۸ آذر ۱۳۸۵

دلکش و پرویز یاحقی در همسایگی هم بودند

امروز می خواستم یک عکس از برفای آب شده تو خیابونا بگیرم از اینجا رد میشدم برام خاطره انگیز بود .این عکسو در کمال بی هنری عکاسی گرفتم
اینجا یکی از کوچه های جردن است خونه ی سمت راست نمای آجری طبقه آخر دلکش زندگی می کرد گاهی با عصا میومد رو تراس سمت چپ هم، همین ساختمون دو طبقه پرویز یاحقی زندگی می کنه
.

۷ آذر ۱۳۸۵

درس انگلیسی


اون زمان که ما رفتیم دبیرستان، کلاس هفتم که بودیم
همکلاسیهای ما همه لات و لوت و خِت و خِراب بودن. مثلا ده پونزه نفری ، دوهفته ای می رفتن مشهدو یه قرون خرج نمی کردن.همش با چاقو کشی و گردن کلفتی می گذروندن.
اون موقع کسی انگلیسی بلد نبود.حق حضور در جلسه بیست و پنج صدم نمره داشت..یعنی اگر می رفتی سر جلسه بیست و پنج صدم بهت نمره می دادن.همه هم یک! یک ونیم! می گرفتن.کسی انگلیسی بلد نبود تازه اگر هم کسی می خواست یاد بگیره بقیه مسخره ش می کردن و بهش می گفتن :برو بابا سوسول!! ا
.معلمه هم درس می داد و نمی داد، می گذروند .
اگر کسی انگلیسی 12 می گرفت خبرش تو شهرمثل توپ می ترکید
بچه ها هم همه هیکلا بزرگ!ا
مجتبی سلیمانی گردن کلفت و چاقو کش بود سر یکی از امتحانا یکیو آورد جفت خودش .بهش گفت که باید به من برسونی!ا
:سر جلسه امتحان آقای نور محمدی خدا بیامرز بلند گفت بنویسید
This --is-- a--- book
: تقلب رسان هم با صدایی از ته گلو گفت
T---H---I---S ـ بَنویس
:مجتبی سلیمانی هم با صدایی از ته گلو(ولی بلند) جوری که کسی نشنونه با قلدری گفت
ـ «تی » چه جـورَه !!؟؟
______
:سیاوش
نازم به خرابات كه اهلش اهل است
گر نيك نظر كني بدش هم سهل است
از مدرسه نامد به برون يكي اهل دلي
ويران شود اين خرابه دارالجهل است
_____

صحنه ای از فیلم قیصر در خور موضوع
:این عکس هم برای سند باد اضافه می شود که نوشته
. من یادم افتاد وقتی دبیرستان بودیم همش در حال حمل جنازه و مراسم تدفین بودیم
.یادی هم از بهروز وثوقی و فیلم قیصربه کارگردانی مسعود کیمیایی شد
يكي از اتفاقات مهم در حضور هنري وثوقي در سالهاي اخير جايزه اي است كه داوران جشنواره لس آنجلس در سال 1979 به عباس كيارستمي اهدا كردند و او نيز تقديم وثوقي كرد.

عکس از سالار

۶ آذر ۱۳۸۵

. با تشکر از سند باد گرامی که این عکس را برایم ارسال کرده است

رند یعنی چه؟

واژه‌ی «رند»، در«فرهنگ معین» از جمله چنین تعریف شده است:ا
ا«زیرک و حیله‌گر، آن که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد، آن که شراب نیستی دهد و نقد هستی سالک بستاند..» ا
و در فرهنگ «دهخدا» اینگونه آمده است: ا
ا«...ایشان را از این جهت رند خوانند که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد. بر گروهی گویند. منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل. هوشمند و باهوش و هوشیار. آن که با تیزبینی و ذکاوت خاص مرائیان و سالوسان را چنانکه هستند، شناسد. نه چون مردم عامی. ا

برگرفته از سایت در سایه روشن کلام


تهران پاییز85


۵ آذر ۱۳۸۵

11

1946-IRAN


امروز پنجم آذراست .دراین روزسال 1354 (شماره 11) اقدس این دنیا را ترک گفت. اقدس مادرم بود.
این عکس پنج سال پیش از استرالیا به امریکا ایمیل شد .یک جدول ضمیمه ی عکس بود که در آن نوشته شده بود:
11-Aghdas
بعد از آن کلیه ستونها خالی بود
صاحب عکس می خواست از پدرم بپرسد اقدس کجاست ؟ در آن سن او اقدس را دوست داشت و می خواست وقتی بزرگ شد با ازدواج کند. پدرم به او گفت "اقدس زن من بود و 25 سال پیش بر اثر سرطان خون فوت کرد".ا
انگار همین دیروز بود که رفت.غم از دست دادنش هیچگاه کهنه نشد.ا
یادش همیشه زنده است.ا

۲۸ آبان ۱۳۸۵

زندگی دوم مجازی؛ تجربه ای تازه در دنیای اینترنت






:چندی پیش مطلبی خواندم که بسیار برایم جالب بود چند جمله ای از آن را انتخاب کردم



بیل تامپسون

ما هنوز در مراحل نخست پدیداری فضای آن لاین قابل استفاده هستیم، بنابراین چاره ای نداریم جز آن که با بازی در آن، کودکی دومی را به جای زندگی دوم اینترنتی، تجربه کنیم.ا

اهمیت دنیای مجازی در زندگی روزمره ما چنان است که دست کم گرفتن آن به سادگی ممکن نیست.ا

زندگی دوم" چیزی بیشتر از این هاست. جایی است که فن آوری و ارتباط اجتماعی در فضای مجازی مجالی برای آزمون می یابد.ا"
زندگی دوم به مردم امکان تجربه زندگی در یک دنیای مجازی با شخصیت های ساخته خودشان را می دهد.ا

۲۴ آبان ۱۳۸۵

گوته و حافظ


ای حافظ ،سخن تو همچون ابدیت بزرگ است،زیرا آن را آغاز و انجامی نیست.....ا
اگر روز ی دنیا به سر آید،ای حافظ آسمانی،آرزو دارم که تنها با تو باشم و در کنار تو باشم.همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم،زیرا این افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است
گوته

This leaf from a tree in the East,
Has been given to my garden.
It reveals a certain secret,
Which pleases me and thoughtful people.
Does it represent One living creature
Which has divided itself?
Or are these Two, which have decided,
That they should be as One?
To reply to such a Question,
I found the right answer:
Do you notice in my songs and verses
That I am One and Two?
Goethe
The above poem was copied from following site
باتشکر از فریدون
:در پاسخ به سئوال اقبال که آیا گوته فارسی می دانسته عکسهای دستخط گوته اضافه گردید


۲۳ آبان ۱۳۸۵

مغنی نامه -گوته

شرق و غرب
شرق و غرب ،خوان نعمت خود بر اهل نظر عرضه داشته اند. بکوش تا از ورای پوست به مغز بنگری و در پس پرده ی جدایی پیوستگی حقیقی را ببینی،زیرا چون بر سرخوان گسترده ی جهان نشینی ،میان شرق و غرب فرقی نتوان گذاشت.ا
هر که خود و دیگران را بشناسد،ناچار بدین نکته پی برد که ازین پس،شرق و غرب جدا نمی توانند زیست.ا
دیری است که من در عالم اندیشه میان مشرق و مغرب ره می سپرم.ا
کاش رهسپاران واقعی نیز به سفر برخیزند و شرق را با غرب نزدیک کنند.ا
اعتراف
چه چیز را با دشواری می توان پنهان داشت؟آتش را ،که در روز،دودش از راز نهان خبر می دهد و در شب شعله اش پرده دری می کند.ا
عشق نیز چون آتش است که پنهان نمی ماند، زیرا هر چه عاشق در راز پوشی بکوشد باز هم نگاه دو دیده اش از سر ضمیر خبر می دهد.ا
ولی آنچه از این دو،دشوارتر پوشیده شود،شعر شاعر است، زیرا که شاعر خود دل در بند سخن خویش داردناچار جهانی را شیفته ی آن می خواهد، لاجرم آنقدر برای کسانش می خواندو تکرار می کند،که خواه سخنش در دل نشیند و خواه جان بفرساید، همه آن را بشنوندو در خاطر نگه دارند.ا

۲۲ آبان ۱۳۸۵

بزرگداشت جمال زاده

:مراسم بزرگداشت جمال زاده د ر خانه هنر و ادبیات
خبرگزاري فارس ،محمدعلي جمال‌زاده نيز كه پدر داستان‌نويسي مدرن ايراني خوانده مي‌شود، در سال 1309 هجري قمري در اصفهان به دنيا آمد. از دوازده سالگي به بيروت و سپس به فرانسه و سوئيس رفت و ديپلم علم حقوق خود را در فرانسه دريافت كرد. جمال‌زاده كه در هفدهم آبان 1376 شمسي در شهر ژنو وفات يافت، از عمر طولاني يكصد و هفت ساله‌ خود تنها سيزده سال را در ايران گذراند. اما در تمام عمر همواره با ياد ايران زيست، هر روز كتاب فارسي ‌خواند و هرچه تاليف و تحقيق كرد به زبان فارسي بود. داستان «فارسي شكر است» نخستين نوشته‌ داستاني اوست.
عکسو شب گذشته گرفتم
دولت آبادی شب گذشته بعد از مراسم بزرگداشت جمال زاده مشغول پاسخگویی به جوانی بود، که نمی دانم سر چه بحث می کرد

(ا( همراهیانش از او می خواستند که دیر شده زودتر بریم ولی او به بحث ادامه میداد

برگزار کننده این مراسم خانم میترا الیاتی گرداننده ی مجله اینترنتی "جن و پری " بود.

۱۹ آبان ۱۳۸۵

تک برگ پاییزی ام

تک برگ پاییزی ام-
می گردم بر سر شاخه های طوفان، سرگردان -

.
در این سوی زمان به تازیا نه های شقاوت -
تا خته و نیافته ام -
همدمی، همرهی و همگامی -
.
تک سرخ سرخ پوشم -
و دل به عبث می سایم -
برین کوهسار سنگ دل -
.
می پیچم به طوفان تنهاییها -
!و جدا خواهم رفت، جدا-
.
جدا از برگهای سبز سوزنی -
جدا از برگهای خشک سیاه -
جدا از برگهای پراکنده در هوا -
جدا از برگهای رسوب کرده در چاله های آب -
و جدا از پوسیدگی زمان -
.
خواهم رفت -
خواهم رفت -
با خود و بی شما -
با من و اندیشه های بهار
-
.
2001 از دفتر عطر پاییز، حمیرا طاری


.

:یادداشتهای دوستان
:اقبال گرامی با خواندن این شعر زیبای حمیرا چه به درستی به یاد این ترانه ی جاودان مرضیه افتاده است
ترانه سرا:بیژن ترقی

به رهی ديدم برگ خزان
پژمرده ز بيداد زمان
كز شاخه جدا شد
چو ز گلشن رو كرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پيك بلا بود
ای برگِ ستمديدهء پاييزی
آخر تو زگلشن ز چه بگريزی
روزی تو هماغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق ِ شيدا
دلدادهء رسوا
گويمت چرا فسرده ام
در گل نه صفايی
نی بوی وفايی
جز ستم زِ وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نو گلِ گلشن و زيب چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پيوست
من ماندم و صد خار ستم
وين پيكر بی جان
ای تازه گلِ گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پژمرده و لرزان
به رهی ديدم برگ خزان
پژمرده ز بيداد زمان
كز شاخه جدا شد
چو ز گلشن رو كرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پيك بلا بود

۱۷ آبان ۱۳۸۵

مقام انسانی قمر و آرامگاه فردوسی


قمر الملوک وزيري در حدود 1309 ه.ش سفري به خراسان کرد و سرلشکر امان الله جهانباني از او تقاضا کرد براي کمک به آرامگاه فردوسي که قرار بود براي بزرگداشت هزارمين سال تولد شاعر ساخته شود کنسرت بدهد قمر پذيرفت و کنسرت چهار هزار تومان عايد انجمن کرد. قمر مي گويد:"امير(جهانباني) به مناسبت کنسرت مذکور که به طور افتخاري آواز خوانده بودم از من تشکر کرد. با اينکه جهانباني براي ساختن آرامگاه فردوسي زحمت کشيد، با اين وصف بسياري از پولها را رندان خوردند.» کدام خواننده است که امروزه چنين کاري بکند؟ چهـــارهزار تومان در سال هزاروسیصد ونه فقط حاصل يک شب کنسرت قمر. خودتان قضاوت کنيد و بدانيد مقام هنري و انساني چنين زني را.!!!1
چندی پیش در پستی در مورد انوشه بحث سختی بین من و دوست گرانقدرم شهرام عدیلی پور در گرفت در میان بحث برایم از کمک قمر المالوک وزیری جهت آرامگاه برپا کننده کاخ نظم پارسی گفت .ا
با دیدن دکل برق و آرامگاه فردوسی در وبلاگ مهار بیابان زایی آن گفتگو را به یاد آوردم .از ایشان خواستم برایم آن مطلب را بنویسد تا در پستی با دیگر دوستان شریک شوم.شهرام برایم یک گنجینه مطلب از فردوسی فرستاد که آنچه که خواندید قسمتی از آن گنج گرانبها است.
در اینجا از ایشان سپاسگزاری می کنم
:پیام های دوستان
:فریدون
قمر آن نيست که عاشق برد از ياد او را
يادش آن گل نه، که از کف ببرد باد او را
ایرج میرزا
:سند باد
قمر و ام الکلثوم گذشته از نبوغ صدایشان دو جوانمرد مشهور تاریخ هنرند.پاتوق هنرمندان مثل صبا و رهی معیری و شهریار و بقیه در خانه قمر بود و قمر باعث رشد و تربیت خیلی ها از معروف و عامی شد و همه چیزش را پای مردم داد و عاقبت می گویند مانند ام الکلثوم روی یک حصیر مرد.قمر برترین صدای تاریخ موسیقی مضبوط زنان ایران و با فرهنگ ترین آنهااست.البته یاد زن جوانمرد دیگر "سوسن" هم به خیر که خیلی ها و خیلی ها و خیلی ها مدیون کمک های او هستند.
به سند باد گرامی ضمن تشکر از پیام پر ارجت یک اعتراض بزرگ دارم :در جامعه مرد سالاری وقتی می خواهند از یک زن تعریف کنند می گویند جوانمرد !!!ا(رگ فمنیستی زد بالا)ا

۱۴ آبان ۱۳۸۵

کاخ بلند نظم

!شانس جهاني شدن شهرتاريخي توس گرفته شد

دکل برق رو تماشا کنید
ادامه ی گزارش در وبلاگ مهار بیابان زایی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن، مرگ راست
(پادشاهی پوران دخت؛ بعد از بیت 23)

چه درویش باشی چه مرد درم
چه افزون بود زندگانی چه کم

چو بر کام دل کامگاری بود
چه از آرزو تن بخواری بود

اگرمرد رنچی اگر مرد گنج
نه گنجت بود جاودانه نه رنج

چه صد سال شادی بود چه هزار
چه شست و چه سی و چه ده و چهار

چو گشت اسپری روزگارش یکیست
گر افزون بود سال اگر اندکیست

ترا یار کردارها باد و بس
که باشد دو گیتیت فریاد رس

یله کن زچنگ این سپنجی سرای
که پرمایه تر زین ترا هست جای

بآموختن گر ببندی میان
بدانش شوی بر سپهر روان

نداری سپهر روان بچیز
بر آری زخورشید وزنه قفیز
فردوسی
تا کنون فکر کرده اید تا چه اندازه وام دار فردوسی هستیم؟

۱۳ آبان ۱۳۸۵

خواننده اصلی یار دبستانی کیست؟

یادداشت زیر، مطلبی است که «شهیار قنبری» - ترانه سرای شهیر - سال 1380 و درست چند روز بعد از مرگ «فریدون فروغی»؛ به در خواست «مزدک علی نظری» برای هفته نامه تماشاگران نوشت.
در سالگرد آن مرگ تلخ، خواندن این یادداشت خالی از لطف نیست. خصوصاً به این دلیل که بخش هایی از آن در بعضی سایت ها و وبلاگ ها نقل شده اما بعد از 5 سال، برای اولین بار است که متن کامل نوشته قنبری، دوباره منتشر می شود.



۱۱ آبان ۱۳۸۵

ضیاء موحد

ضیاء موحد ازدهه 1340 تا کنون در شعر،قلسفه،و نقد حضوری دائم و موثر داشته است. شعرهای موحد با ساختار منسجم،تصاویر دقیق، طنز ظریف، و بیانی که همیشه در خدمت محتوایی است ، خواننده را دوباره و چند باره و خواندن خود فرا می خواند. زبان شعر او زبان طبیعی معاصرو دور ازبازی های تصتعی است.وزن را به اقتضای کلام ،نیمایی ، آزاد یا ترکیبی از این دو بر می گزیند. شعرهای موحد ظاهری ساده و آرام اما باطنی چند لایه ای و ناآرام دارند و به گفته ی خود او آتش زیر خاکسنرند.
از ضیاء موحد تاکنون سه دفتر شعر: برآبهای مرده ی مروارید(آگاه 1354) ،غرابهای سفید (نیلوفر 1368) ، ومشتی نور سرد (چاپ دوم نیلوفر1384) انتشار یافته است.شعرهای او به زبانه های انگلیسی ،آلمانی ،سوئدی ،هلندی،و عربی ترجمه ودر نشریه های معتبر چاپ شده است.
پاییز
بر زمین
همین طور شعر ریخته است
و باد
آنها را گم و گور می کند
*********
چه فراوانیم ما
چه فراوانیم ما
بره های خوب خدا
طلوع را به چرا برخیزان
و روز را عرق ریزان
تا
اخم غروب
تا
شب
که آغل فراموشیست
چه فراوانیم ما
بره های خوب خدا

شعری برای دیدن

بیهوده
نیست
عشق
این را ار آن دوچشم
و از آن نگاه
که هیچ گاه ندیدم
دانستم
بیهوده
نیست
عشق
ضیاء موحد