۳۱ مرداد ۱۳۸۹

خرد و خردگرايي در شاهنامه

دكتر عبدالحسين زرين كوب

اين كه حكيم توس حماسه‌ي عظيم خود را به نام خداوند جان و خرد آغاز مي‌كند، نكته‌اي است كه خواننده را به انديشه دعوت مي‌كند و بي‌تامل از سر آن نمي‌توان گذشت. براي كتابي كه در سراسر آن انسان در تكاپويي جان فرسا و خردآزماي است، اين طرز يادكرد از آفريدگار انسان براعت استهلالي (= شگرف آغازي) زيركانه است.
براي آن كه انسان در عرصه‌‌ي هستي تكاپو كند،‌ هيچ چيز بيشتر از «جان» براي وي ضروري نيست و براي آن كه «جان» در محدوده‌ي حيات حيواني متوقف نماند، هيچ چيز بيش از خرد براي رهبري‌اش ضرورت ندارد. اگر جان تحت حكم خرد نباشد، جان انساني نيست، جان حيواني است و تكاپوي او در عرصه‌ي هستي نه حماسه مي‌آفريند و نه تاريخ.
ليكن تاريخ و حماسه هم كه شاهنامه آن‌ها را در آنچه به گذشته‌ي باستاني ايران مربوط است،‌به هم در مي‌آميزد، ابعاد دو گانه‌ي عرصه‌اي را تصوير مي‌كنند كه جان انسان در آن جنب و جوش دارد و آن چه بدين جنب و جوش غائيت مي‌بخشد،‌چيزي جز خرد نيست – خرد فطري و مكتسب – پس بدون اين غائيت كه خرد را رهنماي حيات انسان مي‌سازد، جنب و جوش جان كشمكشي بي معني و خالي از نظم و داد است و چيزي جز هرج و مرج نيست.
دنيايي هم كه شاهنامه جنب و جوش آن را تصوير مي‌كند،‌ دنيايي خرد گراست كه آفريدگار آن را با هيچ عنوان ديگر بهتر از عنوان خداوند جان و خرد نمي‌توان نيايش كرد. اما كتابي كه تا اين حد سرشار از افسانه‌هاي وهم انگيز است،‌ آيا به واقع مي‌تواند نقش دنيايي را رقم زند كه بتوان آن را خرد پذير خواند؟ در عرصه‌اي كه سيمرغ و اژدها در آن فرمان مي‌رانند و رويا و فال و جادو بر جريان رويدادهايش تأثير مي‌گذارند، كدام نشاني از خرد مي‌توان يافت.
با اين حال شاعر حكيم از همان آغاز كار كه خود را به نقل اين گونه رويدادهاي شگرف و شگفت ناچار مي‌يابد، خاطر نشان مي‌كند كه از اين گونه داستان‌ها هر چه با خرد درخور نمي‌نمايد، بايد متضمن معني رمزي شمرد. (تو اين را دروغ و فسانه مخوان/ به يكسان روشن در زمانه مدان/ ازو چند اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معني برد)
از اين گذشته آنچه در نظر حكيم طوس و در فرهنگ عصر او «خرد» خوانده مي‌شد با آن گونه خرد كه در عصر ما به رد كردن و نفي نمودن هر چه ماوراي ادراك حسي است، مي‌گرايد،‌ فاصله‌ي بسيار دارد و خردگرايي عصر فردوسي را هرگز نبايد با خردگرايي مادي و حسي آميخته به شك و الحاد عصر ما مقايسه كرد.
در عصر و محيط فردوسي، خرد عادي كه ميزان فهم و الگوي رفتار محسوب مي‌شد، هنوز نه احكام نجوم را نفي قطعي مي‌كرد، نه وجود موجودات غيرعادي چون غول و اژدها و نسناس را مستعبد مي‌دانست و نه فال و رويا را امري كه فقط انعكاس دنياي ناخودآگاه ذهني انسان باشد، تصور مي‌نمود. از سال‌ها قبل از عهد فردوسي، فارابي هم مثل خود وي خواب را با مقوله‌ي وحي و نبوت مربوط مي‌شمرد چنان كه در عصر خود وي و تا مدت‌ها بعد بيروني نيز هر چند احكام نجوم را «ثمره‌ي علم رياضي» نمي‌خواند،‌باز آن را علم مي‌شمرد و جز كساني را كه در اين باره به دروغ و فريب دست مي‌زدند، درخور تخطئه نمي‌يافت. فال و پيشگويي هم در گفت و شنود معروف ابوحيان توحيدي و ابوعلي مسكويه امري كه با اقتضاي خرد مخالف باشد،‌تلقي نمي‌شد و ابن سينا هم رويدادهايي را كه خلاف آمد روند طبيعت اشيا به نظر مي‌رسيد، مغاير با حكم خرد مي‌شمرد و آن‌ها را به تعبير خودش در «بقعه‌ي امكان» مي‌نهاد.
اعتقاد به جادو و دعا، اعتقاد به ديو و فرشته و اعتقاد به فال بد و فال نيك، هم در نزد خود فردوسي و شايد در فرهنگ عصر و محيط او، ظاهر بازماندهي از «ثنويت» باستاني ايران بود كه عرصه‌‌ي هستي را آوردگاه خير و شر و نيروهاي وابسته به يزدان و اهرمن تلقي مي‌كرد و تصوير اين كشمكش بي‌وقفه را در ستيز بين ديو و فرشته و در تنازع بين نيرويي كه جادو و اهريمن و فال بد بدان مربوط است،‌ با نيرويي كه فرشته و يزدان و فال نيك با آن ارتباط دارد، در تخيل مي ‌آورد.
به علاوه چون به تصريح شاعر، هر گونه شگفتي را كه در اين داستا‌ن‌ها هست، مي‌توان به معني رمزي بازگرداند، وجود اين نقل‌ها به هيچ روي با اين دعوي كه شاهنامه مبتني بر انديشه‌ي خرد گرايي به نظر مي‌رسد، مغاير نيست.
اما در مورد جنگ هنوز مشكل باقي است. اگر وجود سيمرغ و اژدها و ديو و جادو را مي‌توان به معني رمزي تأويل كرد،‌در باب جنگ كه «ديو خشم» آن را به وجود مي‌آورد و به هر صورت باشد، تجاوز «جنون» به عرصه‌ي خرد و آهستگي است، هر گونه سعي در تأويل جز فرو رفتن در ابهام و اوهام نيست. ليكن در شاهنامه جنگ بر تشفي كينه‌ها يا به خاطر غارت و كسب غنيمت نيست. تقريبن هميشه نوعي دفاع مقدس محسوب است، دفاع از خانه و خاندان،‌ دفاع از حيثيت و شرف و سرانجام دفاع از فرهنگ انساني در مقابل آن چه آن را به نابودي تهديد مي‌كند. چنين جنگي حتي در رسم و آيين عصر ما نيز، نزد بسياري با آن چه خرد آن را تاييد يا الزام مي كند، مغايرت ندارد.
به هر حال نشانه‌هاي خرد گرايي در جاي جاي شاهنامه به قدري است كه حاجت به ذكر شواهد ندارد. اين كه شاعر از همان آغاز كار كه به اقتضاي نقل تاريخ درباره‌ي پيدايش انسان در عرصه هستي سخن مي‌گويد و از آفرينش مردم و عالم و ماه و خورشيد ياد مي‌كند،‌سخن را با گفتاري در ستايش خرد سر مي‌كند،‌تعهدي را كه در رعايت مقتضاي خردگرايي دارد، نشان مي‌دهد.
اما جهان شناسي اسطور‌ه‌آميزي كه او با تقرير آن مي‌خواهد خواننده را براي ورود به دنياي شاهنامه – دنياي يك تاريخ حماسه آميز – آماده نمايد، مثل همان دنياي آميخته‌اي از اسطوره و واقعيت است و البته در ارزيابي آن سهم عقايد زرتشتي و زرواني و نقش مأخذ اصلي كار شاعر را نبايد كم اهميت تلقي كرد. از جمله اين كه قول شاعر در باب اهميت خرد، در تمشيت نظام عالم و نشانه‌هاي نوعي اعتقاد جبري كه در گفتاري وي هست، وجود يك ميراث زرواني را در مأخذ وي محتمل مي‌سازد. اين همه الزام تاويل به رمز در مورد قصه‌هايي كه مضمون آن‌ها با روند طبيعت اشيا مغايرت دارد،‌ در مقدمه‌ي ماخذ اساسي او – شاهنامه ابومنصوري – نيز به نوعي وجود دارد، اين نكته را به خاطر مي‌نشاند كه بهره‌اي از آن چه در اين جهان‌شناسي مي‌آيد نيز بايد از متن ابومنصوري مأخوذ يا بر آن مبتني باشد. از اين قرار التزام به رعايت خردگرايي، حتي قبل از فردوسي در نزد كساني كه درجمع و تدوين شاهنامه‌ها اهتمام داشته‌اند نيز مورد توجه بوده است و به آساني نبايد جهان شناسي آغاز شاهنامه را كه به هر حال مبتني بر خردگرايي است، به ضرورت با جريان‌هاي اعتقادي عصر شاعر مربوط ساخت.
يك جلوه‌ي اين خردگرايي در كلام فردوسي، امثال حكمت آميز و مواعظ عبرت‌انگيز فراواني است كه در سراسر شاهنامه به چشم مي‌خورد. اندرزنامه‌ها نيز كه بخشي از بديع‌ترين نمونه‌هاشان در نقل بزم‌هاي انوشروان و بوذرجمهر آمده است، صورت ديگري از اين حكمت‌هاست. ريشه‌ي آن‌ها هم به ادبيات پهلوي عهد ساسانيان مي‌رسد و حاصل تجارب گذشته‌هاي دور و دراز تاريخ به شمارست. در حقيقت تمام آن چه را كه تاريخ باستاني ايران مي‌توان به انسان بياموزد،‌در همين حكمت‌هاي تجربي مجال انعكاس دارد و تمام آنچه امثال جاحظ و ابن قتيبه و ساير نويسندگان عربي نويس اوايل عهده عباسيان «قوم فرس» را به سبب بهره‌مندي از آن در خور ستايش مي‌يافته‌اند در طي همين سخنان پرمايه پراكنده است و جلوه‌هاي گوناگون خردگرايي را در شاهنامه قابل ملاحظه نشان مي‌دهد.
در برداشت جبريانه‌اي كه شاعر – و پهلوانان شاهنامه – از انسان و سرنوشت او دارند، جلوه‌هاي ديگري از اين خردگرايي را مي‌توان يافت. شاعر هر جا مرگ پادشاه يا فرجام كار پهلواني را ياد مي‌كند، ناپايداري جهان را به نحو عبرت انگيزي پيش چشم خواننده مجسم مي‌نمايد و وي را به تأمل در باب زندگي و دگرگوني‌هاي آن دعوت مي‌كند. فرجام كار جمشيد و فريدون، فرجام قصه‌ي سكندر و دارا،‌ سرانجام كي‌خسرو، اسفنديار،‌ رستم و ... كدام يك از اين گونه رويدادها است كه خواننده‌ي شاهنامه را غرق در عبرت، تامل و انديشه‌هايي كه شايسته‌ي حيثيت انساني است، نمي‌كند؟
تلقي از دنيا بدان گونه كه هست و ناچار بايد با آن كنار آمد، رفتار اكثر قهرمان‌هاي شاهنامه را متضمن آرامش و وقاري خردمندانه تصوير مي‌كند و وجود آن‌ها تجسم مناعت و نجابتي مي‌سازد كه هيچ چيز بهتر از آن اعتدال و آرامش و گران سنگي ناشي از خردگرايي انسان را تفسير و توجيه نمي‌نمايد. براي اين قهرمانان غالباً بي‌همانند، هم تلاش براي پيروزي لازمه‌ي حكم خرد محسوب است، هم تحمل سختي‌هاي شكست خرد پذير به نظر مي‌آيد. آن چه نزد خرد مقبول نيست،‌ اظهار بي‌تابي و ناخرسندي در مقابل سرنوشت است كه قهرمان واقعي جز به ندرت آن را در خور شأن خود نمي‌يابد.
از اقتضاي اين خرد كيشي است كه در تمام شاهنامه هر گونه سرپيچي از داد – كه خود چيزي جز آيين و فرمان خرد نيست – همواره مجازات خود را به دنبال دارد و اين نيز در جاي خود قانون تخلف ناپذير طبيعت و حيات انساني و لاجرم خرد انساني در سراسر كارهاي عالم ضرورتش را الزام مي‌كند. از اينجا است كه سلم و تور به انتقام خون ايرج كشته مي‌شوند و بايد كشته شوند. ضحاك با همه گربزي‌ها و چاره‌گري هايش و افراسياب با همه دليري‌ها و زيرك‌سازي‌ها كه دارند، هيچ يك از كيفر بيداد‌هاي خويش در امان نمي‌مانند و نبايد بمانند. حتي رستم و اسفنديار، دو پهلوان محبوب و نجيب دنياي شاهنامه به خاطر لحظه‌هايي كه به الزام ديو خشم از حكم خرد سر فرو مي‌تابند، به بادافره سنگين گناهان خويش گرفتار مي‌آيند. جمشيد و كاوس دو فرمانرواي درخشان و نام‌آور دنياي باستان هم جريمه‌ي خروج از حد خرد را به محنت‌هايي كه در پايان عمر با آن‌ روبه رو مي‌شوند، مي‌پردازند.
جلوه‌هاي گوناگون اين خردگرايي در تمام عرصه‌ي شاهنامه موج در موج به چشم مي‌خورد. اين گرايش براي فردوسي نوعي ميراث دوگانه است، هر دو از خاستگاه فرهنگ وي، مذهب و مأخذ كار. وي نه فقط به سبب گرايش مذهبي خود را به اين خرد گرايي متعهد مي‌يابد، بلكه مأخذ يا مأخذ كار او نيز جز در افسانه‌هاي شگفت كه غيرممكن اما تاويل پذيرند، همه جا اين التزام خردپذيري را منعكس مي‌كند. بدين گونه هم طرز فكر شخصي فردوسي شاهنامه‌اش را يك خردنامه‌ي واقعي مي‌سازد، هم آن چه شاهنامه‌ي وي به مأخذ باستاني و پهلواني خويش مديون است، آن را عرصه ي حكم‌راني خرد نشان مي‌دهد. تحت تأثير اين خردگرايي استوار و بي‌تزلزل، فردوسي اسطوره و داستان حماسي را به گونه‌اي از تاريخ تبديل مي‌كند و حتي به تاريخ رنگ فلسفه مي‌دهد و هر جا كه لازم آيد، با احاله‌ به رمز و تأويل آن چه در توالي رويدادها فقط بر حسب احتمال «ممكن» به نظر مي‌رسد، به تعبير ارسطو بر حسب ضرورت ممكن فرامي‌نمايد.
اين كه انگيزه حوداث ارزش‌هاي اخلاقي است و حتي انقلاب كاوه هم كه در طرز بيان فردوسي سوز و حرارت دكان او را دارد، يك آشوب بي‌هدف و يك انفجار مهارناپذير غرايز ويران‌گر و پرخاش‌جوي عامه باقي نمي‌ماند، آن را مبتني بر هدف‌هاي بخردانه‌اي نشان مي‌دهد كه شايسته‌ي خردگرايي حاكم بر دنياي شاهنامه است.
در كتابي چنين عظيم كه بدين سان به نام خداوند جان و خرد آغاز مي‌شود، انسان همه جا صداي «جان» را مي‌شوند كه در اين جا در عرصه‌ي تنازع براي بقا با هر آن چه انسان را حقير مي‌كند، كشمكش دايم‌، دارد. اما فضايي كه اين صدا طنين نبض حيات را در آن جاودانه مي‌كند، فضاي صاف و روشن خرد جاودانه است.

پي‌نوشت‌ها:
- اين گفتار براي خواننده‌اي كه با شاهنامه و پهلواناش آشنا است، نيازي به نقل داستان‌ها و ذكر ابيات ندارد. در چند مورد كه نقل مصرع‌ها يا اجزاي بعضي ابيات خالي از ضرورت به نظر نيامده است، ارجاع به چاپ شاهنامه به كوشش دكتر دبيرسياقي، تهران، 1371 شده است.
- در متن مقاله به همانندي اين سخن با يك عبارت مذكور در مقدمه‌ي شاهنامه‌ي ابومنصوري اشارت شده است: و چيزها اندرين نامه بيارند كه سهمگين نمايد و اين نيكو است چون مغز او را بداني، تو را درست گردد و دلپذير آيد. (بيست مقاله‌ي قزويني ج 2/37)


- تفاوت خرد فطري با خرد مكتسب در نوشته‌هاي پهلوي هم سابقه دارد: آسني خرد و گوشان سرود خرد، يادگار بزرگمهر/ 43. از خرد فطري كه نزد مزديسنا تقريبن مرادف يا ملازم "به‌ديني" (= وه ديني، دينكرت / 54) است، در شاهنامه به عنوان بهترين چيزي كه ايزد به انسان داده است، ياد مي‌شود. خرد مكتسب از راه «سمع» و دريافت «سمعيات» حاصل مي‌آيد و به همين سبب گوشان «سروت خرت» خوانده مي‌شود، در شاهنامه اين گونه وصف مي‌شود: كه گوش نيوشنده زو برخورد (جلد اول / 2).


- درباره‌ي طرز تلقي حكما و علماي معاصر يا مقدم بر فردوسي از احكام نجوم و رويا و فال و كارهاي شگفت و مغاير با روند عادت،‌ مي‌توان رجوع كرد به: بيروني، التفهيم / 316 (راجع به تنجيم و احكام نجوم) // فارابي، آراء اهل المدينه الفاضله / 53- 47 (درباب رويا و نبوت) // ابوعلي مسكويه و ابوحيان توحيدي، الهوامل و الشوامل مسأله 83/ 200 (درياره‌ي فال و تطير) // ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، بخش الهيات، نمط عاشر 3/ 418 (درباب رويدادهايي كه خلاف روند طبيعت به شمار است و آن‌ها را نفي نبايد كرد و بايد در «بقعه‌ي امكان» گذاشت).


- شباهت اين سخن فردوسي كه خرد را بهترين داده‌ي ايزد مي‌خواند و همچنين بين اين گفته‌ي او كه خرد را در «هر دو سراي»، «دست گير» انسان مي‌خواند (خرد دست گيرد به هر دو سراي «جلد اول / 2») با دو عبارت تقريبن همانند در رساله‌ي پهلوي دانا و مينوي خرد كه يك متن زرواني محسوب است، گرايش جبري شاهنامه را كه مغاير با اعتقادات قدري گونه معتزلي شخصي اوست، توجيه مي‌كند و از تعهد شاعر در نقل محتواي متن حاكي است. دو عبارت مزبور در ترجمه‌ي فارسي اين رساله بدين گونه است: از همه نيكي‌هايي كه به مردمان رسد، خرد بهتر است زيرا كه گيتي را به نيروي خرد مي‌توان از آن خود كرد (مينوي خرد،‌ ترجمه‌ي دكتر احمد تفضلي / 4). براي نمونه‌ي ديگر از گرايش زرواني در شاهنامه رجوع شود به نامه‌ي رستم فرخ زاد به برادرش (شاهنامه جلد 5 / 17 – 2511).


- براي متن و ترجمه‌ي تعدادي از اندرزنامه‌هاي پهلوي كه قسمتي از ميراث باستاني خردگرايي شاهنامه‌ را نشان مي‌دهد، از جمله رجوع شود به مجموعه مقالات استاد ماهيار نوابي 1/407 همچنين مقايسه شود با رساله‌ي پهلوي: اپرخيم و خرت فرخ مرت، نشر كانگا (Kanga)، بمبئي 1953


- درباب تعبير ارسطو و اختلاف بين آن چه بر حسب احتمال ممكن است و آن چه بر حسب ضرورت ممكن مي‌نمايد، رجوع شود به كتاب او در فن شعر.

با سپاس از : شهرزاد درویش برای گردآوری این مقاله