کتابی که در دست دارم چاپ 1314"کتابخانه و مطبعه ی بروخیم" می باشد که مجتبی مینُوی آن را تصحیح نموده اند.
ویس و رامین همانند شاهنامه نخستین بار در هندوستان به چاپ رسیده است.
نسخه های خطی موجود به جز دو فصل از دو موضوع مختلف که در 9 ورق در موزه ی بریتانیا سه نسخه در موزه های برلین و بادلیان در آکسفورد و کتابخانه ی ملی پاریس می باشند . در سال 1912 Oliver Wardropآن را به انگلیسی ترجمه و منتشر کرده است.
همه ی کتاب های پس از اسلام(قبل از اسلام همه نابود گردیده است) به جز مثنوی دارای مقدمه است. ابتدا ستایش یزدان سپس پیامبران و امامان وسلطان و پادشاهان و مختصری در مورد خود نویسنده . در این کتاب نیز این ترتیب رعایت گردیده است.
ستایش یزدان
ویس و رامین همانند شاهنامه نخستین بار در هندوستان به چاپ رسیده است.
نسخه های خطی موجود به جز دو فصل از دو موضوع مختلف که در 9 ورق در موزه ی بریتانیا سه نسخه در موزه های برلین و بادلیان در آکسفورد و کتابخانه ی ملی پاریس می باشند . در سال 1912 Oliver Wardropآن را به انگلیسی ترجمه و منتشر کرده است.
همه ی کتاب های پس از اسلام(قبل از اسلام همه نابود گردیده است) به جز مثنوی دارای مقدمه است. ابتدا ستایش یزدان سپس پیامبران و امامان وسلطان و پادشاهان و مختصری در مورد خود نویسنده . در این کتاب نیز این ترتیب رعایت گردیده است.
ستایش یزدان
سپاس و آفرین آن پادشا را/که گیتی را پدید و آورد ما را
کتاب با این بیت آغاز می گردد و با ستایش های دیگر ادامه می یابد.
آغاز داستان ویس و رامین
در این بخش جشنی بسیار با شکوه با ابیاتی بسیار زیبا به تصویر کشیده می شود:
چه خرّم جشن بود اندر بهاران / به جشن اندر سراسر نامداران
ز هر شهری سپهداری و شاهی/ زهر مرزی پری رویی و ماهی
سپس نام شاهان و بزرگان خراسان و شیراز و آذربایگان و ری و گرگان و...را با همراهانشان می آورد .
تا به موبد می رسد که چشم همه را خیره کرده است:
سر ِ شاهانِ گیتی شاه مــــوبد/که شاهان چون ستاره ماه موبد
به پیش اندر نشسته جنگجویان / ز بـــــالا ایســـتاده ماهـــرویان
بزرگان مثل شیران شــــــــکاری /بتان چـــون آهــوان مـرغـزاری
نه آهـو می رمـیـد از دیـدن شیــر/ نه شیر تند گشت از دیدنش سیر
ز یک سو مطربان نالنده بر مُل / دگر سو بلبلان نالنده بر گل
همه کس رفته از خانه به صحرا / برون برده همه ساز تماشا
زمین از بس گل و سبزه چنان بود / که گفتی پر ستاره آسمان بود
این بیت ها به شکلی بسیار زیبا جشنی بهاری به خصوص خیره کننده بودن شاه موبد و همراهان و جواهر آلاتش را به تصویر می کشد که گویی در آن بزم شرکت داری.
(با کلیک روی عکس می توانید این صفحه از کتاب را بخوانید)
نظاره کردن ماهرویان در بزم شاه موبد
در اینجا پری رویان گیتی را با صفاتی مانند بت و ماه پیکر و نازدلبر و توصیف گون و رخ و پیکر و دیده چون گوزن و این که از کجای گیتی آمده اند ونامشان چیست را باز گو می کند. نام های که به کار رفته:شهرو از ماه آباد( همدان) آبنوش از گرگان، دینار گیس ، زرین گیس، شیرین ،پری ویس،آب نار،آب ناهید،گلاب، یاسمن. نامهای مه رویان چین و ترک و روم و بربر را نمی آورد و از آنها به نام بتان یاد می کند.
شاه موبد اینها را نظاره می کند و شهرو را در این بین از همه نیکوتر و خوشتر می یابد و با واژه ها یی ناب چندین بیت در وصف شهرو می سراید:
زمین دیبا شده از رنگ رویش/ هوا مشکین شده از بوی مویش
هم از رویش خجل باد بهاری / هم از مویش خجل عود قماری
خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
شاه موبد شهرو را نزد خود می خواند و بر تخت می نشاندش و یک دسته گل صد برگ هم رنگ رخ اش به او می دهد. و از شهرو می خواهد که همسر او بشود .
شاه موبد شهرو را نزد خود می خواند و بر تخت می نشاندش و یک دسته گل صد برگ هم رنگ رخ اش به او می دهد. و از شهرو می خواهد که همسر او بشود .
به تنهایی مر و را پیش خود خواند/ به سان ماه نو بر گاه بنشاند
به رنگ روی آن حور پری زاد /گل صد برگ یک دسته بدو داد
به ناز و خنده و بازی و خوشی/ بدو گفت ای همه خوبی و کشی
به گیتی کام راندن با تو نیکوست / تو بایی در برم یا جفت یا دوست
که من دارم تو را با جان برابر/ کنم در دست تو شاهی سراسر
همیشه پیش تو باشم به فرمان / چو پیش من بفرمانست گیهان
تو را از هر چه دارم بر گزینم / به چشم دوستی جز تو نبینم
به کام زیم با تو همه سال / ببخشایم به تو سیم و زر و مال
تن و جان در رهت قربان کنم من/هر آن چیزی که گویی آن کنم من
اگر با روی تو باشم شب و روز / شب من روز باشد روز نوروز
به رنگ روی آن حور پری زاد /گل صد برگ یک دسته بدو داد
به ناز و خنده و بازی و خوشی/ بدو گفت ای همه خوبی و کشی
به گیتی کام راندن با تو نیکوست / تو بایی در برم یا جفت یا دوست
که من دارم تو را با جان برابر/ کنم در دست تو شاهی سراسر
همیشه پیش تو باشم به فرمان / چو پیش من بفرمانست گیهان
تو را از هر چه دارم بر گزینم / به چشم دوستی جز تو نبینم
به کام زیم با تو همه سال / ببخشایم به تو سیم و زر و مال
تن و جان در رهت قربان کنم من/هر آن چیزی که گویی آن کنم من
اگر با روی تو باشم شب و روز / شب من روز باشد روز نوروز
شهرو چون این را از زبان شاه موبد شنید با ناز و نیکویی پاسخ داد چرا به او که شوی دارد افسوس دارد؟ او دارای فرزندانی از شوی خود است که همه گُرد و سالار و هنرمندند و بهترین ِ آنها "ویرو" است که آزاده و مانند پیل زورمند است.و سپس شهرو از جوانی خود می گوید:
ندیدی تو مرا روز جوانی/ میان ناز و کام و شادمانی
بسا رویا که از من رفت آبش / بسا چشما که از من رفت خوابش
اگر بگذشتمی یک روز در کوی / بودی آن کوی تا سالی سمن بوی
جمالم خسروان را بنده کردی / نسمیم مردگان را زنده کردی
و از حال اکنون خو د با رخ زردش و بوی کافور و قد دو تا شده اش می گوید:
زمانه زرد گل بر روی من ریخت / همان مشک ام به کافور اندر آمیخت
ز رویم آب خوبی را جدا کرد/ بلورین سرو قدم را دوتا کرد
بسا رویا که از من رفت آبش / بسا چشما که از من رفت خوابش
اگر بگذشتمی یک روز در کوی / بودی آن کوی تا سالی سمن بوی
جمالم خسروان را بنده کردی / نسمیم مردگان را زنده کردی
و از حال اکنون خو د با رخ زردش و بوی کافور و قد دو تا شده اش می گوید:
زمانه زرد گل بر روی من ریخت / همان مشک ام به کافور اندر آمیخت
ز رویم آب خوبی را جدا کرد/ بلورین سرو قدم را دوتا کرد
و سخن شهرو با این دو بیت استادانه به پایان می رسد که می گوید برای پیری چو من جوانی کردن ناشایست است و این کار من موجب خواهد شد به چشم تو هم خوار شوم:
هـر آن پـیری کـه بُـرنایـی نمـاید/ جـهـانــش نـنـگ و رســوایی فـزایـد
چو کاری بینی از من ناسزاوار / به زشتی هم شوم به چشم تو خوار
چو کاری بینی از من ناسزاوار / به زشتی هم شوم به چشم تو خوار
ادامه دارد