به اعتقاد آرتور شوپنهاور انسان ها مخلوقات خلاقي هستند كه مجبورند عشق بورزند، متنفر باشند، هوس كنند و منكر شوند. با وجود اين كه اراده كاملاً واقعيت دارد، اما از هيچ غايت و هدفي برخوردار نيست؛ بلكه صرفاً نيرويي كور، غيرعقلاني و منفي است. تنها غايت زندگي بايد گريز از اين نيروي كور و محدوديت هاي دردناك آن باشد. اين غايت را بهتر از هر چيز در هنر(و به خصوص در بهترين و متعالي ترين آنها يعني موسيقي) بايد جست.ا
لینکهای مفید
۱۰ نظر:
بشنو از ني چون حكايت ميكند از جدائيها شكايت ميكند
با درود
اين گزينش انديشه، فلسفي شوپنهاور
به باورم در هر اوان و زماني كه سپري مي شود، نمود بيشتري در زندگي ما پيدا مي كند.
وقتي كه شوپنهاور انسان را در اراده ناگزير عشق - تنفر- و انكار ترسيم ،مي كند ، اين سه ركن بنيادين آدمي
هر زمان كه مي گذرد(وجاهت جبري قانوني اش !)، بيش از گذشته در زندگي مان تاثير گذار مي شود ، چه بخواهيم وچه نخواهيم .
پروانه گرامي ، با خواندن اين مطلب در پست جديدتان هرچه بيشتر در افكارم غوطه ور مي شوم ، در مي يابم تمامي اين اراده هاي ناگريز: ( عشق 0 نفرت - انكارو...) ما را به رنج مي كشاند و حيات با آلام ،دوزخي تر و بد تر از مرگ است.... اگر شوپنهاور مدعي ست اين غايت را مي توان در هنر و بخصوص موسيقي جست ، چندان هم به بيراهه نگفته ، چراكه در همه ما انسان ها موسيقي براي مدتي هرچند كوتاه، علايق و دلبستگي هايمان به جهان پيرامون را متوقف مي كند. اين پست در وبلاگتان بهانه يي شد كه " بعد از مدتها "اپراي حلقهء نبيلونگن اثري از "واگنر" " را در خلوت اتاقم طنين انداز كنم. واگنري كه تحت تاثير انديشه هاي شوپنهاور بوده و نگرش او به ناگريزي هاي جبري و غير اراداي آدمي ،در اكثر آثارش سايه افكنده
با تشكر وسپاس از اين مطلب بجا و بموقع
با سلام و تشکر
خواندن این پست و همچنین کامنت رامین
مرا که هیچ چیز از شوپنهاور نمی دانم
کنجکاو کردکه در وبگردی هایم نگاهی
هم به زندگی این شخصیت و کار های وی
داشته باشم - ه
در حاليکه اکثر فلاسفه آلمانی سعی در يافتن علل مشکلات و معضلات بشری داشته اند و ارائه راه حل های ارائه داده اند شوپنهاور با بد بينی خاصی به مسائل جامعه نگاه می کرده است. گر چه ممکن است فلسفه او با ذهنی گری های اکثريت ما همحوانی داشته باشد اما راه حل های واقعی نيست . ولی خب زمانه ی شوپنهاور هم گذشته است . و زمانه ما فلسفه واقع گرایانه عصر حاضر را ميطلبد.
به نظر من این گفته ی او که درین جا آمده است چندان درست به نظر نمی رسد
به عقيدهي شوپنهاور تنها در هنگامهي خلق اثر هنري و يا شناخت زيبايي است كه انسان از خودش آزاد ميشود و از بار گران اراده شانه خالي ميكند. انسان به اثر هنري به ديدهي سودجويي نمينگرد، براي كشف و درك زيباييها به آن مينگرد. هم از اين رو ميتوان به هنر به عنوان امكاني براي درك و شناخت سرشت حقيقي امور نگريست. هنر امكاني است براي شناخت نه وسيلهيي براي بيان.
شوپنهاور به سال ۱۷۸۸ در گراناسك لهستان متولد شد. تحصيلات اوليه اش را در فرانسه و انگلستان گذراند. بعد از مراجعت به آلمان(كه در آن دوره به امپراتوري پروس مشهور بود و كشور لهستان را هم دربرمي گرفت) به عنوان دانشجوي رشته پزشكي به دانشگاه گوتينگن وارد شد، ولي در سال ۱۸۱۱ تغيير رشته داد و به تحصيل فلسفه در دانشگاه برلين پرداخت و سپس به مقام استادي نائل شد.كلاس هاي هگل براي دانشجويان جاذبه بيشتري داشت. به همين دليل كلاس هاي شوپنهاور تعداد انگشت شماري دانشجو داشت. شوپنهاور پس از بازنشستگي در فرانكفورت ساكن شد و در سال ۱۸۶۰ در سن ۷۲ سالگي درگذشت.
وي مفاهيمي را كه هسته اصلي تفكراتش را تشكيل مي دهند، در كتابي با عنوان «جهان به مثابه اراده و باز نمود»
(The World as Will and Representation) بازگو كرده است. آثار مهم آرتور شوپنهاور «درباره ديدن و رنگ ها»،«جهان به مثابه اراده و بازنمود»، «درباره اراده در طبيعت»، «درباره آزادي اراده انسان»، «در باب مبادي اخلاق» و «دو مسأله بنيادين اخلاق» است.
آرتور شوپنهاور فيلسوف آلماني به سال ۱۷۸۸ در شهر دانتزيک از پدري تاجر و ثروتمند و مادري نويسنده متولد گشت، از ابتداي زندگي از تجارت نفرت داشت، هنگامي که هفده ساله بود پدرش درگذشت و او با مادرش تنها ماند. اين مادر و فرزند هرگز يکديگر را دوست نداشتند، به طوري که مدتي بعد از مرگ پدر، مادرش نيز او را ترک گفت.
شو پنهاور با گوته نويسنده آلماني و هگل فليسوف مشهور دوست شد و چندي بعد به وسيله يک هندو از عقايد بودائيان آگاهي يافت و پس از تجسس و تفکر زياد به آئين بودايي اعتقاد کامل يافت.
مدتي نيز به تدريس پرداخت. ليکن چون کارش نگرفت آن را رها کرده و به تدوين و تحرير کتابي موسوم به «جهان به صورت اراده و نمود» پرداخت و چون کتابش نيز مورد توجه مردم واقع نشد به سختي از مردم رنجيدهخاطر و نسبت به اجتماع بدبين گشت.
او نه به روح معتقد است نه به ماده بلکه به جهان موجود علاقه دارد، بيشتر فلاسفه را مورد تمسخر قرار ميدهد و ميگويد فلسفه نبايد با جملات پيچيده آميخته گردد، زيرا که همه مردم بايد به فلسفه آگاهي کامل داشته باشند. شوپنهاور تا آخر عمر ازدواج نکرد و زنها را موجودات پستي ميدانست.
شو پنهاور در سال ۱۸۶۰ به مرگي ناگهاني درگذشت.
کلیه پیامها ازسایت کلوب برداشت شده است
سلام
و
لینک
مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور
فهرست وب ایرانی : نمایه ها
ارسال یک نظر