۲۰ خرداد ۱۳۸۵

Crash


...........................
در آغاز فيلم با يك تيتراژ خوب متوجه مي شويم كه با يك فيلم جدي رو به رو هستيم و صدايي را مي شنويم كه احساس خود را بيان مي كند :" ما آن قدر به تماس نياز داريم كه به همديگر مي كوبيم تا ببينيم چه احساسي به ما دست مي دهد. " گوينده اين جملات ، بافت طبقاتي و چند مليتي لوس انجلس را عامل اين ايزولگي مي داند. اين كه مرزها و شكاف هاي بين سياهان، سفيد ها ، هيسپنيك ها، چيني ها و ايراني ها آن قدر عميق اند كه هر كدام دنياي خود را دارند و از تماس با هم محرو م اند و همانطور كه فيلم اشاره مي كند از پشت شيشه هاي ماشين ها شان همديگر را مي بينند. هر كدام از آن ها ديگري را تحقير مي كند و خود را اگر نه برتر كه حداقل بهتر مي داند. همه خود را شهروندان آمريكايي مي دانند كه كسي نبايد آن ها را تحقير كند اما همديگر را تحقير مي كنند. در صحنه خريدن اسلحه توسط فرهاد مغازه دار ايراني برخورد تحقير كننده اسلحه فروش را مي بينيم و اشاره به حوادث تروريستي 11 سپتامبر را ، وقتي كه اسلحه فروش فرهاد را اسامه مي خواند و به طعنه به او مي گويد كه برو و نقشه جهاد ت را تكميل كن. ....ادامه
نقل از وبلاگ زبان سینما از خانم مریم سپاسی

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست عزيز،
باز هم سپاس ، مخصوصا به خاطر لطف بي شائبه ات به حقير. شاد باشي و دور از آفات زمان
يا علي

ناشناس گفت...

شايد به گونه اي مثلث بر مودا

پــروانه گفت...

مریم عزیز
ما آن قدر به تماس نياز داريم كه به همديگر مي كوبيم تا ببينيم چه احساسي به ما دست مي دهد. "

من این فیلمو دیده ام وواقعا در مورد این فیلم خوب نوشتی.و این جمله ای که در متن پررنگ کردی خلاصه کلام این فیلم است.
فیلمنامه اش عالی بود
جزو فیلمهایی است که سئوال کدام هنر پیشه بازی می کنه؟سئوال مسخره ای است.


همانطور که گفته بودی از دستفروشیهای کنا ر خیابون تونستم تهیه کنم.
همیشه شاد باشی
می بوسمت

ناشناس گفت...

سلام پروانه ي عزيز....و خوشحالم كه از وبلاگ مهاس نازنين يكي
از بهترين دوستانم …لذت بردي .وقت كردي به آرشيو ماه آوريل اين
مهربان سري بزن..شعر( ايزابل) و (عروس خانم) مرا منتشر كرده با
عكسهايي از شيرين نشاط..
ماه آوريل 2006....
...............................................................................
در ضمن شايد باور نكني صميمي ترين يار و رفيقم ..همين طبيعته
..بي كلك ..بي شيله پيله..خودموني..رو راست...كار درست
.و.و.و.و......در اين شعر آخري با خورشيد دارم راز و نياز ميكنم..
و همزمان با طبيعت.....
شاد و سعادتمند باشي..

مهران گفت...

حالا بايد اين يكي را چطور ياد بگيرم سينما رواين كار را بلد نيستم يادم نمياد تفسير سينمائي خوبي كرده باشم