۱۳ مرداد ۱۳۸۶

شاهکار

استاد خوشنویسی روی یک تکه کاغذ مشغول نوشتن حروف بود، یکی از شاگردان بسیار باهوش او را تماشا می کرد. وقتی کار استاد تمام شد،نظر شاگردان را پرسید، آن شاگرد بی درنگ گفت: اصلا خوب نبود. استاد دوباره سعی کرد ولی شاگرد باز هم انتقاد کرد. چندین بار دیگر ،خوشنویس با دقت دوباره نوشت و هر بار شاگرد آن را رد می کرد. بالاخره وقتی شاگرد توجه اش به جایی دیگر بود استاد از فرصت استفاده کرد و سریع حروفش را نوشت.از شاگرد پرسید: " حالا چه طور؟" شاگرد برگشت و نگاه کرد و از روی تعجب فریاد زد:"آن... یک شاهکار است" ـ

Masterpiece


A master calligrapher was writing some characters onto a piece of paper. One of his especially perceptive students was watching him. When the calligrapher was finished, he asked for the student's opinion - who immediately told him that it wasn't any good. The master tried again, but the student criticized the work again. Over and over, the calligrapher carefully redrew the same characters, and each time the student rejected it. Finally, when the student had turned his attention away to something else and wasn't watching, the master seized the opportunity to quickly dash off the characters. "There! How's that?," he asked the student. The student turned to look. "THAT.... is a masterpiece!" he exclaimed.

پیام هاــ

هیچ نظری موجود نیست: