این یادداشت را پس از خواندن کتاب برای خودم نوشتم:
کتاب عجیبی بود ، خیلی از خواندنش عصبانی شدم چون درست عین واقعیت های روز مره انسان صنعتی است که دور بر ما زیاده. طرح رو جلدش بهتر از این نمی شد زن ومرد با هم ، ولی در تنهایی هایشان غرقند مرد می گه تو فامیل ما خوبیت نداره ،باید بچه دار شیم ولی زن میگه نه تو استرس داری و همیشه مشغول کارای خودشه ، تو تاریکی میشینه شمع روشن می کنه و عود می سوزنه و مشغول مدیتیشنه .
کنار مرد کنترل ها ردیفند از این کانال به اون کانال ماهواره ، پای کامپبوتر می ره و از این شاخ به اون شاخ ، فکرش هم از این طرف به اون طرف یا به این فکر می کنه که به طبقه بالاییه چی بگه که اینقد فرش می شوره و از بالکن آویزون می کنه یا به اونی که جای ماشینش هر روز پارک می کنه چی بگه و چه بلایی سر ماشینش بیاره ......داستان به همین شکل تصاویر زیاد و در هم ولی جدا جدا پیش میره....تا پایان همینه ...
نسخه ی کامل را در ادامه بخوانید