۱۰ فروردین ۱۳۸۶
زاگرس
۶ فروردین ۱۳۸۶
سوگنامه ارزش های ازدست رفته
سنگ دل ترین ماه است
رویش یاس های بنفش از زمین مرده
بر آمیختن امید و خاطره
تکاپوری ریشه های کرخ با باران بهاری
زمستان ما را گرم نگه می داشت
زمین را با برفی فراموشکار می پوشاند
کمی زندگی را به ساقه های خشک می خوراند
او مسافریست که طبیعت به استقبال واژه های ناب او می رود، او می گوید؛ «شاعر نباید از باران بگوید شاعر باید بباراند.» ا
سوگنامه ارزش های از دست رفته
شعر بلند سرزمین هرز، شاهکار الیوت در سال 1922 سبب به شهرت رسیدن وی شد. این شعر که براساس اعتقادات و گرایش های مسیحی وی نوشته شده است در واقع تلاش الیوت برای دوباره دیدن است، این شعر که به سرخوردگی بعد از جنگ جهانی اول می پردازد به گفته منتقدان سوگ نامه ای است بر تمام ارزش های از دست رفته بشری.
این شاهکار ادبی سبب شد تا الیوت جوان در سال 1948 جایزه ادبی نوبل و مدال لیاقت انگلستان را از آن خود
کند. وقتی او نسخه اول سرزمین هرز را برای ازراپاوند خواند، پاوند از او خواست نیم بیشتر آن را حذف کند تا از زیادگویی در شعر دور بماند الیوت هم به حرف او عمل کرد. و قسمت های اضافی را حذف کرد.
خیام یک اتفاق دوست داشتنی
چهارده ساله بود که با خواندن اشعار عمر خیام شاعر ایرانی (ترجمه ادوارد فیتر گرالد انگلیسی) به باورهای به ارث رسیده اش پایان داد و به راهی تازه رسید که خود الیوت این اتفاق را اینطور تعریف می کند؛ در سن چهارده سالگی به طور اتفاقی، رباعیات خیام را خواندم و اشعار این شاعر برجسته ایرانی باعث شد ذوق و هنر شاعرانه را در خود کشف کنم ولی ای کاش هرگز این کتاب به دستم نمی رسید تا خیام را به یاد بیاورم و مجبور به نوشتن شوم، به قول ازراپاوند( برنده جایزه نوبل) من بسیار از جهان بینی و طرز تفکر او الهام و تاثیر گرفته ام؛
۵ فروردین ۱۳۸۶
زیباترین کارت تبریک سال نو که دریافت نموده ام
زیباترین کارت تبریکی که دریافت کرده ام درون آن متن نیایش در زادمان نورزو بود. بیاید آیین ایران را بشناسیم بدانیم که که بودیم و دلمان چقدر بزرگ بود و چه آرزوهایی داشتیم. شما هم یک برگ از این نیایش همراه کارت تبریک سال نو برای دوستانتان هدیه دهید.
نیایش در زادمان نوروز
تا نوای هفت سُرنا در گلستان، جان دمید
خواب ِ دیرین شد ز چشمان ِ زمستان ناپدید
روزگارا، هفت سُرنا را به گوش جان نواز
چشم را بیدار دار و سینه ها را پُر امید
روزگارا، گلشن ِ نوروز را پُر بار کُن
شهد پیروزی به کام مرد و زن بسیار کُن
اَبر را جانبخش ساز و ماه را آیینه دار
بد دلان را دور، با ما نیکوان را یار کُن
روزگارا، تازه شد هستی در آغاز بهار
جشن جمشید جهان بین را جهان آرا بدار
مهر افزون کُن درون سینه ها در سال نو
فرِّ شادی را به جام زندگی از نو بیار
روزگارا، جشن ما را نو به نو جاوید ساز
سینه را پر مهرتر از سینه-ی جمشید ساز
رنج را آسان بنه بر مردم برگشته بخت
چشم نیکو مردمان را دیده-ی خورشید ساز
۲۲ اسفند ۱۳۸۵
محمد مصدق
من سخنان ساده وزیبای او را در مجلس خوانده ام . برای شما نمونه ی آن را خواهم نوشت.
سرنگونی دولت مصدق با کودتای مرداد 1332 و تبعید و مرگش در عزلت، شایسته ی این بزرگ مرد تاریخ ایران نبود.
در مورد دلیل های این پایان ناشایست ، باید به جریان های ملی گرایان ایران ایراد گرفت که چرا به نقد و بررسی آن نپرداخته اند.
هر چه که بود ، مهم آن است که یاد او زنده مانده است.
نمونه ای از دلیل های این ناکامی را را در اینجا می نویسم.
منبع بی بی سی
یکی از انتقادات وارد شده به دولت مصدق عدم پذیرش حکمیت بموجب خواسته آمریکایی ها در جریان ملی شدن صنعت نفت است. منتقدین می گویند که اگر آقای مصدق تقسیم سود نفت بطور نصف - نصف را با انگلیسی ها می پذیرفت، ممکن بود ازاین طریق از دخالت آمریکا در کودتا جلوگیری کند
اما ابراهیم یزدی، دبیر کل نهضت آزادی ایران - حزبی که در دهه ۱۳۴۰ از جبهه ملی ریشه گرفت - بر این باور است که مشکل آمریکا با دولت مصدق فقط بر سر نفت نبود. وی می افزاید چون محمد مصدق حاضر نشد به پیمان مرکزی بغداد (سنتو) بپیوندد بنابراین حتی اگر دولت او در خصوص ملی کردن صنعت نفت با غرب سازش میکرد باز در مورد پیوستن به پیمان سنتو با آمریکا مشکل پیدا میکرد
یک استدلال دیگر مدافعان محمد مصدق این است که وی در آن زمان راهی جز کوتاه کردن دست بریتانیا از صنعت نفت ایران نداشت. این دسته می گویند در اهمیت میراث نخست وزیر فقید ایران همین بس که جریان ملی شدن صنعت نفت به رهبری وی حرکات مشابهی را در دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی نیز به راه انداخت.
۲۱ اسفند ۱۳۸۵
۱۶ اسفند ۱۳۸۵
هشت مارس روز جهانی زن
از یه ماشین پیاده شدند که چند تا مرد جوون هم همراهشون بود . این دو رفته بودن یه گوشه که کسی از اونجا سُر نمی خورد سُر سُره بازی می کردن. لباساشون هم خیلی مناسب این هوا نبود آقایون همراهشون هم در قسمتی که همه سُر می خوردند مشغول بازی بودند . یک بار نزدیک بود بخورن به یک ستون سیمانی که یه آقایی به زحمت مانع شد . حسابی خوشحال بودند، به هیچکس نگاه نمی کردند. من هم ایستاده بودم و نگاشون می کردم تا اینکه یک بار به نزدیکی من رسیدن سرتا پاشونو براندازی کردم آرایش های غلیظی داشتند به طوری که چهره ی اصلی شونو نمی شد تشخیص داد. لباساشون حسابی خیس شده بود. بهشون گفتم: اگه اون آقاهه نبود، الان معلوم نبود چه بلایی سرتون اومده بود! لباساتون هم که همه خیس شده سرما می خورینا .. .چشماشون که تو چشام افتاد یه دفعه جا خوردم پشت اون خنده ها واون آرایش های غلیظ یک دنیا اندوه پنهان بود ، که هیچگاه ندیده بودم...پیش خودم خجالت کشیدم که چرا مزاحم شادی کوتاه اونا شده بودم.نگاهها مون به هم خیره شده بود بدون اینکه به من جوابی بدن ، رفتن وبه سرسره بازی و خنده هاشون ادامه دادند.نیم ساعتی بعد با لباسهای کاملا خیس همراه آن آقایون رفتند
صد سال تنهایی 40ساله شد
گابریل گارسیا مارکز- نویسنده ای که خیال پردازی هایش را جادوی بزرگ ادبیات معاصر جهان خوانده اند - ۸۰ ساله شد.
.
امسال اما مناسبت خاصی هم برای مارکز دارد؛ زیرا رمان صد سال تنهایی او چهل ساله خواهد شد.
آثار مارکز خوانندگان بسیاری در سراسر جهان دارد و رئالیسم جادویی در آثار او چنان واقعیت و خیال را با هم درمی آمیزد که مرزی برای تشخیص آن باقی نمی گذارد.
بی سبب نبود که مارکز شهری خیالی با نام ماکوندو را در آثارش خلق کرد؛ شهری که تا حد زیادی الهام گرفته از دهکده آرکاتاکا یعنی محل گذران دوران کودکی او در شمال کلمبیا بود.
ماکوندو در صد سال تنهایی و آثار دیگر مارکز، شهری از 'تخیلات واقعی و واقعیات تخیلی' است و مارکز در این رمان چنان جزییات دقیقی از آن به دست می دهد که نمی توان باور کرد چنین شهری وجود ندارد.
مارکز با این ترتیب در 'شکستن خطوط مشخص بین واقعیت و خیال' کاملاً موفق عمل کرده است.
مارکز خود نیز اذعان می کند که این روش روایت داستان، الهام گرفته از نحوه قصه گویی مادربزرگ مادری اش است:"مادربزرگ چیزهایی تعریف می کرد که فراطبیعی و فانتزی به نظر می رسیدند اما او آنها را با لحنی کاملاً طبیعی تعریف می کرد."
مارکز که در سال ۱۹۸۲ میلادی جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرد، به 'رویا پردازی' و چگونگی به یاد آوردن و روایت وقایعی که در زندگی اتفاق می افتد علاقه زیادی دارد و بارها تأکید کرده که 'قسمت های عجیب رمانهایش همه واقعیت دارند'.
مارکز ادبیات را به نجاری تشبیه می کند و می گوید:"در هردو، شما با یک واقعیت سر و کار دارید که مثل چوب، سخت است."
اما مارکز که بین طرفدارانش به گابو شهرت دارد، به قدرت کلمات هم ایمان دارد و نحوه استفاده از آنها را وجه تمایز نویسندگان مختلف می داند و به همین جهت هم هست که جستجوی همیشگی اش برای یافتن لغات جدید را پنهان نکرده است.
.
آسمان نوشته های گابو با انتشار صد سال تنهایی درخشان شد. مارکز خود نقطه جرقه زدن نگارش آن را سال ۱۹۶۵ میلادی و هنگامی می داند که مشغول رانندگی بود اما ناگهان ایده نگارش صد سال تنهایی باعث شد مسیرش را عوض کند؛ به خانه برگردد؛ و به مدت ۱۸ ماه 'فقط بنویسد'.
.
مارکز خود گفته که ارنست همینگوی، فرانتس کافکا و فیدل کاسترو از قهرمانان زندگی اش هستند و این در حالی است که بسیاری از صاحبنظران، نزدیکی دیدگاه های مارکز با ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی را نیز مورد توجه قرار داده اند.
گابو اما بیش از هر چیز دیگر، همچنان تحت تأثیر دوران کودکی و گوش سپردن به قصه های پدربزرگ و مادربزرگش است و آنها هنوز جای خود را در ذهن او نگاه داشته اند.
مارکز به یاد می آورد که پدربزرگش روزی میان کوچه ایستاد و به او – که کودکی پنج ساله بیش نبود- گفت:"سنگینی مرگ را حس نمی کنی؟"
شاید هم علت کم کاری گابو در سال های اخیر همین باشد که سنگینی مرگ را احساس می کند.
كنگره بين المللى زبان اسپانيايى، گابريل گارسيا ماركز نويسنده كتاب صد سال تنهايى و برنده جايزه نوبل ادبيات را از شركت در گردهمايى خود منع كرده است.
روزنامه بريتانيايی گاردين در شماره هجدهم سپتامبر خود نوشت ماركز در سخنرانى در آخرين گردهمايى اين كنگره گفته بود بايد وسواس املاى صحيح را ديگر كنار گذاشت و بشر را از عذاب آن كه از بطن تولد گريبانش را مى گيرد رها ساخت.
۱۳ اسفند ۱۳۸۵
دکتر ميرجلال الدين کزازی ، استاد ادبيات فارسی
پایان ناخوش جشنواره نیزآن است که سخنوران و سروده هایی برگزیده شده اند که شایستگی نداشته اند ؛ سروده هایی ناسخته و ناشیوا که پیشنیه آنها نیزپیوندی با زمینه جشنواره که " ایران " است نمی توانند داشت .
آنچه من در این یادداشت باز خواهم نمود همان است که درسخنرانی خویش در بزم و آیین جشنواره نیز گفته ام : پیوند و همکاری من با جشنواره همکاری و پیوندی نمادین بوده است و من به هیچ روی ، در گزینش سروده ها ، نقش و کارکردی نداشته ام ؛ نیز اگربرای نخستین باردبیری جشنواره ای را پذیرفته ام که بی گمان واپسین بار نیز خواهد بود ، به پاس آن بوده است که این جشنواره با نام سپند و گرامی ایران برگزار می شده است.
اگر سروده ای سست و ناتندرست به زیان ایران و درستیز و دشمنی با آن در جایی به چاپ رسیده است ، من یکسره ازآن نا آگاهم و ازپلشتی و آلایش دامان درمی کشم و به خشم و خروش ، بانگ برمی کشم که : دشمن ایران ، هرکه باشد ، دیوخویی است پتیاره ، ازدیگر سوی ، دشمن ایران به هیچ روی یار و دوستدار ادب نیز نمی تواند بود ؛ ایران سرزمین سپند سخن است و بهشت برین شیوا سخنی و شکرشکنی در پهنه گیتی .
از آن است که دشمن ایران به ناچار دشمن سخن و ادب نیزهست ، واپسین نکته این است : دشمن ایران ، این سرزمین فر و فرهنگ و فرهیختگی ، جزاهرمن نمی تواند بود .
* دکتر میرجلال الدین کزازی مرداد 85
***