هجوم ترکان و خرابی ایران و در هم پاشیدن خانمان ها و به خون غلطیدن جوانان ، همه محصول مستقیم بیداد گری گشتاسپ است و رفتار جفا کارانه اش با اسفندیار.
اسفندیار پس از رها شدن از بند وقتی به گُرَزم می رسد:
با مشاهده پیکر به خاک افتاده گرزم بد نیتی که او را موجب زجر و گرفتاری خود می پنداشت به یاد توطئه ها و بلند پروازی هایش افتاد.
چنین گفت با کشته اسفندیار//که« ای مرد نادان بد روزگار
نگه کن که دانای ایران چه گفت// بدانگه که بگشاد راز از نهفت
که دشمن که دانا بود به زدوست// ابا دشمن و دوست دانش نکوست
بر اندیشید آن کس که دانا بود// به کاری که بر وی توانا بود
ز چیزی که افتد بر او ناتوان// به جستنش رنجه ندارد روان
از ایران همی جای من خواستی//بر افکندی اندر جهان کاستی
ببردی ازین پادشاهی فروغ//همی چاره جستی به گفتِ دروغ
بدین رزم خونی که شد ریخته// تو باشی بدان گیتی آویخته »