کشیش در سکوت به چهره ی خدا خیره شد...:
-"پدر یاناروس، شرم نمی کنی؟چرا از من راهنمایی می خواهی؟ تو آزادی، من تو را آزاد آفریده ام، پس چراباز به من می چسبی؟ دست از این عجز و لابه ات بردار، بلند شو پدر یاناروس، خودت مسئولیت را قبول کن و از هیچ کس هم نصیحت مخواه، مگر تو آزاد نیستی؟ خودت تصمیم بگیر!"
- "خدای من ، آزادی بار بزرگی است ، بیش از اندازه سنگین است پدر، انسان چگونه می تواند آن را به دوش بکشد؟"
نقل از کتاب برادر کشی
نیکوس کازانتزاکیس
-"پدر یاناروس، شرم نمی کنی؟چرا از من راهنمایی می خواهی؟ تو آزادی، من تو را آزاد آفریده ام، پس چراباز به من می چسبی؟ دست از این عجز و لابه ات بردار، بلند شو پدر یاناروس، خودت مسئولیت را قبول کن و از هیچ کس هم نصیحت مخواه، مگر تو آزاد نیستی؟ خودت تصمیم بگیر!"
- "خدای من ، آزادی بار بزرگی است ، بیش از اندازه سنگین است پدر، انسان چگونه می تواند آن را به دوش بکشد؟"
نقل از کتاب برادر کشی
نیکوس کازانتزاکیس
۱ نظر:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدن
آزادی بد دردیه.
ارسال یک نظر