۸ آبان ۱۳۸۵

شعر سپید و شعر حجم



در طبقه بندی شاعران نو(از نیما تا امروز)، اگر خود نیما و گروهی از رهروان معاصرش همچون شاملو ،اخوان ثالث،اسماعیل شاهرودی ،فریدون توللی و... را "نسل اول" شعر نو قرار دهیم و ده های 40 و 50 را(تقریبا تا زمان انقلاب را) اگر به شاعران "نسل دوم" از جمله فروغ فرخزاد،منوچهر آتشی ،م.آزاد،یدالله رویایی،فریدون مشیری و...اختصاص دهیم ،گروهی از ره پویان شعر نو، به ویژه پس از انقلاب،به فرم وزبان خاصی دست می یابند و فضاهای جدیدی را در شعر تجربه می کنند که تا حد زیادی با زبان و فرم دو نسل پیشین متفاوت است.این گروه را اصطلاحا "نسل سوم" می خوانیم. علی بابا چاهی، رزا جمالی ، گراناز موسوی، نازنین نظام شهیدی ، رضا چایچی ، ... که تعدادشان بسیار زیاد است و معمولا در نشریات و ماهنامه و فصلنامه های ادبی فعالییت دارند ، از این گروه به شمار می
آیند.



در دهه ی چهل شاعران "نسل دوم" و گروهی از شاعران "نسل اول" برای دستیابی به
تجربیات تازه در شعر ، را و روش ویژه ی خویش را برگزیدند. از آن جمله می توان از شاملوی بزرگ یاد کرد که خیلی زود از شعر نیمایی فاصله گرفت و زبان و فرم خاص خویش را در پیش گرفت که اصطلاحا به شعر سپید معروف است.
در این نوع شعر، شاعر انرژی و تلاش خود را صرف وزن و قافیه های تحمیلی نمی کند ، حتی از شعر نیما هم که وزن و قافیه های ویژه ی خود را دارد نیز عبور می کند و نمی گذارد که هیچ گونه قید وبندی ، شاعر رادر به وجود آوردن شعر ناب ، آزار دهد. شاملو در خود کلمات و نوع آرایش و چینش کلمات ، آهنگ ویژه ای می بیند که دیگر نیازی به وزن تحمیل شعر کهنه ندارد. به قول فروغ فرخزاد ،"من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته می شود به روی کاغذ می آورم و وزن مثل نخی است که از میان ای کلمات رد شده: بی آن که دیده شود ، فقط آنها راحفظ می کند و نمی گذارد بیفتد."
رویداد دیگری که در دهه 40 ظهور می کند و البته همچون تلاش شاملو و دیگران پایدار نمی ماند ، "شعر حجم" که در سال 1348 در" بیانیه ی حجم گرایی" از سوی یدالله رویایی و گروهی از همفکرانش مثل منوچهر شیبانی و تندر کیا و... معرفی می شود و اعلام موجودیت می کند. در این نوع شعر که خود تلاشی است برای رهایی از قید وبندهای پیشین، برای دستیابی به امکانات و فضاهای جدید در شعر کوشش می شود. اصطلاحاتی چون "حجم گرایی"، حرکت ذهنی حجم" ، "دید حجمی " ،" فاصله های ذهنی " ، " نگرش سه بعدی "و.... از اصطلاحاتی است که در مورد این نوع شعر به کار برده می شود و نمایانگر تلاشی است برای بر هم زدن قرار دادهای راکد و تک بعدی در شعر و جست و جوی فضایی
که سه بعدی است و به حجم می ماند . در این نوع نگاه ترکیب هایی مانند " دسته گل ستاره ها" یا "بسترسیلاب" تنها تصویری راکد و در سطح را بیان می کنند ، حال آن که می توان از عنصری متحرک و فضا ساز استفاده کرد که همان "حجم" است و ناگفته هایی است که خواننده آن را کشف خواهد کرد.
پس شاید شگفت آور نیست که مالارمه شاعر فرانسوی چنین بیانی دارد: "پیروزی نگاه را می شنوم، لاجوردی که در ناقوس ها افتاده است." به بیان دیگر شاعر شعر حجم، به رابطه ی ساده ی مضاف و مضاف الیه اکتفا نمی کند ویک بعد ذهنی برای آن در نظر می گیرد.
یداله رویایی معتقد است که :"همه چیز حجم است ،حجم در نگرش اسپاسمانتالیسم* ، در نمود شناسی حجم همه چیز با پیرامونش یک متن پیرامونی تازه پیدا می کند . این بینش برترین را باید بشناسیم . از چشم ما همه چیز در سطح خودش می گریزد و به حجم پشت سرش را ه پیدا می کند ، هم مکعب است و هم استعداد مکعب شدن دارد . ما به این حجم از زاویه های گونه گونش می نگریم . از هر زاویه ای که به آن نگاه کنیم مکعب تازه ای است ، و یا لااقل این طور نمود می کند ، در چشم ، نمای مکثر دارد..."
از شاعران این سبک می توان به غیر از خود یداله رویایی (رویا) ، از محمود شجاعی ، پرویز اسلامپور ، بیژن الهی ، بهرام اردبیلی ، منوچهر شیبانی ، هوشنگ تندر کیا و... را نام برد.
این هم نمونه ای از شعر رویایی:
با نبض آرمیده
مهمان مختصر
گذر از من کرد

خالی در پشت در
معبر شدم
و در میان دو سو ماندم.

در این شعر " مهمان مختصر" یک اضافه ی توصیفی(صفت و موصوف) است، اما در اینجا خواننده و شاعر ، هر دو با هم در " مختصر " بودن مهمان ، تنها به مفهوم اختصار نمی رسند ، بلکه از مفاهیمی عبور می کنند که فقط کوتاهی عمر ، جوانمرگی ، و زود رفتن مرده نیست
.

خانم اسماعیل زاده
با سلام و پوزش از تاخیر بی تقصیر ، دوست داشتم که مطالب بالا را بسیار مستند تر و با ذکر تاریخ های دقیق بنویسم که فکر می کنم تا همین حد برای آشنایی کافی است.به هر حال اگر به مجموعه های خود این شاعران و یا کتاب هایی در زمینه ی شعر نو هم مراجعه شود بی فایده نیست.
با تشکر
هیاتی


---------

چندی قبل دوستی عزیز در ایمیلی دو سئوال زیر را مطرح کرده بود:


نسل سومی ها
در بعضی سایت ها و وبلاگ ها با اصطلاح " نسل سومی " ها روبرو می شویم . منظور از نسل سومی ها چیست؟ نسل اولی ها و نسل دومی ها چه کسانی بودند و این تقسیم بندی ها در چه رابطه ای به کار برده می شود؟

شعر حجم
در باره شعر حجم و شعر سپید چه می دانید و فرق آنها چیست؟ شعر نو از نظر حجم و سپید و غیره به چند دسته تقسیم کرده اند؟

پس از دریافت این سئوالات به دوستان شاعر اینترنتی ایمیلهایی زدم که فقط از یکی از آنها آن هم به صورت شفاهی پاسخ گرفتم
چندی پیش به یاد دوست و همکار قدیمی ام آقای مصطفی هیاتی که هم اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه هستند افتادم دو سئوال فوق را برای ایشان فرستادم و پاسخ فوق را دریافت نمودم . در اینجا از زحمتی که به ایشان دادم سپاسگزاری می کنم .
تا دوستان نظرشان چه باشد؟

۷ آبان ۱۳۸۵

دو شعر از عمران صلاحی

نام کوچک
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
عمران صلاحی،
______________________________________
سفری داریم در آب‌های آینه
سفری داریم در آب‌های آینه
با زورقی نگران
از نیمه‌ی تاریک در می‌آییم
و در نیمه‌ی روشن به خویش می‌رسیم
عبور می‌کنیم
از خویشتن
ما تصویر می‌شویم
و تصویرمان به جای ما می‌نشیند
هزار و یک آینه، عمران صلاحی، تهران: نشر سالی، 1380

۴ آبان ۱۳۸۵

مراقبه چیست؟

چرا مراقبه می کنیم ؟ دلایل بسیاری برای لیست کردن وجود دارند که هر کسی می تواند مهمترینشان را برای خود داشته باشد اما کلی ترین و اساسی ترین آنها از این قرارند
شفای روح و جسم یعنی ایجاد هماهنگی در ذهن و سیستم های بدن برای زدودن عارضه های روحی و جسمی
ایجاد تمرکز برای زدودن اندوه و اضطراب توسط زیستن در زمان حال
ایجاد حس بی نیازی
ایجاد شادی عمیق و بلاشرط و غیر وابسته به افراد و اشیاء
ایجاد جذابیت وجودی
ایجاد اقتدار وجودی

۲۹ مهر ۱۳۸۵

گفتگو با شمس لنگرودی

مردم خسته‌اند، حوصله ندارند و افسردگي بر جامعه حاكم شده است كه در نتيجه ترجيح مي‌دهند به چيزهاي راحت‌تر و سبك‌تري مثل فيلم ديدن روي بياورند كه انرژي زيادي احتياج نداشته باشد.
...
او نوع كارهاي نويسندگان را در موضوع كتاب‌نخواني جامعه خيلي مؤثر ندانست
...
شمس لنگرودي ديگر علت رويكرد پايين را به مطالعه در كشورمان اين‌طور توصيف كرد: جامعه‌ي ما وارد مدرنيته و تجدد نشده، بيش‌تر شفاهي هستيم و دوست داريم از راديو، تلويزيون و يا منابعي بشنويم. خواندن به فرديت، استقلال رأي و شخصيت برمي‌گردد كه اين بايد در جامعه‌ي ما به‌وجود بيايد. .

.. وقتي خواننده زياد باشد، بين اهل هنر هم رقابت ايجاد مي‌شود. اما وقتي مردم از ادبيات دور مي‌شوند، نويسنده‌ها هم در خود فرومي‌روند و بيش‌تر به فرم و محتواهاي بي‌دردسر مثل عرفان‌هاي زايد آبكي روي مي‌آورند. امروز خيلي از نويسنده‌هاي ما دچار نوعي بيماري صوفيزم شده‌اند كه همه‌ي اين‌ها ناشي از شكست است. اين نوشته‌ها داستان نمي‌شوند و مردم هم به خواندن‌شان علاقه‌اي ندارند.

شمس لنگرودي البته تأكيد كرد كه در اين بين، نويسنده‌هاي ما را محكوم نمي‌كند و وضعيتي را محكوم مي‌كند كه باعث ايجاد اين داستان‌ها شده است.

گفتگو با محمد شمس لنگرودی


گفتگو با محمد شمس لنگرودی

لادن پارسی
محمد شمس لنگرودی
در ميان سکوتی که مدتهاست به تقريب بر شعر ايران سايه افکنده، بعضی مجموعه شعرهای متفاوت ديده می شود. از جمله آخرين مجموعه شعر محمد شمس لنگرودی با نام " پنجاه و سه ترانه عاشقانه ".
لنگرودی با فاصله گرفتن از تلخی ها و نوميدی های جاری دفترهای شعر قبلی اش، از سرزمين آرمانها به زمين بازگشته و با رويکردی عاشقانه جهان و هستی را معنی کرده است.
به همين مناسبت سراغ شمس لنگرودی رفتيم تا از چرايی و چگونگی رسيدن به عاشقانه هايش بشنويم.
لنگرودی در سال ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد. سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز کرد، اما پس از انتشار مجموعه های "خاکستر و بانو" و "جشن ناپيدا" در اواسط دهه شصت به شهرت رسيد. او در دانشگاه تاريخ هنر درس می دهد. "پنجاه و سه ترانه عاشقانه" مجموعه اشعار پنجاه و سه سالگی اوست.
لنگرودی درباره تفاوت فضای شعرهای "پنجاه و سه ترانه عاشقانه" با اشعار قبلی خود می گويد: " فکر می کنم فضاهايم به طور کلی با کتابهای قبلی فرق کرده، برای اينکه در کتابهای قبلی جهان من در مجموع جهانی تاريک، بسته و غم آلوده بود. من جهان را اينطور می ديدم و هيچ منفذ و راه گريزی هم در آن سراغ نداشتم. اما قبل از اينکه اين کتاب شعر را شروع کنم با وضعيتی که در زندگی ام پيش آمده بود آرام آرام به جهان روشنايی پا گذاشته بودم و طبيعتا جهان متفاوت، تکنيک ها، درک و فضا متفاوتی طلب می کند و برای همين جهان در اين کتاب جهان روشنی است."
او معتقد است آنچه به وقوع پيوسته ادامه زندگی اوست و گذشته خود را سبب پيدايش اين مجموعه می داند.


لنگرودی در باره آنچه بر او گذشته و سبب بروز نگاه تلخ و نوميد در اشعار قديمی اش شده، می گويد: " فکر می کنم عواملی که باعث نوشتن آن شعرها شده يکی زندگی رنجبار و تلخ گذشته انسان ايرانی بوده جدا از من، و ديگری سرخوردگی های سياسی، ايدئولوژيک و زندگی شخصی خودم. اين دو عامل بستری در من فراهم کرد برای پناه جويی. دنبال پناهی بودم برای رهايی از مشکلاتی که در زندگی مرا به اينجا رسانده و سومين علتی که باعث نوشتن اين شعرها شد، خودش بايد به وجود می آمد که خوشبختانه به وجود آمد. در باره چگونگی آمدنش در زندگی ايرانی نمی شود زياد توضيح داد."
"اتفاقی که در پنجاه و سه ترانه عاشقانه برای من افتاد اين بود که ناگهان ديدم مثل اينکه آنچه بر من گذشته از اول کج راهه بوده، اين تصور که کليد قفلهای جهان در دستان ماست، تنها تصور و توهم بوده است."
شمس لنگرودی معتقد است انسانهای "شورمند و اميدوار" پس از سرخوردگی های سياسی و ايدئولوژيک زودتر نوميد و بی پناه می شوند و اگر در زندگی اين آدم ها پناهی نباشد، در لغزندگی زندگی، سر يک پيچ از بين می روند.
او می افزايد: " دو نمونه درخشان اين موضوع صادق هدايت و احمد شاملو است. اگر اتفاقی که برای شاملو افتاد، يعنی پيدا شدن آيدا، برای هدايت هم می افتاد هدايت خودش را از بين نمی برد. اين را به اتکای کتاب 82 نامه صادق هدايت به حسن شهيد نورايی که آقای پاکدامن در فرانسه منتشر کرد، می گويم . يعنی هدايت به ريسمان نازک در حال پاره شدن شهيد نورايی چسبيده بود که از آن بلندا به دره نيفتد. اما وقتی رسيد که ديد او هم مرد، هدايت ديگر هيچ چيز نداشت و همان روز خودش را کشت. شما شعرهای قبل از آيدا را نگاه کنيد، می بينيد شاملو دارد دچار ياس مطلق می شود. خودش هم می گويد به هنگامی که طناب دار من از هم گسست، چنان چون فرمان بخشايشی فرود آمدی. اين آدمها بيشتر در معرض شکستگی اند."
شمس لنگرودی اعتقاد دارد "متوهم نبودن" به معنای ارزش قائل نشدن برای آزادی و عدالت نيست و می گويد: " آزادی و عدالت ارزش خودشان را دارند. شعر بايد وجود داشته باشد برای زيباترکردن همين حيات کوچولو. شعر، هنر ، آزادی خواهی و عدالت خواهی برای زيباتر کردن و عمق بخشيدن به اين زندگی کوتاه و کوچک است."
او درباره اينکه چقدر امکان دارد در "پنجاه و سه ترانه عاشقانه" ناخودآگاه او به زمانه پاسخ داده باشد، می گويد: " حقيقت اين است که اين شعرها از ناخودآگاه آمده و ناخواسته اتفاق افتاده است. اما فکر می کنم من با دهان عطش زده دنبال آن بودم که پيدايش کردم. يعنی زمانه ديگر اين را می طلبيد. يعنی زمانه از سياهی، از تاريکی، رنج و فقر و بی عدالتی خسته شده، همين طوری که ما خسته شده ايم. اتفاقی نيست که فيلم های کمدی خيلی فروش دارد. اتفاقی نيست که همه آهنگ های تند و شتاب آلود را دوست دارند. برای اينکه همه ما از مرگ، از يکنواختی، از بيماری، از سياهی و تاريکی خسته شده ايم و فکر می کنم اين شعرها اگر هم ناخودآگاه نبوده، اما پاسخ آگاهانه ای به اين وضعيت است."

شمس لنگرودی: "فکر می کنم نادرپور و مشيری از شعرای بسيار خوب ما بودند، ولی به گمان من عاشق نبودند، آنها خواهان عشق بودند. عشق را دوست داشتند. عشق در ذهنشان وجود داشت و در واقعيت بيرونی وجود نداشت."
در شعرهای عاشقانه و در سرآمد آنها، در اشعار عاشقانه احمد شاملو عشق محملی می شود برای بيان دردها و آلام انسان. انسانی که شرايط موجود را نمی پذيرد و به زشتی ها نه می گويد.
درعاشقانه های شاعران نو، قدمايی مانند نادر نادرپور و فريدون مشيری اندوهی تلخ جريان دارد. گويی آنها هميشه در حسرت گلی که نچيده اند و زندگی ای که نکرده اند هستند، اما در اشعار سپيد "پنجاه و سه ترانه عاشقانه" زندگی جريان دارد و عشق محمل چيزی نيست، جز پرشوری و روشنی. شمس لنگرودی در اين باره می گويد: " دليل اينکه در شعر های نادرپور و مشيری با اندوه مواجهيم، اين است که به گمان من آنها عاشق نيستند، دنبال عشق اند. فقط در شعر معاصر نيست که اين جوری است. نگاه کنيد در شاعران کهن ما يکی دو شاعر هستند که شعرهای عاشقانه شان شورمندانه است، بقيه با خاکساری همراه است."
"اشعار مولوی شورمند و روشنايی بخش است. اين قدر که بهار در شعر مولوی است در شعر هيچ شاعر ديگر نيست. هيچ شاعری در هيچ ديوانی به اندازه مولوی از بهار و روشنی صحبت نکرده، شعر حافظ يا عاشقانه نيست يا اگر عاشقانه است يک اميد و روشنايی در ته اش است و البته کمی شيطنت."
به گفته شمس لنگرودی " در تاريخ ادبيات و حتی در نوشته های نويسندگان کلاسيک آمده است که عشق در شعر شاعران خراسانی با شادی و شعفی همراه است، در صورتی که در ديگران با خاکساری و سرخوردگی همراه است."
"فکر می کنم نادرپور و مشيری از شعرای بسيار خوب ما بودند، ولی به گمان من عاشق نبودند، آنها خواهان عشق بودند. عشق را دوست داشتند. عشق در ذهنشان وجود داشت و در واقعيت بيرونی وجود نداشت."
چاپ دوم "پنجاه و سه ترانه عاشقانه" همين روزها منتشر خواهد شد. اين مجموعه دارای شعرهايی است خواندنی و ماندنی که با گذشت زمان شايد برخی شعرها و سطرهای تازه و بکر آن اينجا و آنجا نقل خواهدشد.
کتابشناسی محمد شمس لنگرودی
شعر
رفتار تشنگی ۱۳۵۵در مهتابی دنيا ۱۳۶۳خاکستر و بانو ۱۳۶۵جشن ناپيدا ۱۳۶۷قصيده لبخند چاک چاک ۱۳۶۹پنجاه و سه ترانه عاشقانه ۱۳۸۳
تحقيق
گردباد شور جنون ( سبک هندی و کليم کاشانی ) ۱۳۶۶مکتب بازگشت ( تحقيق در تاريخ و شعر دوره های افشاريه، زنديه و قاجار ) ۱۳۷۲تاريخ تحليلی شعرنو ( ۱۲۸۴ - ۱۳۵۷ ) چهار مجلد ۱۳۷۷
داستان برای کودکان
شبی که مريم گم شد ۱۳۷۸
رمان

رژه بر خاک پوک ۱۳۷۰
منبع سایت بی بی سی

۲۸ مهر ۱۳۸۵

پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه

:شمس لنگرودی
شعر شماره ۲۷
آسان است برای من
که خيابان ها را تاکنم
و در چمدانی بگذارم
که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است
به درخت انار بگويم
انارش را خود به خانه من آورد
آسان است
آفتاب راسه شبانه روز، بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعيف شده را ببينم
که عصازنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است
که چهچه گنجشک را ببافم
و پيراهن خوابت کنم
آسان است برای من
به شهاب نوميد فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
برای من آسان است
به نرمی آب ها سخن بگويم و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمين در گوشم بگويد " بس کن رفيق "
اما
آسان نيست معنی مرگ را بدانم
.وقتی تو به زندگی آری گفته ای

۲۴ مهر ۱۳۸۵

اورهان پاموک


. گاهی رازهای يک جامعه را تنها يک رمان می‌تواند کشف کند

اورهان پاموک- نويسنده‌ جنجالی ترک و برنده جايزه نوبل ادبيات2006




















آكادمي ‌نوبل در سوئد :پاموك در كاوش روح افسرده‌ي زادگاهش، نمادهاي تازه‌اي از برخورد و در هم پيچيدن فرهنگ‌ها را كشف كرده است.

پاموک در سایتها





:این مطالب بعد از دریافت جایزه اضافه گردیده است

وي پس از دريافت جايزه‌اش در حضور يك‌هزارو‌٦٠٠ شركت‌كننده در تالار برگزاري مراسم گفت: «نوشتن شادي كودكانه‌اي به من مي‌دهد. هر زمان كه شروع به نوشتن مي‌كنم، اين شادي كودكانه به سراغم مي‌آيد. براي همين از نظر من ادبيات و نويسندگي به‌طرز جدانشدني با شادي مرتبط هستند.»

...

به‌گزارش رويترز، اورهان پاموك در اين مراسم علاوه بر جايزه نوبل، يك ديپلم و مدال نيز از دست پادشاه سوئد دريافت كرد. اين نويسنده جنجال‌بر‌انگيز ترك به‌همراه دختر ‌١٥ساله‌اش، در اين مراسم حضور يافته بود.
شهرت پاموك بيش‌تر براي نگارش كتاب‌هايي است كه پيچيدگي‌ها و مشكلات تركيه را ريشه‌يابي مي‌كند و به روابط عشق و نفرت اين كشور با اروپا مي‌پردازد

چمدان پدرم سخنراني اورهان پاموك در بنياد نوبل ارسلان فصيحي


پدرم دو سال قبل از مرگش چمداني كوچك به من داد كه پر بود از كاغذها و نوشته‌ها و دفترهايش‌. مثل هميشه با لحني شوخ و بشاش گفت كه مي‌خواهد پس از او، يعني پس از مرگش‌، آن‌ها را بخوانم‌. با كمي خجالت گفت‌: «يك نگاهي به اين‌ها بينداز و ببين چيز به درد بخوري بينشان هست يا نه‌. شايد بعد از من انتخاب كني و منتشر كني‌.».....يادم است كه بعد از رفتن پدرم تا چند روز دور و بر چمدان مي‌گشتم بي‌آن كه به آن دست بزنم‌. چمدانِ كوچك و سياه و چرمي را از بچگي مي‌شناختم و قفل آن و لبه‌هاي گِردش را بارها لمس كرده بودم‌. پدرم هر وقت مي‌خواست به مسافرت‌هاي كوتاه برود و گاهي وقت‌ها هم كه چيزي را از خانه به محل كارش مي‌برد، اين چمدان را برمي داشت . اين چمدان در نظر من وسيله‌اي آشنا و جذاب بود كه از گذشته و از خاطرات كودكي‌ام خيلي چيزها با خود داشت‌، اما الان نمي‌توانستم لمسش كنم‌. چرا؟ البته كه به خاطر سنگيني اسرارانگيز محتوياتِ پنهانِ آن‌.الان در بارة معناي اين سنگيني حرف خواهم زد: اين معناي ادبيات است‌، معناي كار كسي است كه به گوشه‌اي پناه مي‌برد، خودش را در اتاقي حبس مي‌كند، پشت ميزي مي‌نشيند و با كاغذ و قلم خودش را روايت مي‌كند....به نظر من نويسنده بودن كشف كردن فرد دوم و پنهان در وجود آدمي‌، و كشف كردنِ دنيايي است كه آن فرد دوم را ساخته است‌: وقتي صحبت از نوشته مي‌شود اولين چيزي كه به ذهنم مي‌رسد رمان و شعر و سنّت ادبي نيست‌، بلكه انساني جلو چشمم مجسم مي‌شود كه خودش را در اتاقي حبس كرده‌، پشت ميزي نشسته و تك و تنها به درون خودش برگشته و به لطف اين رجعت با كلمات دنيايي نو مي‌سازد. ... نوشتن يعني گذشتن از درون خود و با صبر و سماجت در پي دنيايي نو گشتن‌. من وقتي پشت ميز مي‌نشستم و آهسته آهسته به كاغذ سفيد كلماتي اضافه مي‌كردم‌، روزها، ماه‌ها و سال‌ها كه مي‌گذشت‌، حس مي‌كردم براي خودم دنيايي نو آفريده‌ام و انسانِ ديگرِ درون خود را آشكار كرده‌ام‌، درست مثل كسي كه با گذاشتن سنگ روي سنگ پلي يا گنبدي مي‌سازد. سنگ‌هايِ ما نويسنده‌ها كلمات است‌. آن‌ها را در دست مي‌گيريم‌، روابطشان را با همديگر حس مي‌كنيم‌، گاهي از دور براندازشان مي‌كنيم‌، گاه با نوك انگشتان و قلممان انگار كه آن‌ها را نوازش كنيم سبك سنگينشان مي‌كنيم و با قرار دادنشان در سر جايشان‌، طي سال‌ها و با سماجت و صبر و اميد، دنياهايي جديد مي‌سازيم‌.به نظر من راز نويسندگي در الهام نيست كه معلوم نيست از كجا مي‌آيد، بلكه در سماجت و صبر است‌. آن تعبير زيباي تركي‌، با سوزن چاه كندن‌، به نظرم مي‌رسد كه وصف حال نويسنده‌هاست‌. صبر فرهاد را كه به خاطر عشقش كوه‌ها را مي‌كَند دوست دارم و درك مي‌كنم‌. آن‌جا كه در رمانم «نام من قرمز» از نقاش‌هاي قديم ايران صحبت مي‌كنم كه سال‌ها با اشتياق نقش اسب مي‌كشند، چندان كه آن را از بر مي‌كنند و حتي با چشمان بسته مي‌توانند اسبي زيبا بكشند،...احساس اصلي‌ام در بارة جايگاهم در دنيا ــ چه به لحاظ جغرافيايي چه به لحاظ ادبي ــ اين احساس بود كه در مركز نيستم‌. در مركز دنيا زندگي‌اي غني‌تر و جذاب‌تر از زندگي ما جريان داشت و من همراه با تمام اهالي استانبول و تمام اهالي تركيه در بيرون آن بوديم‌. امروز فكر مي‌كنم اكثر مردم دنيا در اين احساس با من شريكند. همان‌طور احساس مي‌كردم كه نوعي ادبيات جهاني وجود دارد و آن ادبيات مركزي دارد كه از من بسيار دور است‌. در اصل چيزي كه به آن فكر مي‌كردم ادبيات غرب بود نه ادبيات جهان‌، و ما تُرك‌ها در خارج آن قرار داشتيم‌..... ..اما احساس حاشيه‌نشيني و دغدغة حقيقي بودن را فقط با نوشتن رمان بود كه به تمامي شناختم‌. به نظر من نويسنده بودن يعني مكث كردن بر زخم‌هاي درونمان‌، توجه كردن به زخم‌هاي پنهاني كه كمي مي‌شناسيمشان‌، و صبورانه كشف كردن‌، شناختن و آشكار كردن اين زخم‌ها و دردها و تبديل كردنِ آن‌ها به بخشي آگاهانه از نوشته‌ها و شخصيتمان‌.نويسندگي يعني حرف زدن در بارة چيزهايي كه همه مي‌دانند اما نمي‌دانند كه مي‌دانند. كشف اين آگاهي و قسمت كردن آن با ديگران به خواننده لذتِ گردشِ حيرت‌آميز را در دنيايي آشنا مي‌بخشد. نويسنده‌اي كه خود را در اتاقي حبس مي‌كند، هنرش را تكامل مي‌بخشد و مي‌كوشد دنيايي بيافريند، همين كه كار را با زخم‌هاي دروني خود شروع مي‌كند، دانسته يا نادانسته‌، به انسان‌ها عميقاً اعتماد كرده است‌....... بله‌، هنوز هم نخستين درد انسان‌ها بي‌خانماني‌، گرسنگي و بي‌سرپناهي است‌. اما اكنون تلويزيون‌ها و نشريات خيلي سريع‌تر و آسان‌تر از ادبيات اين دردهاي اساسي را برايمان بازگو مي‌كنند. امروز چيزي كه ادبيات بايد به آن بپردازد و روايتش كند ترس از دور ماندن است و خود را بي‌ارزش حس كردن‌، همين طور شكستن غرورِ جمعي و تحقير شدن‌، در كنار اين‌ها حقير شمردن ديگران و ملت خود را برتر از ساير ملت‌ها دانستن‌...... همان‌طور كه مي‌دانيد بيش‌ترين سؤالي كه از ما نويسنده‌ها مي‌پرسند اين است‌: چرا مي‌نويسيد؟ مي‌نويسم چون از درونم مي‌جوشد! مي‌نويسم چون نمي‌توانم مثل بقيه كاري عادي انجام دهم‌. مي‌نويسم تا كتاب‌هايي مثل آن‌هايي كه من مي‌نويسم نوشته شوند و من بخوانم‌. ...مي‌نويسم چون خيلي دوست دارم تمام روز در اتاقي بنشينم و بنويسم‌. مي‌نويسم چون با تغيير دادن واقعيت است كه مي‌توانم واقعيت را تاب بياورم‌. مي‌نويسم چون مي‌خواهم همة دنيا بداند من‌، ديگران‌، همة ما در استانبول‌، در تركيه چگونه زندگي كرديم و چگونه زندگي مي‌كنيم‌. مي‌نويسم چون بوي كاغذ و قلم و مركب را دوست دارم‌. مي‌نويسم چون به ادبيات و هنر رمان بيش از هر چيزي اعتقاد دارم‌. مي‌نويسم چون عادت كرده‌ام‌. مي‌نويسم چون از فراموش شدن مي‌ترسم‌. مي‌نويسم چون از شهرت و توجه خوشم مي‌آيد. مي‌نويسم چون مي‌خواهم تنها بمانم‌. مي‌نويسم تا شايد بفهمم چرا از دست همه‌تان‌، از دست همگي اين قدر عصباني‌ام‌. مي‌نويسم چون دوست دارم خوانده شوم ... مي‌نويسم چون تبديل كردن زيبايي و غناي زندگي به كلمات كاري لذتبخش است‌. نه براي تعريف كردنِ داستان‌، بلكه براي بافتن داستان است كه مي‌نويسم.... مي‌نويسم چون هيچ جوري خوشبخت نمي‌شوم‌. مي‌نويسم تا خوشبخت شوم‌.
http://tadaneh1.blogspot.com/2007/01/blog-post_116842669293728586.html

۲۱ مهر ۱۳۸۵

بهار ،تابستان،پاییز،زمستان...و دوباره بهار

برای فلورا

بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهائی من بزرگ است
می خواهم بگویم
از هر چه دارم
از تمام دلتنگیهایم
....

۱۳ مهر ۱۳۸۵

دوهمسایه ی قدیمی

نزدیک ظهربود وارد بازار سرپوشیده ی تفت شدیم شاید سومین مغازه دو همسایه کنار هم بودند. این مرد پیر به شدت مشغول نجاری بود.بسیار با سرعت و مهارت کار می کرد.مغازه ی نجاری خیلی به هم ریخته بود .شاید دیگر توان مرتب کردن آن را نداشت ویا شاید در این بی نظمی ،نظمی بود که ما تشخیص نمی دادیم.اصلا توجهی به ما نشان نمی داد.

این کوزه ی آب بین دیوار همسایه ها بود .رفتم دستی بهش زدم دیدم خنکه به بچا ها گفتم توش آب خنکه !این کوزه خنکش کرده همسایه نجاره اومد گفت :بخورید .نگاهی به انداختم و لبخندی زدم .گفتم مرسی تشنه مون نیست.لیوان همراهمون نبود و لیوانی که با نخ بهش بسته بودن هم تمیز نبود .فورا موضوع را فهمید رفت لیوان خودش رو که از اون لیوان کم نداشت آورد .من از اون آب خوردم بوی خاک می داد .ولی بچه ها متعجبانه نگاهم کردند

ما دوباره مشغول تماشای کار نجار شدیم این همسایه مغازه شو بست و رفت دوچرخه شو بگیره دید من دارم از او سئوال می کنم اجازه می دی ازت عکس بگیریم.بگذریم که یکی گرفته بودیم.ولی گوشهایش نمی شنید حتی بلند هم فریاد زدم باز هم متوجه حرفم نشد .همسایه اش آمد و دستش گرفت از جاش بلندش کرد (یعنی با عمل با او حرف می زد می دونست گوشهای او توانایی شنواییشان را از دست داده اند)و به ما گفت:حالا
گفت: حالا عکس بگیرید

پیرمرد باید دستش به جایی بود تا بتواند سر پا بایستدو دوچرخه ی همسایه قدیمش را چسبید و همسایه هم با دستش نگهش داشت صدای اذان بلند شد حالا فهمیدم چرا همسایه اولی سوار بر دوچرخه رفت و مرد نجار که رفتن اورا متوجه شد ظرف یک دقیقه سریعا در مغازه را بست و دوچرخه ی قدیمیش را که دیگر قادر نبود سوار شود برداشت و رفت .حتما به عنوان عصای چرخدار از دوچرخه اش استفاده می کند حتما گاهی خریدو با دوچرخه حمل هم می کند

سر یک چشم به هم زدن بازار تعطیل شد ما هم ظاهرا دیر رسیده بودیم مجبور شدیم برگردیم سر بازار یک مغاز ه لوکس لوازم کیش می فرخت باز بود صاحبش پسر جوونی با لباس تنگ و مو ههای ژل دم در مغازه ایستاده بود و خیابونو نگاه می کرد.

این تابلو تو ویترین ش بود

عکسها از سالار

۱۰ مهر ۱۳۸۵

سخن نگفتن

گفتند فقيهی يک بار پای منبر فرزند نشست
. و از بی ربطی گفته های پسر برآشفت
: و او را خطاب قرار داد و گفت
! پسر جان سخن گفتن نمی دانی، آيا سخن نگـفتن هم نمی دانی

۹ مهر ۱۳۸۵

انوشه انصاری

به همین سادگی گاز زدنش به سیب بعد از یک سفر بسیار مشکل دوستش دارم و به ایرانی بودنش افتخار می کنم


از ابتدا که در مورد سفر انوشه در اخبار خواندم بسیار خوشحال شدم ومرتب اخبار را دنبال کردم در هنگامی که در ایستگاه فضایی به سر می برد عکسی از او که پرچم ایران را بر روی لباسش نصب کرده برای دوستانم ارسال کردم عکس العمل های جالبی دیدیم
می بینی پرچم ایران را روی قلبش نصب کرده-
دوستی جوان از کانادا: این عکسو به همکلاسیم نشون دادم واثر بسیار خوبی روی او گذاشت
.دوستی دیگر:فرق است میان تاجر و عالم .ومن .... را به انوشه ترجیح می دهم
دوستی دیگر: چی؟؟؟؟!!! پرچم ایرانو برده؟؟؟ پس خاک تو سرش
یکی از دوستان هم در پاسخ چند عکس دیگر انوشه را برایم ارسال کرد
یکی از دوستان هم جوکی برایم فرستاد: جای بسی خوشحالی است که اولین زن ایرانی به فضا رفت ؛به امید آن روزکه آخرین زن
...!ایرانی هم به فضا برود
دوست بسیار گرانقدر و عزیزم شهبارا هم پستی را به این مطلب اختصاص داده است که در واقع نظر بسیاری از روشنفکران این مرز و بوم است در آن جا اشاره کرده است که ما ملتی هستیم در انتظار گودو و.... و افتخار به انوشه را توهم ما دانسته است.
(همانند توهمی که نسبت به گذشته ی خود در مورد فرهنگ و ادبیات داریم(این مطلب را در پست دیگری به طور مفصل بیان کرده بود
در آن پست قبلی هم به شهرام عزیز نظر خود را بیان کرده بودم .
با عرض ادب و احترام به کلیه نظریات دوستان؛ انوشه برای من به عنوان افتخاریست بزرگ که در آن نشانه های علم و پیشرفت و تجارت و...می بینم
مخلص همه ی دوستان هستم