۹ مرداد ۱۳۸۷

2-برادرکشی

کشیش در سکوت به چهره ی خدا خیره شد...:
-"پدر یاناروس، شرم نمی کنی؟چرا از من راهنمایی می خواهی؟ تو آزادی، من تو را آزاد آفریده ام، پس چراباز به من می چسبی؟ دست از این عجز و لابه ات بردار، بلند شو پدر یاناروس، خودت مسئولیت را قبول کن و از هیچ کس هم نصیحت مخواه، مگر تو آزاد نیستی؟ خودت تصمیم بگیر!"

- "خدای من ، آزادی بار بزرگی است ، بیش از اندازه سنگین است پدر، انسان چگونه می تواند آن را به دوش بکشد؟"

نقل از کتاب برادر کشی
نیکوس کازانتزاکیس

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدن
آزادی بد دردیه.