. وقتي كه قدم رويا را رقم مي‌زند، قلم از حضور باز مي‌ماند. اين خصيصه شعر است. صبور است و شفاست. براي قبل و بعد از دوره انفجار. اگر اين نوع شعر نباشد، در موسم رستاخيز، آن «همه‌گويگي مشترك» حتما چيزي كم دارد. شعر شورشي نيز يكي از رخسارهاي همين شعر ناب است. زيبايي شعر ناب، زره‌پوشي شعر اجتماعي را تضمين مي‌كند. شاعر چند‌وجهي هرگز به يك پيله معين بسنده نمي‌كند.
ادامه

______________________________________

گزیده ای از: بگذارید سخن بگوییم!

شما به عنوان يك شاعر روشنفكر، از يك سايت كه تقويت عرصه‌ي عمومي و گشودن فضاي گفت‌وگو بين جريان‌هاي فكري مختلف ايران را هدف قرار داده‌است، چه انتظاري داريد و به عقيده شما دانشجويان فعال در اين سايت چه نقشي مي‌توانند داشته‌باشند؟ صالحي: نخست به بخش پاياني پرسش شما جواب مي‌دهم. حقيقت اين است كه اگر از استثناء‌ها بگذريم، پير شدن يعني چراغ سبز نشان دادن به قطار محافظه‌كاري. من وقتي جواني را مي‌بينم كه از شور تهي است، درد مي‌كشم و زماني كه پيري را مي‌بينم هنوز در پي آرمان‌هاي عقيدتي خود مي‌دود، حيرت مي‌كنم. آرمان‌هاي سياسي- عقيدتي را مي‌گويم. طبيعي است كه جوانان صف مقدم هر انقلابي را تشكيل دهند. حتي جنگ‌ها قربانيان كلي خود را از ميان جوانان انتخاب مي‌كند و دانشجو يعني شور، يعني همان شباب، همان ميل شديد به تغيير -از خود تا جهان- و امروز، يعني سرآغاز هزاره‌ي سوم، اگر دانشجويان سربازان خرد و دلاوران دانايي در همه‌ي زمينه‌هاي علمي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي، تحول‌خواه و پيشرو و فاعل نباشند، تنها به" انبار دانش تخصصي" تبديل خواهند شد، كه البته هر كامپيوتري بهتر از او قادر به ذخيره‌سازي است. روشن است كه پاسخ من مثبت است در اين مورد از پايگاهي كه "تقويت عرصه‌ي عمومي و گشودن فضاي گفتگو" را ميان همه‌ي نيروهاي فكري جامعه، هدف قرار داده‌است، جز اجرايي كردن اين آرزو توسط بانيان آن، چه انتظار ديگري مي‌توان داشت؟ هر دستاورد عملي، نخست يك "رويا" بوده‌است. آدمي اولاد روياهاست. براي رسيدن به فردايي روشن، بهتر آن كه اين روياهاي انساني به سوي فعليت هدايت شوند، البته به شرط وجود حداقل مصداق‌هاي عيني و واقعي، كه اگر جز اين باشد، ركود روياها به "توهم" تبديل مي‌شود ادامه

______________________________________

کتاب :شعر در هر شرایطی، گفت وگو با سیدعلی صالحی، پیرامون جنبش شعر گفتار


______________________________________

گزیده ای از نامه ای از سید علی صالحی به یدالله رویایی پیرامون شعر حجم :

شعر حجم آنگونه كه من ذره به ذره مي شناسمش ، نمي تواند " آينده اي باشد براي آنها كه منتظر آينده اند. " تنها اهل ياس همواره چشم به راه آينده اند، چرا كه تنبلي خويش را بر گردن تاريخ مي اندازند. آينده همين امروز است. " آينده + انتظار " هر دو از قماش ِ اقوالي به شمار مي روند كه تنها قباله هاي خطي ( ضد حجم ) را امضاء مي كنند. پس نمي توانند در ادبيات ويژه ي شعر حجم جايي داشته باشند. " ما منتظر آينده ايم !؟"، اشتباه نمي كنيد ؟ من يقين دارم كه آينده منتظر ماست
ادامه در وبلاگ مجید ضرغامی

______________________________________
در پایان شعر دیگری از سید علی صالحی:

با آن‌ها که بالای ديوار نشسته‌اند


نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
آب از پياله و پروانه از پسين،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌ايد،
با روياهامان چه می‌کنيد!

ما رويا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد ...
دروغ می‌گوييد که اين کوچه، بُن‌بست و
آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و
صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهرير خواهيم گذشت.
ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
هنوز علائمی عريان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست.
سرانجام روزی از همين روزها برمی‌گرديم
پرده‌های پوسيده‌ی پرسوال را کنار می‌زنيم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهيم
که آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست.

ستاره از آسمان و باران از ابر،
ديده از دريا و زمزمه از خيال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آينه گرفته‌ايد،
با روياهامان چه می‌کنيد؟

ما رويا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد ...
دروغ می‌گوييد که فانوسِ خانه شکسته و
کبريتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گريه‌اند،
ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار،
روزنی روشن از رويای شبتاب و ستاره روييده است
سرانجام روزی از همين روزها
ديده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دريا می‌آيند
خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه می‌آورند.

حالا بگو که فرض
سايه از درخت و ری‌را از من،
خواب از مسافر و ری‌را از تو،
بوسه از باران و ری‌را از ما،
ريشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌ايد،
با روياهامان چه می‌کنيد!؟


۳ آبان ۱۳۸۸

تماشای تلخ



در شهر می گشتم این بار چهره ی شهر برایم به گونه ای دیگر بود، به دنبال کارگرانی می گشتم که چند ماه پیش از کارخانه اخراج شده بودند به چهره ی یکایکشان نگاه می کردم : تو همکارم بودی؟
نمی دانم ! هیچ یک را از نزدیک ندیده و نمی شناختم،ولی وجودشان در شهر احساس می شد.
فاصله ی مهمانسرا تا ساختمان اداری باید از فضای سبز ی می گذشتم درختهای چنار دو طرف خیابان محوطه، به سوی هم دست دراز کرده بودند ، به زودی شاخه هایشان در هم می رفت. درختها هم از نبود هشتصد کارگر با تو حرف می زدند.
سال ها ساختن و رشد و تولید کارخانه را با لذت فراوان به تماشا نشستم ، من هم گوشه ی کوچکی از این ساختن بودم، سا ل های جوانی را به کار زیاد برای راه اندازی و نگهداری سیستم های کامپیوتری اینجا پرداختم هم اکنون همه ی آنها در مقابل چشمانم در حال فرو پاشی است . نیمی از ماشین آلات خاموش شده اند و شغل هشتصد کارگر از دستشان رفت.... روح سرگردان کارگران بدون شغل در لابلای درختان سرو ، چنار و بید و.. در فضای سالن ها میان ماشین های خاموش می چرخید .پاره ای از روح سرگشته آنها را به همراه فکر پریشان همسرانشان همراه با اندیشیدن به فضای آینده فرزندانشان را همراه خود تحفه آورده ام...


۲۳ مهر ۱۳۸۸

بانگ نای

عکس از محمدرضا دهقان پور

توضیح عکاس:
عنوان بر گرفته شده از اشعار مولوی


۱۸ مهر ۱۳۸۸

طلسم جذب محبت




با خواندن طنز "طلسم جذب محبت ..." در وبلاگ بعد از بیست و سه ابتدا خندیدم ولی تلخی طنز ایشان ، چهره ی زنی 55 ساله را در ذهنم ، نقش زد. در یک روز سرد زمستان گذشته آمده بود و قدم می زد از دور به من نگاه می کرد کم کم نزدیک آمد کمی که صحبت کردیم خواست باهم قدم بزنیم ، بسیار ساده بود، چهره اش دلنشین بود.جذب خودمانی بودنش شده بودم همراهش رفتم. همسرش پس از 35 سال زندگی مشترک، زن جوانی اختیار کرده بود . بسیار کلافه بود نمی دانست چه کند. دیگر او را تا تابستان ندیدم. در آن روز ، شاد و سرحال آمد و از دور برایم دست تکان می داد و اشاره کرد که برویم روی یک نیمکت بنشینیم، چهره اش خیلی برایم آشنا بود،بی اختیار رفتم. صدایش را که شنیدم یاد آن روز زنده شد.
خبرهای انتخابات داغ بود و در مورد اوضاع روز کلی حرف زدیم خیلی سرحال بود. حرفها دوباره رفت به سراغ همان مشکل خانوادگی اش.
پرسیدم :چهره ت خندانه همسرت به خانه برگشته؟


گفت: من خیلی دنبال طلسم و جادو و... بودم نمی دونی تا چه شهرهایی برای گرفتن طلسم محبت رفتم و چه شهرهای زیارتی که نرفتم هیچ کدوم به درد نخوردکه هیچ ،روز به روز هم بدتر شدم. چند وقتیه میرم یه جایی که یه مسیحی حرف میزنه اون همه ش میگه دلاتونو پر عشق کنید و دوست بدارید تا دوستتان داشته باشند. راستی همه ش تقصیر این دین ماست که به مرد اجازه میده بره یه زن دیگه بگیره اگر مسیحی بودیم که همون اول سر عقد می گفت شما یک روح هستید در دو جسم در غم و شادی و بدی و خوبی داشتن و نداشتن با هم و برای هم هستید نه اینکه بگه اینقدر مهرت بفرما برو خونه شوهر. نمی دونی چقدر خانومای با چادر و مقنعه و.. میان تو اون جلسه ها! برای اینکه حاجتشون اونجا گرفتن ...
....
ادامه ی داستان را در جامعه بخوانید...




۱۵ مهر ۱۳۸۸

هنر همیشه بر حق بودن - آرتور شوپنهاور2


در ادامه ی یادداشت های از کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» اثر شوپنهاور و ادامه تایید سخن فریدون گرامی بر یکی از راهها، که "...، شگردی است که اکثر سیاستمداران کهنه کار و رهبران دیکتاتور برای بقای خود در این دنیای دیوانه ی دیوانه ی دیوانه به کار می برند. و جهانی این چنین پر از معضلات فردی و اجتماعی بوجود آورده اند. " قسمت هایی از کتاب را در ادامه می خوانیم:


«.. جدل چندان ربطی به حقیقت ندارد، درست همانطور که وقتی منازعه ای به دوئل می آنجامد، استاد شمشیر بازی چندان کاری ندارد که حق با کیست . دوئل چیزی نیست جز حمله و دفاع . هنر شمشیربازی فکری نیز همین است...»

در ادامه سه راه دیگر پیشنهادی از 38 راه :

1-به جای دلیل به مرجع متوسل شو

این ترفند عبارت است از توسل به مرجع به جای دلیل ، با استفاده از مرجعی در خور میزان خصم.

.. اگر موضع تو موُ یٌد به نظر مرجعی باشد که خصمت به او احترام می گذارد، به کار گیری این ترفند آسان است، اگر....(در اینجا شوپنهاور انواع مرجع شناسی خصم را بر می شمرد و آن را بسته یه درجه ی دانش خصم می داند که فکر می کنم آوردن همین یک بند برای ما ایرانی ها کافی باشد) در ادامه می نویسد:

بی سوادها برای لفاظی با کلمات یونانی یا لاتین احترام خاصی قائلند....

2-به رغم شکست مدعی پیروزی شو

2-حرفش را قطع کن،توی حرفش بدو،بحث را منحرف کن

این دو راه نیازی به آوردن جمله های شوپنهاور ندارد، خودمان به خوبی با آن آشنا هستیم.


گفتارهای نیک خود را اینجا بنویسید

۱۳ مهر ۱۳۸۸

هنر همیشه بر حق بودن - آرتور شوپنهاور

در میان کتاب های کامپیوتر کتابخانه، نام شوپنهاور را جستجو کردم تنها نام «هنر همیشه بر حق بودن » بر صفحه نمایان شد. کتاب را که می خوانم بیش ازهمه مناظره های انتخاباتی رییس جمهوری در ذهنم رژه می روند .
شوپنهاور می نویسد«هنر مجادله عبارت است از هنر مباحثه به گونه ای که شخص، فارغ از درستی یا نادرستی موضعش، از آن عقب نشینی نکند». پس از مقدمه ای بسیار خواندنی «38 راه برای پیروزی هنگامی که شکست خورده اید» را پیشنهادمی کند. با آوردن یکی از این راهها در اینجا ،سخن بیشتر در باره ی این کتاب را به چند یادداشت دیگر وا می گذارم .
.
.


حضار را متقاعد کن، نه خصم را
این ترفند به ویژه وقتی عملی است که دو عالِم در حضور عوام با یکدیگر بحث کنند. اگر هیچ دلیل ردی نداری، می توانی دلیل ردی سرهم کنی که خطاب به حضار باشد، به عبارت دیگر می توانی مخالفت بی ارزشی را مطرح کنی که فقط اهل فن به بی ارزشی آن پی می برد. گر چه خصمت اهل فن است ولی حضارت اهل فن نیستند و ، بنابراین، به نظر آن ها، خصمت مغلوب شده است، به خصوص اگر مخالفت تو او را در وضعیت مضحکی قرار دهد.



۵ مهر ۱۳۸۸

"چرايي"


سي سال بس نبود

براي جوانه نشستن ناگزير ِ بغض‌های نشسته در گلوي ِ اين همه آتشفشان منتظر؟

از بستر سخيف كدامين شب سترون نازل شده‌ايد

كه آتش بازي اين همه گدازه را گُل ِ آتش ِ قليان ِ نابكاران مي‌خوانيد؟

آيا اينان تكرار دوباره‌ي تاريخ‌اند

يا حكايت غريب تولدی ديگر را براي شمع بي‌فروغ‌تان ترانه مي‌خوانند؟

دستان هذيان و دل‌مرگي‌تان را بگيريد و گرد شهر بگردانيد و

بنگريد نگاه برزخ نشسته‌ی مادراني را كه

يكايك سردخانه‌های شهر را

در جستجوی هويت مشت‌هاي يخ‌زده دور باطل مي‌زنند...

بگوييد...

اين بار تابوت عصيان شما جنازه‌ی تطهير شده‌ي كدامين روح جاودانه را

تا گورستان خاطره‌ها بدرقه مي‌كند؟

و چند آتشفشان تا بهار باور باغ يخ زده فاصله داريم؟ا


شعر از :شهرزاد
عکس از : شهرزاد

۱ مهر ۱۳۸۸

خانه خورشید

دشواری زندگی برای زن ها، در جامعه ی مرد سالار ما، بیش از مردان می باشد ، به خصوص که قربانی خشونت مرد سالارانه هم باشند.
ایمیلی از دوست گرامی مریم دریافت کردم که در اینجا می نویسم:



دوستان داخل ایران با دیدار از این نمایشگاه و دوستان خارج از کشور از طریق ای میل با "خانه خورشید" در ارتباط باشید و "لیلی ارشد" و سرور منشی زاده " را در مسیر کار ارزشمندی که در حمایت از زنان آسیب دیده جامعه می کنند همراه شوید .

سبز باشید و موفق

رخشان بنی اعتماد

در ضمن فیلم مستند" حیا ط خلوت خانه خورشید" که زمستان سال 87 ساختم و اجازه نمایش نگرفت در همین مرکز ساخته شده بود.

khanehkhorshid@gmail.com

گفتارهای نیک خود را اینجا بنویسید

۲۱ شهریور ۱۳۸۸

جدال مدعی با سعدی

گلستان باب هفتم - جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی [1] در پیوسته و دفتر شکایتی باز کرده و ذم توانگران آغاز کرده، سخن بدین جا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته.

کریمان را به دست اندر درم نیست خداوندان نعمت را کرم نیست
مرا که پرورده ی نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد، گفتم ای یار توانگران دخل مسکینان اند و ذخیره ی گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل [2] بار گران بهر راحت دگران.

دست تناول آنگه به طعام بَرَند که متعلقان و زیر دستان بخورند و فضله مکارم ایشان به ارامل [3] و پیران و اقارب و جیران [4] رسیده

توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکات و فطره و اعتاق [5] و هدی و قربانی
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی جز این دور کعت و آن هم به صد پریشانی
اگر قدرت جود است و گر قوت سجود توانگران را به میسر شود که مال مزکـّا [6] دارند و جامه پاک و عرض مصون و دل فارغ و قوت طاعت در لقمه لطیف است و صحت عبادت در کسوتِ نظیف پیداست که از معده ی خالی چه قوّت آید و ز دست تهی چه مروّت و ز پای تشنه چه سیر آید و از دست گرسنه [7] چه خیر

شب پراکنده خسبد آن که پدید نبود وجه بامدادانش
مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بوَد زمستانش
فراغت به افاقه نپیوندد و جمعیت در تنگدستی صورت نبندد، یکی تحرمه ی [8] عشا بسته و یکی منتظر عشا [9] نشسته، هرگز این بدان کی ماند

خداوند مکنت به حق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل
پس عبادت اینان به قبول اولی تر است که جمع اند و حاضر، نه پریشان و پراکنده، خاطرْ اسباب معیشت ساخته و به اوراد [10] عبادت پرداخته؛ عرب گوید اَعوذ بالله مِنَ الفقر المُکـِّبِ و جوارِ من لا یُحَبّ [11] وَ در خبر است الفقرُ سوادُ الوجهِ فی الدّارین [12]. گفتا نشنیدی که پیغمبر علیه السلام گفت الفقرُ فخری. گفتم خاموش که اشارت خواجه [13] علیه السلام به فقر طایفه ای است که مرد میدان رضا اند و تسلیم تیر قضا، نه اینان که خرقه ی ابرار [14] پوشند و لقمه ی ادرار [15] فروشند.

ای طبل بلند بانگ در باطن هیچ بی توشته چه تدبیر کنی وقت بسیج [16]
روی طمع از خلق بپیچ ار مردی تسبیح هزار دانه بر دست مپیچ
درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد؛ کادَ الفقرُ اَنْ یَکونَ کفراً [17] که نشاید جز به وجود نعمت برهنه ای پوشیدن یا در استخلاص گرفتاری کوشیدن و ابنای جنس ما را به مرتبه ی ایشان که رساند ؟ و ید علیا [18] به ید سفلی [19] چه ماند ؟ نبینی که حق جلّ و علا در محکم تنزیل [20] از نعیم اهل بهشت خبر می دهد که اولئکَ لَهم رزقٌ معلوم ٌ[21] تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و مُلک فراغت زیر نگین رزق معلوم.

تشنگان را نماید اندر خواب همه عالم به چشم، چشمه ی آب
حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقتِ درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخن های پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاق اند یا کلید خزانه ی ارزاق مشتی متکبر مغرور معجب نفور [22] مشتغل مال و نعمت مفتتن [23] جاه و ثروت که سخن نگویند الاّ به سفاهت و نظر نکنند الاّ به کراهت. علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پایی معیوب گردانند و به عزت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند بی خبر از قول حکما که گفته اند هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش، به صورت توانگر است و به معنی درویش.

گر بی هنر به مال کند کبر بر حکیم کون خرش شمار، و گرگا و عنبرست [24]
گفتم مذمت اینان روا مدار که خداوند کرم اند، گفت غلط گفتی که بنده ی دِرَمند چه فایده چون ابر آذار اند و نمی بارند و چشمه ی آفتاب اند و بر کس نمی تابند، بر مرکب استطاعت سوارانند و نمی رانند، قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و أذیٰ ندهند، مالی به مشقت فراهم آرند و به خسّت نگه دارند و به حسرت بگذارند، چنان که حکیمان گویند : سیم بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک رود

به رنج و سعی کسی نعمتی به چنگ آرد دگر کس آید و بی سعی و رنج بردارد
گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا به علت گدایی، وگر نه هر که طمع یک سو نهد کریم و بخیلش یکی نماید، محک [25] داند که زر چیست و گدا داند که ممسک کیست، گفتا به تجربت آن همی گویم که متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید بر گمارند تا بار عزیزان ندهند و دست بر سینه ی صاحب تمیزان نهند و گویند کس این جا در نیست و راست گفته باشند.

آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست
گفتم به عذر آن که از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه ی گدایان به فغان و محال عقل است اگر ریگ بیابان دُر شود که چشم گدایان پُر شود

دیده ی اهل طمع به نعمت دنیا پر نشود همچنان که چاه به شبنم
هر کجا سختی کشیده ای تلخی دیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد و از توابع آن نپرهیزد وز عقوبت ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد

سگی را گر کلوخی بر سر آید ز شادی برجهد کین استخوانیست
وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند لئیم الطبع پندارد که خوانیست
اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ؛ من همانا که تقریر این سخن نکردم و برهان بیان نیاوردم، انصاف از تو توقع دارم؛ هرگز دیده ای دست دعایی بر کتف بسته یا بی نوایی به زندان در نشسته یا پرده ی معصومی دریده یا کفی از معصم [26] بریده الا به علّت درویشی؛ شیرمردان را به حکم ضرورت در نقب ها گرفته اند و کعب ها [27] سفته و محتمل است آن که یکی را از درویشان نفس امّاره طلب کند چو قوّت احسانش نباشد به عصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توام اند، یعنی فرزند یک شکم اند، مادام که این یکی بر جای است آن دگر بر پای است.

شنیدم که درویشی را با حدثی [28] بر خبثی گرفتند با آن که شرمساری برد بیم سنگساری بود گفت : ای مسلمانان قوّت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم چه کنم لا رهبانیة فی الاِسلام [29] وز جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگر را میسر می شود یکی آن که هر شب صنمی در برگیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد، صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل

به خون عزیزان فرو برده چنگ ز انگشت ها کرده عناب رنگ
محال است که با حسن طلعت او گرد مناهی گردد یا قصد تباهی کند.

دلی که حور بهشتی ربود و یغما [30] کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی
مَن کانَ بینَ یدیهِ ما اشتهیٰ رُطب یُغنی ذلکَ ان رجم العَناقید [31]

اغلب تهی دستان دامن عصمت به معصیا آلایند و گرسنگان نان ربایند

چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد کین شتر صالح است یا خر دجّال
چه مایه مستوران به علت درویشی در عین فساد افتاده اند و عرض گرامی به باد زشت نامی بر داده

با گرسنگی قوّت پرهیز نماند افلاس [32] عنان از کف تقویٰ بستاند
حاتم طایی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره کردندی گفتا نه که من بر حال ایشان رحمت می برم، نه که بر مال ایشان حسرت می خوری؛ ما در این گفتار و هر دو به هم گرفتار؛ هر بیدقی [33] که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین [34] بپوشیدمی تا نقد کیسه ی همت درباخت و تیر جعبه ی حجت همه بیانداخت

هان تا سپر نیافکنی از حمله ی فصیح کو را جز آن مبالغه مستعار نیست
دین ورز و معرفت که سخندان سجع گوی بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
تا عاقبت الامر دلیلش نماند، ذلیلش کردم. دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله ی خصومت بجنبانند. چون آزر [35] بت تراش که به حجت با پسر برنیامد به جنگش برخاست که لئنَ لَم تَنتهِ لاَرْجُمنَّکَ [36]. دشنامم داد سقطش گفتم گریبانم درید زنخدانش گرفتم.

او در من و من در او فتاده خلق از پی ما دوان و خندان
انگشت تعجب جهانی از گفت و شنید ما به دندان
القصه مرافعه ی این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدل راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی بجوید و میان توانگران و درویشان فرقی بگوید، قاضی چو حیلت [37] ما بدید و منطق ما بشنید سر به جیب تفکر فرو برد و پس از تأمل بسیار برآورد و گفت : ای آن که توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی، بدان که هر جا که گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است و آن جا که دُرّ شاهوار است نهنگ مردم خوار است. لذت عیش دنیا را لدغه ی [38] اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکاره در پیش.

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند
نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک همچنین در زمره ی توانگران شاکرند و کفور و در حلقه ی درویشان صابرند و ضجور [39]

اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی چو خر مهره بازار از او پُر شدی
مقرّبان حق جل و علا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مَهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کم توانگر گیرد و من یَتوکل علی اللهِ فهوَ حَسبُهُ [40].

پس روی عتاب از من به جانب درویش آورد و گفت : ای که گفتی توانگران مشتغلند و ساهی [41] و مست ملاهی [42] نَعَم طایفه ای هستند بر این صفت که بیان کردی قاصر همت کافر نعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و گر به مثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای عزّوجل نترسند و گویند :

گر از نیستی دیگری شد هلاک مرا هست، بط [43] را ز طوفان چه باک
وَر اکباتُ نیاق ِفی هوادجها لم یلتفتنَ الا من غاصَ فی الکثب [44]
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند گویند چه غم گر همه عالم مُردند
قومی بر این نمط که شنیدی و طایفه ای خوان نعمت نهاده و دست کرم گشاده طالب نامند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت، چون بندگان حضرت پادشاهِ عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازّمه [45] انام حامی ثغور [46] اسلام وارث ملک سلیمان اعدل ملوک زمان مظفرالدنیا و الدین اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامهُ و نصر اعلامه

پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند که دست جود تو با خاندان آدم کرد
خدای خواست که بر عالمی ببخشاید تو را به رحمت خود پادشاه عالم کرد
قاضی چون سخن بدین غایت رسانید وز حد قیاس ما اسب مبالغه درگذرانید به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی [47] درگذشتیم و بعد از مجارا [48] طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک بر قدم یکدگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود

مکن ز گردش گیتی شکایت، ای درویش که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی


--------------------------------------------------------------------------------


پانوشت ها :
1. طعنه زدن، زشتی کسی را گفتن، سرزنش کردن
2. حمل کننده
3. مستمندان
4. همسایگان
5. بنده آزاد کردن
6. زکات داده شده
7. آدم گرسنه
8. گفتن تکبیرة الاحرام
9. غذای شب
10. ذکرها
11. به خدا پناه می برم از فقری که شخص را بر او می اندازد و همسایگی کسی که وی را دوست ندارم.
12. فقر، سیاه رویی دو جهان است.
13. پیغمبر
14. نیکان
15. وظیفه و مستمرّی
16. حرکت
17. نزدیک است فقر که کفر باشد.
18. دست بخشنده
19. دست عطا گیرنده
20. قرآن
21. ایشان را روزی معیّن است.
22. نفرت کننده از مردم
23. شیفته
24. گاوی که تولید کننده ی عنبر است.
25. مأمورین درشت و سخت
26. مچ و بند دست
27. قاپ پا
28. جوان
29. ترک دنیا و کناره گیری از مردم در اسلام نیست.
30. غارت
31. آن که در پیش وی هر چه خرمای تازه دلش بخواهد هست این کار وی را بی نیاز می کند از این که سنگ به خوشه ها بیاندازد.
32. تنگدستی
33. مهره ی پیاده در شطرنج
34. مهره ی وزیر در شطرنج
35. عموی ابراهیم پیامبر
36. اگر از کار خود باز نایستی تو را سنگسار کنم.
37. ظاهر و هیأت
38. گزیدن
39. دلتنگ
40. و آن که بر خدا توکل کند خدا وی را کفایت کننده است.
41. فراموش کار
42. بازی ها و کارهای مشغول کننده
43. مرغابی
44. زمانی که در کجاوه ها بر شتران ماده سوارند هیچ توجهی ندارند به کسی که در توده های ریگ فرو رفته است.
45. مهارها
46. سرحدها
47. آن چه گذشت.
48. مجاورت


قسمتی از کتاب هشت بهشت از دکتر حسن ذوالفقاری را در اینجا می آورم:


علی دشتی:« به نظر سعدی هیچگاه به آن شکل مطلق و قطعی طرفداری از توانگران نکرده است چنان که به طور قطعی و مطلق از درویشان بد نمی گوید. فکر سعدی ،خلق سعدی ،نظر بلند و شامل سعدی ،روح انصاف و عدالتی که در سعدی هست در تمام سخن او می تابد ،او را بالاتر و بسی دورتر از این مرحله قراد می دهد که جدال کند و .... محققن آن وقتی که قلم جادوگر سعدی گلستان را رقم می زده است ، سعدی بزرگ، متین ، موقر ، با انصاف و دور از این مرحله بوده است که بتواند بدی توانگران حریص و خود خواه را باز یابد. البته ترجیح داشت این مناظره را میان دو نفر قرار دهد و این شبهه را در باره ی شخصیت بزرگ خود در ذهن خواننده راه ندهد.»
قلمرو سعدی - علی دشتی صفحه ی 249

دکتر زرین کوب:« حتی با آن که خود او در یک جدالی با مدعی است توانگری را بر فقر برتری داد، باز در موعظه ی او هر گز گریز از فقر تو صیه نمی شد.اگر چه توانگری را مانع نیل به ملکوت آسمانی نمی دید، خود با فقیران و درد مندان بیشتر همدلی داشت. »
حدیث خوش سعدی - صفحه 152
دکتر محمد مهدی ناصح:«طرح موضوع جوی مردمی دارد با طرحی ساده، جاندار، پر آب و رنگ که در آن یقینا سعدی منظوری خاص اراده کرده است و تلقی ویژه ای داشته . در این داستان، آزادی بیان صراحت ، قوت موضوع ، اصالت و صمیمیت احساس، رنگارنگی مطالب ، انتقاد و نکته یابی هایی شده است که از جهات مختلف قابل بحٍث به نظر می رسد .....سعدی به تلویح مدافع راستین طبقه ی محروم است و قاضی مصلحت جو هم خود اوست»
ذکر جمیل سعدی ، دکنر محمد مهدی ناصح، سعدی و فرهنگ مردم، صفحه 265

دکتر یوسفی:«در جدال سعدی با مدعی می توان دید که هر یک از دو طبقه ی توانگران و درویشان چگونه می اندیشیده اند و با یکدیگر و طرز تلقی شان از مسائل حیات و حدود وظایف و توقعاتی که داشته اند چگونه بوده است.»
دیداری با اهل قلم ،جلد یک، صفحه 253

ملک الشعرا:« در جدال سعدی با مدعی را پیش آورده و خود را حامی اغنیا و خداوندان نعمت می شمارد و هواداران فقر و درویشی را جواب می دهد و مجاب می کند.»
سبک شناسی جلد 3 صفحه 126

یان ریپکا:« لحن این اثر چند بعدی است ، جد با هزل ، اوج با حضیض در آمیخته است ... بهترین نمونه ی جدال سعدی با مدعی در باره ی اغنیا ست که بی تفاوتی آنها را در قبال فقرا و فلک زده ها به انتقاد می نشیند. در نظر اول چنین می نماید که سعدی در مورد دفاع از اغنیاست . لیکن با یک نگاه عمیق به طنز فحیم و گزنده ای ، جهت گیری اصلی وی مشخص می شود.»
تاریخ ادبیات ایران، صفحه 101 و 111

ایرج پزشکزاد: سعدی به عنوان دفاع، با طنزی ظریف از معایب و مفاسد اهل نعمت و ثروت انتقاد کرده است. »

طنز فاحر سعدی ، صفحه 189

لینک های مفید:


تحلیل ساختاری حکایت سعدی با مدعی pdf

ورپریده pdf

حکایت را در کتاب درسی بخوانید- درس ششم