۳۰ تیر ۱۳۸۷

شب بيهوده گي ها

عکس از سالار



پيرمرد جهان ديده ء خوش سخني
قوز كرده ، نشسته بر چهار پايه ء رنگين
چسبيده با دو دست ، به ني قليان
با طنين قلقل آب تنباكو ،
دود غليظ نامطبوع،
در فضاي دم گرفته ء ساحل
در دكّه حقير "عمو كاظم"
به مشام خسته ء مان انبار مي شد.
زير لب ، آهسته - نامحسوس ،
زير چشمي با نگاهي خسته و گذرا
به همهء نشستگان در جمع
دُ رّ خاطره را
در ريسمان سخن چنين مي سفت :

ادامه شعر استاد رحیمی را اینجا بخوانید

هیچ نظری موجود نیست: