ما می خواهیم به این بپردازیم اغراض ثانویه که در علم معانی مطرح هستند، منظور از آن مبناهایی هست که گوینده از آن جمله ارائه کرده است ، حالا این گوینده چطور می تواند این معنا ها را ارائه کند، چه چیزهایی دارد به او کمک می کند تا یک جمله را از معنی صوری خودش خارج کند و آن را در معنای خاصی به کار ببرد.
چند عامل وجود دارند که در شکل گیری غرض های ثانویه شکل می گیرند. یکیش بافت هست. به عنوان مثال ، من و شما در این بافت حضور داریم در واقع اینجا می توانم جمله ای بگویم و نقش آن را هم ارائه بکنم، مثلا بگویم که من یک مهندسم و بعد با حرکت سر یا دست نشان بدهم که شما متوجه بشوید من مهندس نیستم. یعنی جمله ای عکس خودش را معنی بدهد. هنر سعدی همین جاست یعنی این بافت ها که بیشتر در گفتار مهیاست ، در نوشتار کار دشواری است . در نوشته ها مخاطب و گوینده با هم فاصله دارند، فاصله ی زمانی، فاصله ی مکانی و یا هر دو فاصله را دارند، در واقع ابزارهای دست نویسنده برای القای غرض های ثانویه خیلی کمتر از گوینده ای است که مخاطبش حضور دارد.
نکته ی دیگری هم که باید قبل از گفتن نمونه های نوشته های سعدی بگویم این است، در علم معانی سخن به دو دسته تقسیم می شود یک دسته خبر و دسته ی دیگر انشا.
منظور از خبر ، گزاره ای است که صدق و کذب دارد. منظور از انشا سخنی است که صدق و کذب در آن راه ندارد. جمله های امری،نهی، ندا، پرسشی جزء انشا هستند.
علمای نحو برای هر یک از این ها یک غرض اصلی در نظر می گیرند . می گویند خبر موضوعً له اش اطلاع رسانی است، یعنی جمله ی خبری ساخته شده که اطلاع برساند. اما اگر در کنار اطلاع رسانی کار دیگری هم انجام دهد، یا اصلا اطلاع رسانی نکند و به جای آن کار دیگری انجام دهد، می گوییم خبر از غرض اصل خودش خارج است، غرض ثانویه دارد، دلالت ثانوی پیدا کرده است. همین طور در باره ی امر و نهی .
در کتاب های معتبر مثلا گفته اند یک جمله ی پرسشی می تواند غیر از غرض اصلی ، هشت غرض داشته باشد. اما در شعر سعدی اگر بگردید می بینید غیر از هشت تا غرضی که در کتاب های بلاغی پیدا می شود، می توانید ده غرض جدید پیدا کنید که این در واقع در کتاب های معتبر نیامده است. یعنی در کتاب های معروف و درسی بلاغت ، غرض اصلی پرسش ، درخواست اطلاع هست، شما چیزی را که نمی دانید می پرسید، غرض های ثانویه دیگری هم می تواند داشته باشد مثلا چیزی که به آن می گویند«استفهام انکاری». یعنی پرسش به قصد انکار به کار رفته مثلا:
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟
یعنی هیچ چیزی نمی توان گفت. حالا در شعر سعدی شما می توانید معناهایی را پیدا کنید که در هیچ کتاب بلاغی نیامده است. البته یک بخش از این امر که در کتاب بلاغت نیامده به خاطر این است که ما کتاب های علم معانی ویژه زبان فارسی نداشتیم. یعنی چه؟ یعنی همانطور که گفتم علم معانی با نظم و دستور ارتباط خیلی نزدیکی دارد، این علم معانی که داریم برای ساخت زبان عربی شکل گرفته است و این طبیعیه که ما در زبان فارسی که ساخت آن متفاوت با عربی است، ویژگی هایی داشته باشیم در همین مقولات که در زبان عربی نباشد ، یا در عربی باشد و در فارسی نباشد. یک مقدارش به خاطر این است و یک مقدارش به خاطر این هست که سعدی توانسته آن زمینه ها را آماده کند. حالا یک نمونه:
«که گفت در رخ زیبا ، نظر خطا باشد؟ »
این صورتش پرسشی است. اما غرض از این چه هست؟ مثلا سعدی می خواهد بداند چه کسی این حرف را زده؟ ما که به زبان فارسی آشنا هستیم و به زبان فارسی حرف می زنیم ، متوجه می شویم که منظور سعدی یعنی یک سرزنش، یک نوع توبیخ ، یک نوع ارشاد. یعنی غیر از این است که می خواهداز ما بپرسد، سئوال ندارد، در واقع چیز دیگری را بیان می کند، غیر مستقیم.
نکته ی دیگری هم که باید قبل از گفتن نمونه های نوشته های سعدی بگویم این است، در علم معانی سخن به دو دسته تقسیم می شود یک دسته خبر و دسته ی دیگر انشا.
منظور از خبر ، گزاره ای است که صدق و کذب دارد. منظور از انشا سخنی است که صدق و کذب در آن راه ندارد. جمله های امری،نهی، ندا، پرسشی جزء انشا هستند.
علمای نحو برای هر یک از این ها یک غرض اصلی در نظر می گیرند . می گویند خبر موضوعً له اش اطلاع رسانی است، یعنی جمله ی خبری ساخته شده که اطلاع برساند. اما اگر در کنار اطلاع رسانی کار دیگری هم انجام دهد، یا اصلا اطلاع رسانی نکند و به جای آن کار دیگری انجام دهد، می گوییم خبر از غرض اصل خودش خارج است، غرض ثانویه دارد، دلالت ثانوی پیدا کرده است. همین طور در باره ی امر و نهی .
در کتاب های معتبر مثلا گفته اند یک جمله ی پرسشی می تواند غیر از غرض اصلی ، هشت غرض داشته باشد. اما در شعر سعدی اگر بگردید می بینید غیر از هشت تا غرضی که در کتاب های بلاغی پیدا می شود، می توانید ده غرض جدید پیدا کنید که این در واقع در کتاب های معتبر نیامده است. یعنی در کتاب های معروف و درسی بلاغت ، غرض اصلی پرسش ، درخواست اطلاع هست، شما چیزی را که نمی دانید می پرسید، غرض های ثانویه دیگری هم می تواند داشته باشد مثلا چیزی که به آن می گویند«استفهام انکاری». یعنی پرسش به قصد انکار به کار رفته مثلا:
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟
یعنی هیچ چیزی نمی توان گفت. حالا در شعر سعدی شما می توانید معناهایی را پیدا کنید که در هیچ کتاب بلاغی نیامده است. البته یک بخش از این امر که در کتاب بلاغت نیامده به خاطر این است که ما کتاب های علم معانی ویژه زبان فارسی نداشتیم. یعنی چه؟ یعنی همانطور که گفتم علم معانی با نظم و دستور ارتباط خیلی نزدیکی دارد، این علم معانی که داریم برای ساخت زبان عربی شکل گرفته است و این طبیعیه که ما در زبان فارسی که ساخت آن متفاوت با عربی است، ویژگی هایی داشته باشیم در همین مقولات که در زبان عربی نباشد ، یا در عربی باشد و در فارسی نباشد. یک مقدارش به خاطر این است و یک مقدارش به خاطر این هست که سعدی توانسته آن زمینه ها را آماده کند. حالا یک نمونه:
«که گفت در رخ زیبا ، نظر خطا باشد؟ »
این صورتش پرسشی است. اما غرض از این چه هست؟ مثلا سعدی می خواهد بداند چه کسی این حرف را زده؟ ما که به زبان فارسی آشنا هستیم و به زبان فارسی حرف می زنیم ، متوجه می شویم که منظور سعدی یعنی یک سرزنش، یک نوع توبیخ ، یک نوع ارشاد. یعنی غیر از این است که می خواهداز ما بپرسد، سئوال ندارد، در واقع چیز دیگری را بیان می کند، غیر مستقیم.
«خطا بود که نبینند روی زیبا را»
یا مثلا شما این گفتارهای روز مره را ببینید. به کسی می گویید فلان کار را انجام ندهد ، به حرف شما گوش نمی دهد و دچار خسارتی می شود . شما به او می گویید: نگفتم؟.
«نگفتم؟» پرسشی است ، اما منظور شما از این نگفتن به شکل و آهنگ پرسشی، پرسش نیست بلکه می خواهید یک نوع سرزنش کنید.
«نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی / چون دل به عاشق دهی دلبران یغما را »
یعنی تاکید می کند و به وسیله پرسش از آن معنی صوری خودش خارج شده و جایی دیگر به کار می رود. همین چیزی که ما در گفتارها داریم.
در واقع شاعران زیادی نیستند که بتوانند با این کثرت از ظرفیت پرسش استفاده کنند. کاربرد بلاغت گفتار در غزل سعدی، به گونه ای است که مخاطب خود را حاضر می بیند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر