۲۱ شهریور ۱۳۸۶


یک داستان معلق
داستان های ذن ۱۴

روزی مردی هنگام قدم زدن در بیابانی با ببر شریری مواجه شد. پا به فرار گذاشت. دیری نپایید که به پرتگاه بلندی رسید .ناچار برا ی نجات خود از درخت مو ی ( تاکی )که بطور خطرناکی از پرتگاه آویزان بود پایین رفت . در حالیکه در آنجا معلق بود دو موش از سوراخی از پرتگاه پیدایشان شد و شروع کردند به جویدن (تنه) درخت مو. او روی درخت مو یک تمشک وحشی درشتی را دید . آنرا کند و به دهان انداخت. عجیب خوشمزه بود



Cliffhanger
One day while walking through the wilderness a man stumbled upon a vicious tiger. He ran but soon came to the edge of a high cliff. Desperate to save himself, he climbed down a vine and dangled over the fatal precipice. As he hung there, two mice appeared from a hole in the cliff and began gnawing on the vine. Suddenly, he noticed on the vine a plump wild strawberry. He plucked it and popped it in his mouth. It was incredibly delicious!

۱ نظر:

حميـرا گفت...

سلام عزیزم
خوبی؟ داستان کوتاه و جالبی بود. بوسه ای از لب شیرین زندگی
قربانت برم