۲۰ بهمن ۱۳۸۸

روزگار تلخ و وفای به پیمان


این روزها با خواندن خبرهایی جانگداز ، خود را به جای آن کَس که سختی بر او وارد شده می گذارم و بیت هایی از فردوسی به یادم می آید:

« نزادی مرا کاشکی مادرم / وُ گر زاد، مرگ آمدی بر سرم

که چندین بلاها بباید کشید / ز گیتی همه زهر باید چشید
درختیست این برکشیده بلند / که بارش همه زهر و برگش گزند »

این بیت ها از داستان سیاوش ( نماد «پیمان») است . سیاوش هنگامی که همراه رستم سپاه افراسیاب را در بلخ شکست می دهد به درخواست افراسیاب با گرفتن سد گروگان پیمان دوستی با او می بندد. به کاوس نامه ای می نویسد که دستور چیست ؟ پاسخ پدر ،دستور پیمان شکنی و فرستادن آن سد گروگان به نزد کاوس بود.سیاوش می داند که اگر آنها را به دربار بفرستد به فرمان شاه همه به دار آویخته می شوند، از این روی غمین می شود .در اینجا فردوسی با ابیات بالا به بیان حال و روز سیاوش می پردازد و در ادامه می فرماید:

« برین گونه پیمان که من کرده‌ام / به یزدان و سوگندها خورده‌ام

اگر سر بگردانم از راستی / فراز آید از هر سُوی کاستی »


سیاوش سر از راستی نمی گرداند و پیمان نمی شکند و ....