۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

گلگشت

عکس از فرناز

هر شب کتابخانه ی من باز است
و شاعران و منطق دانان
با یکدیگر در آنجا بحث می کنند
وقتی که کار بالا می گیرد
با خشم
دست یکی از آنان را می گیرم
و از کتابخانه به بیرون پرتش می کنم
آن گاه
تا سپیده دمان با هم
در کوچه های شهر قدم می زنیم
گل می گوییم
و
گل می شنویم

ضیاء موحد
از کتاب : مشتی نور سرد

هیچ نظری موجود نیست: