. گاهی رازهای يک جامعه را تنها يک رمان میتواند کشف کند
شهرت پاموك بيشتر براي نگارش كتابهايي است كه پيچيدگيها و مشكلات تركيه را ريشهيابي ميكند و به روابط عشق و نفرت اين كشور با اروپا ميپردازد
چمدان پدرم سخنراني اورهان پاموك در بنياد نوبل ارسلان فصيحي
پدرم دو سال قبل از مرگش چمداني كوچك به من داد كه پر بود از كاغذها و نوشتهها و دفترهايش. مثل هميشه با لحني شوخ و بشاش گفت كه ميخواهد پس از او، يعني پس از مرگش، آنها را بخوانم. با كمي خجالت گفت: «يك نگاهي به اينها بينداز و ببين چيز به درد بخوري بينشان هست يا نه. شايد بعد از من انتخاب كني و منتشر كني.».....يادم است كه بعد از رفتن پدرم تا چند روز دور و بر چمدان ميگشتم بيآن كه به آن دست بزنم. چمدانِ كوچك و سياه و چرمي را از بچگي ميشناختم و قفل آن و لبههاي گِردش را بارها لمس كرده بودم. پدرم هر وقت ميخواست به مسافرتهاي كوتاه برود و گاهي وقتها هم كه چيزي را از خانه به محل كارش ميبرد، اين چمدان را برمي داشت . اين چمدان در نظر من وسيلهاي آشنا و جذاب بود كه از گذشته و از خاطرات كودكيام خيلي چيزها با خود داشت، اما الان نميتوانستم لمسش كنم. چرا؟ البته كه به خاطر سنگيني اسرارانگيز محتوياتِ پنهانِ آن.الان در بارة معناي اين سنگيني حرف خواهم زد: اين معناي ادبيات است، معناي كار كسي است كه به گوشهاي پناه ميبرد، خودش را در اتاقي حبس ميكند، پشت ميزي مينشيند و با كاغذ و قلم خودش را روايت ميكند....به نظر من نويسنده بودن كشف كردن فرد دوم و پنهان در وجود آدمي، و كشف كردنِ دنيايي است كه آن فرد دوم را ساخته است: وقتي صحبت از نوشته ميشود اولين چيزي كه به ذهنم ميرسد رمان و شعر و سنّت ادبي نيست، بلكه انساني جلو چشمم مجسم ميشود كه خودش را در اتاقي حبس كرده، پشت ميزي نشسته و تك و تنها به درون خودش برگشته و به لطف اين رجعت با كلمات دنيايي نو ميسازد. ... نوشتن يعني گذشتن از درون خود و با صبر و سماجت در پي دنيايي نو گشتن. من وقتي پشت ميز مينشستم و آهسته آهسته به كاغذ سفيد كلماتي اضافه ميكردم، روزها، ماهها و سالها كه ميگذشت، حس ميكردم براي خودم دنيايي نو آفريدهام و انسانِ ديگرِ درون خود را آشكار كردهام، درست مثل كسي كه با گذاشتن سنگ روي سنگ پلي يا گنبدي ميسازد. سنگهايِ ما نويسندهها كلمات است. آنها را در دست ميگيريم، روابطشان را با همديگر حس ميكنيم، گاهي از دور براندازشان ميكنيم، گاه با نوك انگشتان و قلممان انگار كه آنها را نوازش كنيم سبك سنگينشان ميكنيم و با قرار دادنشان در سر جايشان، طي سالها و با سماجت و صبر و اميد، دنياهايي جديد ميسازيم.به نظر من راز نويسندگي در الهام نيست كه معلوم نيست از كجا ميآيد، بلكه در سماجت و صبر است. آن تعبير زيباي تركي، با سوزن چاه كندن، به نظرم ميرسد كه وصف حال نويسندههاست. صبر فرهاد را كه به خاطر عشقش كوهها را ميكَند دوست دارم و درك ميكنم. آنجا كه در رمانم «نام من قرمز» از نقاشهاي قديم ايران صحبت ميكنم كه سالها با اشتياق نقش اسب ميكشند، چندان كه آن را از بر ميكنند و حتي با چشمان بسته ميتوانند اسبي زيبا بكشند،...احساس اصليام در بارة جايگاهم در دنيا ــ چه به لحاظ جغرافيايي چه به لحاظ ادبي ــ اين احساس بود كه در مركز نيستم. در مركز دنيا زندگياي غنيتر و جذابتر از زندگي ما جريان داشت و من همراه با تمام اهالي استانبول و تمام اهالي تركيه در بيرون آن بوديم. امروز فكر ميكنم اكثر مردم دنيا در اين احساس با من شريكند. همانطور احساس ميكردم كه نوعي ادبيات جهاني وجود دارد و آن ادبيات مركزي دارد كه از من بسيار دور است. در اصل چيزي كه به آن فكر ميكردم ادبيات غرب بود نه ادبيات جهان، و ما تُركها در خارج آن قرار داشتيم..... ..اما احساس حاشيهنشيني و دغدغة حقيقي بودن را فقط با نوشتن رمان بود كه به تمامي شناختم. به نظر من نويسنده بودن يعني مكث كردن بر زخمهاي درونمان، توجه كردن به زخمهاي پنهاني كه كمي ميشناسيمشان، و صبورانه كشف كردن، شناختن و آشكار كردن اين زخمها و دردها و تبديل كردنِ آنها به بخشي آگاهانه از نوشتهها و شخصيتمان.نويسندگي يعني حرف زدن در بارة چيزهايي كه همه ميدانند اما نميدانند كه ميدانند. كشف اين آگاهي و قسمت كردن آن با ديگران به خواننده لذتِ گردشِ حيرتآميز را در دنيايي آشنا ميبخشد. نويسندهاي كه خود را در اتاقي حبس ميكند، هنرش را تكامل ميبخشد و ميكوشد دنيايي بيافريند، همين كه كار را با زخمهاي دروني خود شروع ميكند، دانسته يا نادانسته، به انسانها عميقاً اعتماد كرده است....... بله، هنوز هم نخستين درد انسانها بيخانماني، گرسنگي و بيسرپناهي است. اما اكنون تلويزيونها و نشريات خيلي سريعتر و آسانتر از ادبيات اين دردهاي اساسي را برايمان بازگو ميكنند. امروز چيزي كه ادبيات بايد به آن بپردازد و روايتش كند ترس از دور ماندن است و خود را بيارزش حس كردن، همين طور شكستن غرورِ جمعي و تحقير شدن، در كنار اينها حقير شمردن ديگران و ملت خود را برتر از ساير ملتها دانستن...... همانطور كه ميدانيد بيشترين سؤالي كه از ما نويسندهها ميپرسند اين است: چرا مينويسيد؟ مينويسم چون از درونم ميجوشد! مينويسم چون نميتوانم مثل بقيه كاري عادي انجام دهم. مينويسم تا كتابهايي مثل آنهايي كه من مينويسم نوشته شوند و من بخوانم. ...مينويسم چون خيلي دوست دارم تمام روز در اتاقي بنشينم و بنويسم. مينويسم چون با تغيير دادن واقعيت است كه ميتوانم واقعيت را تاب بياورم. مينويسم چون ميخواهم همة دنيا بداند من، ديگران، همة ما در استانبول، در تركيه چگونه زندگي كرديم و چگونه زندگي ميكنيم. مينويسم چون بوي كاغذ و قلم و مركب را دوست دارم. مينويسم چون به ادبيات و هنر رمان بيش از هر چيزي اعتقاد دارم. مينويسم چون عادت كردهام. مينويسم چون از فراموش شدن ميترسم. مينويسم چون از شهرت و توجه خوشم ميآيد. مينويسم چون ميخواهم تنها بمانم. مينويسم تا شايد بفهمم چرا از دست همهتان، از دست همگي اين قدر عصبانيام. مينويسم چون دوست دارم خوانده شوم ... مينويسم چون تبديل كردن زيبايي و غناي زندگي به كلمات كاري لذتبخش است. نه براي تعريف كردنِ داستان، بلكه براي بافتن داستان است كه مينويسم.... مينويسم چون هيچ جوري خوشبخت نميشوم. مينويسم تا خوشبخت شوم.
http://tadaneh1.blogspot.com/2007/01/blog-post_116842669293728586.html
۱۴ نظر:
Dear Parvane
I will read the short story and will write my comment.
All the very best
Fridoun
سلام نوبل به شرق برايم شيرين است.
پروانه گرامی
.
من اصلا با موک را نمی شناختم . توسط اين يادداشت تو با اين نويسنده آشنا شدم.
داستان کوتاه« آدم های مشهور» باموک را خواندم. از نظر من داستانی متوسط است و از جذابیت و کشش جندانی بر خوردار نیست
.
بعضی قسمت های آن قوی است و به دل می نشيند. مثلن آنجا که تلويزيون را باهم تماشا می کردند و برای هم تعريف می کردند جالب بود.
انتظار داشتم در مورد رفتن پدرش به پاريس بيشتر تو ضيح بدهد. و اين ضحنه را بيشرتوصيف کند.
.
نقد ها را هم خواندم . و ديدم که آنها با ديد ديگری و شايد فنی تر داستان را خوانده بودند. نوشته خالد را هم خواندم اما صحبت در باره انرا بايد به وقت ديگری موکول نمايم . چون مقاله خالد رسولپور برايم سئوال هائی را مطرح نمود.
امشت بالاخره دسترسی به فارسی نوشتن پيدا کردم و فکر کردم جند خطی برايت بنويسم
شاد و پيروز باشی
فريدون
Dear Parvane
Here is Bani-eghbal's blog address
http://taosh.blogspot.com
have good day
Fridoun
سلام . این نوبلی ادبی هم افتخار آمیز و مبارک ست
فریدون گرامی
من هم اورهان پاموک را نمی شناختم تا همین چند وقت پیش که دادگاهی در ترکیه داشت .
البته نظرات سیاسی او قطعا بی تاثیر در انتخابش در این جایزه نبوده
ولی مطالعه نظرات مخالف و موافق برایم جالب است
به هر حال کشتار ارامنه همانند هولو کاست بحثی است که همیشه جریان دارد.
----------
داستان را خواندم به نظر من داستان خوبی بود.
چه جالب برایم بود که شبیه زندگی ما ایرانیها است.
توصیف مفصل زندگی مادر بزرگ و اون خونه ی تار عنکبوت گرفته صد سال تنهایی را به یادم آورد.
پدر که شاید علت ترک منزل ،ازدواج زود هنگامش باشد(در داستان مشخص نشده) شبیه خیلی از پدرهای دنیاست
مادر هم شبیه مادر های ایرانی است
بازی بچه ها هم همیشه جریان داشت و خوب توصیف می شد
با عرض سلام خدمت دوستان
خوشحال می شوم نظراتشان رامورد داستان کوتاهی که لینکش گذاشته شده جویا شوم
یا در مورد مسائلی که که او مطرح کرده یعنی نسل کشی ارامنه ونحوه ی برخورد دولت ترکیه با کردهای مقیم ترکیه
هر كسي گمشدهاي دارد. بعضيها بدنبال گمشدهشان ميگردند، اما بعضيها بيخيالش شدند.
ما ميخواهيم گمشدهمان را پيدا كنيم.
اعضای گروه اینترنتی Xsearch، جويندگاني در مسير «شدن» هستند. جويندگاني در مسير آگاه شدن، آرام شدن، سبك شدن، پرواز كردن، و در نهايت انسان شدن ...
http://www.xsearch.blogfa.com
Dear Parvane
Here are some good links. hope you like them
http://www.payab.com/
http://www.answers.com/
http://www.iraneagle.com/persian.htm
http://www.taranehha.com/
با تشکر و سلام متقابل
سلام
یاد عزیز نسین افتادم دلم گرفت
بی خود مرد
راستی شاید شما مخصوصا این پست رو زدی که بگید ترک ها هم می تونن جایزه بگیرن!!
خب البته ما که چیز بدی نگفتیم!
سندباد
با سلام خدمت پروانه خانم عزيز...به نظر من با اينكه بعضي جاها افتضاح ترجمه شده بود...
ولي توصيف هايي كه ايشان داشتند فوق العاده بود مخصوصا اينكه همون طور كه خانم منتقد فرموده بودند داستان به شيوه ي اول شخص و از زبان كودك بيان شده بود كه بر صميميت داستان افزوده بود البته من در آن حدي نيستم كه داستان كسي را كه نوبل گرفته شرح و نقد كنم..چون نوبل همان طور كه مي دانيم بالاترين جايزه ي ادبي در جهان است و به كامو ها ... همينگوي ها و خيلي از نويسندگان بزرگ اهدا شده... و ما (من)هيچ وقت در آن حدي نيستيم كه از ايشون انتقاد كرده باشم... ولي توي يك سايت تركي خواندم كه محله ي نيشان تاشي همون محله ي كودكي هاي او
بوده. شايد هم داستان زندگي خودش بوده..جالبه توي آلمان (كشوري كه پاتوق هميشگي ترك هاست)حقوق خوانده و در دارالفنون(دانشگاه استانبول)حقوق تدريس مي كرده و بعد از رفراندوم آتاتورك ازتدريس در دانشگاه فاصله گرفته..پدر سه دختر است..تيتر زده بود گفته:"دردهاي تركيه مرا خسته مي سازد..."خبرنگار ازش پرسيده بود ...فكر خودكشي به سرت زده؟فرموده بود:"من اين چيز ها را به شما نمي گم..حتي اگر بپرسي بزرگ ترين دردت در زندگي چيست؟ باز نخواهم گفت..بين 22تا 30 سالگي ام روزي 10 ساعت مي نوشتم..ولي هيچ جايي آن ها را منتشر نمي كرد...تنها زنم به عنوان يك انسان كنارم هست(آخي! اورهان هم تنهاست)و خودم را خيلي تنها حس مي كنم..واين سخت ترين چيز براي من باشد..نقل از
www.Gulum .net/biyografi/bolumler.php?op
ممنون از شما ...
فروغ عزیزم
لینکی که نوشته ای کار نمی کند
در مورد پاموک دار ی اشتباه می نویسی
..
man ... nemidoonam!!!!!
ارسال یک نظر