۲۷ خرداد ۱۳۸۹

«جوانمرد» نام دیگر تو

عکس در اندازه بزرگتر اینجا

روایت بیست و پنجم:

جوانمرد بر چرخ وفلک دنیا سوار بود،می چرخید و ذوق می کرد.می گردید و ذوق می کرد. بالا می رفت و ذوق میکرد.پایین می آمد و ذوق می ورزید.
گفتند:پایین بیا ای مرد، برازنده نیست مردی و این همه ذوق، مردی و این همه شور! مردی و این همه کودکی.
جوانمرد تردید کرد، می خواست پایین بیاید، که خدا دستش را گرفت و گفت: همین جا بمان، دنیا چرخ و فلکی بزرگ است که تنها کودکان میتوانند بر آن سوار شوند.
دیگران از این چرخ وفلک می هراسند.و تنها در گوشه ایی به تماشا نشسته اند.
و بدان! کسی که پیش ما مَرد است، پیش مردم، کودک است و کسی که پیش مردم، مرد است، پیش ما نامرد!

***
جوانمرد خندید و کودکی را برگزید.
برگرفته از کتاب « جوانمرد نام دیگر تو » نویسنده: عرفان نظر آهاری

برای سوفیا که در آغوش دو جوانمرد پرورش می یابد