۳۱ خرداد ۱۳۸۸

برای....






در اين شام برگ‌ريز
كدامين كابوس
حرير خواب تو را بمباران كرده است
كه حرف‌هايم
اين گونه دل شوره‌ي سكوت گرفته‌اند؟


***
اينك
شاخه‌هاي سرد و عبوس
اصالت خشك تركه را
در ذهن تر گل‌برگ‌هاي سرخ و سپيد و سبز
فرياد مي‌زنند
و تو
نمي‌ترسي از
اين فاجعه‌ي شب رنگ ِ پليد
از تاراج مرگ
پشت دشت شقايق چشمانت
و گم شدن در يادمان گاه و بي‌گاه
قاب عكسي خاك خورده
روي ديواري يا طاقچه‌اي
نمي‌ترسي از
پر كشيدن دست‌هايي كه
گم مي‌شوند در باد
تا حكايت سبز
راه و اعتماد را تا بي‌نهايت زمزمه كنند

شهرزاد
خرداد 1388