۲۵ دی ۱۳۸۵

طنز ویرجینیا وولف






فوریه 1910 ویرجینیا (نفر سمت چپ)به همراه دوکانت گرانت،آدریان استفن،آنتونی باکستون،گی ریدلی و هوراس کول.این جمع
دوستان با معرفی خود به عنوان امپراطور حبشه و همراهانش از یکی از کشتی های ناوگان سلطنتی بازدید به عمل آوردند. این شوخی جنجال به پا کرد
.





عکس از ویژنامه ویرجینیا وولف مجله بخارا
.....

:در پاسخ به رامین گرامی قسمت هایی از مقالات مجله بخارا ذکر می شود
تی.اس.الیوت
ویرجینیا وولف کانون حیات ادبی لندن بود

:بورخس
ارلاندو رمانی است متفاوت با دیگر آثار ویرجینیا وولف.بورخس در پاسخ به اینکه چرا رمان ارلاندو را ترجمه کرده است می گوید: فکر می کنم تا زمانی که نشریه "سور" ترجمه رمان ارلاندو را از من نخواسته بود،ویرجینیا وولف برایم چندان خوشایند نبود یا به هر حال توجه چندانی به او نداشتم.ترجمه را پذیرفتم کتاب را خواندم و ترجمه کردم ویرجینیا وولف به گونه ای شگفت انگیز مرا گرفتار خود ساخت.ارلاندو در واقع کتابی است عظیم با موضوعی غریب....
:جولیا بریگز
زندگی وولف همیشه با توجه به مرگ او بررسی می شود،انگار این مسئله جالب ترین و شاخص ترین چیزی بوده که برای او اتفاق افتاده است.اما مرگ او مانند سپتیوس وارن اسمیت،در کتاب خانم دالووی ،پیامد زنجیره ای از پیشامدهای خاص بود.
به نظر میاید رویدادها علیه او توطئه کرده بودند.

ژانت ترنرهاسپیتال مدرس خلاقیت ادبی در دانشگاه کارولینای شمالی و نویسنده رمان:
ویرجینیا وولف را دیر کشف کردم...باید تا اندازه ای تجربه اندوخته داشت تا آثار او را فهمید

:آریونوبریزاک
به نظر ما هاله ی رقت انگیزی که پیرامون چهره ی ویرجینیا وولف را گرفته است چندان مناسبتی با حال او ندارد.ما می خواستیم نشان دهیم که او بیش از هر نویسنده ای کوشا،زنی روشنفکر وآفریننده ای بزرگ بوده است و نه شخصیتی مالیخولیایی و خود کشی گرا.خود کشی اورا باید از نوع خودکشی کسانی مانند والتر بنیامین و اشتفان تسوایک دانست:آنان چون آینده ای در پیش رو نمی دیدند نتوانستند خود را از فروافتادن در چاه نومیدی بر کنار
دارند
لینکهای مفید

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام پروانه گرامي

ايكاش كمي بيشتر در مورد اين مطلب مي نوشتيد. اما با اين حال، طنز وولف به شدت( هيستيريك) بود.

با سپاس

ناشناس گفت...

سلام
از لطف حضرتعالی بابت تبریک تولدم ممنونم
من می دونم که شاعر ها اکثرا نشئه باز و معتاد هستند اما نمی دونم چرا هنرمندان کم عمر می کنند و اکثرا به شصت نمی رسند!!؟
سندباد

ناشناس گفت...

رامین گرامی
ممنون از توجهت

سعی می کنم حتما بیشتر بنویسم

اگر وقت به شما اجازه داد نظرتان را در مورد وولف بیشتر بنویسید
خوشحال خواهم شد
..
کلمه ی هیستیریک را در مورد طنز وولف نمی پسندم

ناشناس گفت...

درود بر بانو پروانه عزيز

در نقد "ويرجينيا استفن ( وولف )،وقتي صحبت از خود وولف مي شود همگي او را نويسنده يي شهود گرا- جزيي نگر ، همواره دردمند و پيوسته بيانگر حساسيت زنانه خويش
مي شناسند. پروانه گرامي همان طور كه مي دانيد هنوز هم تا به امروز، نقش هاي زنانه در برگيرنده ء: نقش وابستگي ، فعل پذيري و سلطه پذيري ست ( بي هيچ تعارفي ) . متاسفانه در تمامي ادوار گذشته تا به امروز، فرهنگ مردسالار يعني :( همه ء فرهنگ هاي حاضر ! ).
__________
؟!تا اينجا كه به گمانم موافق هستيد
___________

اما چرا طنز وولف هيستريك است :

منظور من از اداي واژه هيستيريك آن بوده كه ؛ خلاقيت ادبي وولف؛ به جنون ربط دارد ( به قطعيت ). تركيبي از خلاقيت ذهني و نوشتاري و پارانوا وولف ./ اما اين برداشت من احاطهء پيش فرض هاي جامعه مرد سالار نبوده است كه مهر جنون و ديوانگي را بر پيشاني زنان نويسنده مي زند.اگر دست نوشته هاي وولف و اكثر آثارش را به دقت و كرات مرور كرده باشيد متوجه مي شويد كه وولف در جايي نوشته: :
*****************************
بعد از مرگ مادرم از گزند هيچ اشباحي به دور نيستم . اين روزها سخت نكوهش مي شوم از نوشتن و فكر كردن زياد. مي گويند تو داري ديوانه مي شوي و بايد استراحت كني . خودم مي دانم كه ديوانه نيستم و نوشته هايم نيز ./ اما اگر روزي بتوانم در بستر خنده و طنز پناه برم، هيچ كس بيش از من نميداند كه طنز هايم
ادامه همان جنون هاي پنهان من است.
كه در حسرت نوشتن: واقعيت ها - حساسيت ها -و افكارم به سراغم آمده است.

____
كتاب زندگي نامه وولف . نوشته ء
كوئنتين بل . چاپ آلمان 1998
_____

**************************
اين ياد داشت را ويرجينيا وولف براي خواهرش ( ونسا ) در آسايشگاه رواني نوشته بود.

پروانه عزيز، اگر در اجماع يك قضاوت منصفانه شكل گيريم بايد بگوييم :
بعد از مرگ مادر وولف نوازش هاي برادرانه ( جورج داك وورث برادر ناتني اش ) كه به قصد همدردي آغاز مي شود به كشمكش شهواني... تبديل شد . آن هم در اوج بي پناهي وولف در 6 سالگي!. گاهي با خودم فكر مي كنم ويرجينيا وولف بيچاره براي دانستن اين كه در كجا بايد مرزي بكشد، اعتراض كند و يا خطر بر انگيختن رسوايي پريشان كننده و دردناكي را بپذيرد، چه عذابي را متحمل مي شد.. دشوار تر اين كه اين حرف ها را با چه كسي مي توانست در ميان بگذارد ، جز طفره و خاموشي كه تنها انتخابش بود و اين خاموشي در حقيقت همان ( نوشتن ) وولف بود كه با قلم فرياد زده مي شد و نه با حنجره.

به اعتقادم طنز وولف از آن جهت هيستيريك است كه در منع ثبت وقايع
سلطه نرينگي بر مادينگي ، شكل گرفته. حتي اگر هيچ نشانه و سايه يي از جنون و هيستريك در آن طنز يافت نشود

بي صبرانه منظر خواندن پست جديد شما خواهم ماند

در برابر شما و فيروز عزيز سر تعظيم ارادت و
فرو دارم.

با مهر

ناشناس گفت...

رامین گرامی
نگاه من به زندگی و مرگ او با شما متفاوت است.
مجموعه مقالاتی و نامه های وولف که در ویژه نامه ی بخارا جمع آوری شده اند را بسیار مفید می دانم.
در پاسخ به شما چند سطری به این پست اضافه گردید.
از لطفت بسیار تشکر می کنم

ناشناس گفت...

پروانه گرامی

درين جا در کتابخانه وقتی به قفسه کتاب ها نگاه می کنم می بينم ویرجینیا وولف چه نویسنده پر کاری بوده است . نشستن و نوشتن اين همه کتاب کار ساده ای نيست . در ضمن او از زمره روشنفکرانی بوده که در جنبش زنان انگلیس در زمانی که زنان حق رای نداشتند نقش عمده ای داشته است.
.
فيلم ساعت ها که از داستان او الهام گرفته شده است بيانی از آزادی زنان از زير سلطه مرد سالاريست.
با درود فراوان

ناشناس گفت...

غزل نابی از سروده های اخیر استاد محمد قهرمان
*
حيات‌بخش چو خون در رگم روانه تويي
براي زيستنم بهترين بهانه تويي
زهمنشيني اهل زمان گريزانم
به آنكه مي‌كشدم دل درين زمانه، تويي
به هر كجا كه دهد دست، خلوتي با دل
نظر چو بازگشاييم، در ميانه تويي
چه جايِ شكوه ز دوري، چنين كه مي‌بينم
درون خانه تو و در برون خانه تويي
چنان كه صبح به ياد تو مي‌شوم بيدار
براي خواب شبم خوشترين فسانه تويي
چومن به زمزمة بيخودانه پردازم
كسي كه بر لب من مي‌نهد ترانه، تويي
اگر خموش نشينم، زبان من باشي
وگر چو شمع بسوزم، مرا زبانه تويي
به عاشقانه سرودن چه حاجت است مرا؟
چرا كه ناب‌ترين شعر عاشقانه تويي
اميد سبز شدن، در دلم نمي‌ميرد
كه نخل خشك وجود مرا جوانه تويي
عبادت سحرم غير ذكر خير تو نيست
يگانه‌اي كه بود بهتر از دوگانه تويي
**

ناشناس گفت...

فریدون گرامی
ازپیام شعر بسیارزیبای استاد قهرمان دوست اخوان ثالث تشکر می کنم
شعری بسیار روان و ساده و صمیمی وجالبترین مسئله برایم این بود که در سن 77 سالگی سروده است
در سایتها جستجو کردم و به شعر زیر را که به مناسبت 77 سالگی خود سروده است رسیدم:
*****
هفتاد و هفت

از عمر پوچ بی ثمر من

هفتاد و هفت سال گذشته

نه طی شده تمام به شادی

نه جمله در ملال گذشته

گاهی سکوتبار تر از مرگ

گاهی به قیل و قال گذشته

گاهی چو تار ؛ تا که شوم ساز

با رنج گوشمال گذشته

از بس که تند می گذرد عمر

چون صرصر از شمال گذشته

لرزم به جان ؛ که محنت پیری

از حد اعتدال گذشته

روز بد فراق رسیده

شام خوش وصال گذشته

افتادنم چو طاق شکسته

از حدس و احتمال گذشته

هر آرزوی خام که دل داشت

چون خواب و چون خیال گذشته

می دانم این قدر ز جوانی

کز پیشم آن غزال گذشته

زندانی وجودم و عمرم

در این سیاهچال گذشته

افتاده در طلسم سکوتم

خاموشی ام ز لال گذشته

فالی زدم ز حافظ و دیدم

کارم دگر ز فال گذشته

بدرود ای بلندی پرواز !

تیر قضا ز بال گذشته

***

ای عشق ! آمدی به سراغم

وقتی که شور و حال گذشته

عمری در آرزوی تو بودم

دیر آمدی ؛ مجال گذشته

خشکیده است جوی وجودم

وان جاری زلال گذشته

بشکن مرا چو کوزه ی کهنه

دوران این سفال گذشته

۱۳/ ۶ / ۸۵
****
ممنونم از مهر شما

حميـرا گفت...

سلام عزیزم
خسته نباشی از این مطلب خوبت. راستی سالار نازنین را سلام فراوان برسان.
روی گلت را می بوسم و منتظر تازه ترین هایت هستم.

ناشناس گفت...

با سلام و درودهای فراوان
------------------------
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
(مولانا)

ناشناس گفت...

خودكشي آدمهاي فرزانه اي چون ولف، ارنست همينگوي، صادق هدايت و واينبرگ براي من هميشه پرسش برانگيز و در عين حال دردآور بوده است.

ناشناس گفت...

سلام

از بابت گذاشتن لينك صداي ويرجينيا وولف واقعا ممونم

دست مريزاد