۹ اسفند ۱۳۸۵

Guess what is this?

If you can't guss, please scroll down.
.

.
.
.
.
.
.
.


It's Hard Disk Drive in 1956
The Volume and size of 5MB memory storage in 1956.
in september 1956 IBM launched the 305 RAMMAC, the first computer with a hard disk drive(HDD). The HDD weighed over a ton and stored 5MB of data.
Let us start appreciating your 4GB Flash Memory



بهترین سالهای عمرم را جهت کا ربا کامپیوترها و نوشتن سیستمهای کاربردی و سر هم کردن قطعات و...گذرانده ام تصمیم داشتم در این خانه سخنی از کامپیوترها نگویم ولی امروز یکی از دوستان که مرا به یاد آن سال های عمرم را که فقط به کارو نگهداری فرزندان و تلاش برای ساختن خانه ای راحتت تر فکر می کردم می اندازد برایم این تصاویر را با ایمیل فرستاد به یاد این شعر مولانا افتادم

هر نفس نو می شود دنیا و ما------------ بی خبر از نو شدن اندر بقا

((((((())))))))

نمی دانم چرا این پست مرا به یاد وبلاگ هاتفی از گوشه ی میخانه می اندازد

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

جان كلام را مولوي گفته است
من مست و تو ديوانه

ناشناس گفت...

fosil shodimo hanoozam be khodemun mibaalim...

Unknown گفت...

پروانه عزیزم از نگاهت ممنون و از محبتت نیز،کلی شرمنده ات شدم بابت تلاشی که جهت خواندن مطالبم کردی،اما چه خوب بر کلام هاتف تامل و تعمق کرده ای
راست میگویی،نمونه اش همین پستی است که گذاشته ای
میبینی که چه طور دور باطل سرعت بر مدار زندگی مان سایه انداخته است؟

ناشناس گفت...

یادش به خیر . اون هارد دیسک ها... اون کارتکس ها. اون اطافهای درندشت کامپیوتر ها...مهندسین کامپیوتر ها.
آره خوب یادمه...اونها دیگه ما حسابدار ها را قبول نداشتند. قد و بالای اون کامپیوتر ها در مقابل آدم ها حکایت فیل و فنجون را داشت...حالا بر عکس شده. گهی زین به پشت ...گهی پشت به زین

این یکی از خاطره انگیز ترین یادداشت هائی ست که تا کنون دیده ام میتوانم ساعت ها در اره اش حرف بزن. اما فعلن برم چرت بزن چون دیشب دیر خوابیده ام. در بامداد پگاه امده است چرت زدن خوب است. :) ها ها ها

ناشناس گفت...

:)

ناشناس گفت...

فریدون گرامی می تونیم مسابقه ی خاطره بزاریم من از طرف کامپیوتریا می گم شما از طرف حسابدارها
خیلی با حسابدارا جنگیدم یعنی اونا با من می جنگیدن من کار خودمو می کردم
..
فکر نمی کردم تو وبلاگا هم سر و کارم با حسابدارا بیفته بهترین دوستانم که بیشترین دعواها رو سر کار باهاشون داشتم حسابدار هستند
بیست و یک سال است که با یک حسابدار زندگی می کنم
بهترین مدیر عامل شرکت ی که در آن کار می کنم و مدت ده سال اینجا بود یک حسابدار بود
هر روز معاون مالی شرکت باید چند بار به من سر بزند همش با هم بحث کنیم البته کار در حاشیه قرار دارد

ناشناس گفت...

salam, khodamam!
etefaghan ghasd dashtam ye matlabi dar morede gorg benevisam chon kheili ha miporsan.
felan natarsin ta benevisam!

برانكو گفت...

سلام
علم خیلی پیشرفت کرده
اینقدر که آدم در برارش احساس ضعف می کنه

ناشناس گفت...

پروانه گرامی
مهندسینی که پشت اون دستکاه های کامپیوتر و آن نوارهائی که مرتب در کردش بودند کار میکردند مرا بیاد بشقاب پرنده ها و موجوداتی که از کرات دیگه اومده بودند می انداخت.
نه ما حرف اونها را می فهمیدیم نه اونها حاضر بودند به حرف مای گوش کنند.
یادش بخیر . ما بدون ماشین حساب ارقامی را که در دفتر روزنامه و دفاتر دیگر حسابداری بود با سرعت در ذهن مان جمع میزدم.

ساعت هفت و نیم میرفتیم اداره و ساعت دو نیم تعطیل میشدیم و از ساعت دو نیم به بعد چه دنیائی داشتینم.

در چه رویا هائی سیر می کردیم. سفرنامه می خواندیم. توی پارک ها قدم میزدیم داستان و شعر میخواندیم .

خسته که میشدیم لب جوی آبی زیر سایه درختی می نشستیم و پله پله شعر می گفتیم. بعد ها فهمیدیم شعر نبوده دلنوشته های جوانی بوده.

پاپیلون یکی از کتاب هائی بود که از خواندن آن خیلی لذت بردم .

بازر گان ونیزی هم کتاب دیگری بود که هیج وقت از یادش نبردم. در جستجوی خدا و حقیقت کتاب یک دو سه تا بینهایت را خواندم .

تنها جیزی که زیاد به آن توجه نکردم حسابداری بود.

اما بازی با ارقام را دوست داشتم به همین دلیل خاطرات انیشتن مغز ریاضی جهان را با علاقه خواندم.

الان دارم فکر می کنم چرا دنتال کامپیوتر نرفتم.

برای یک سفر بیست روزه به فرانسه ایران را ترک کردم و این سفر سی و پنج سال طول کشید

رئیس اداره بیشتر روی مهندسین کامپیوتر حساب می کرد تا ما حسابدارها. حقوق شون هم بیشتر از ماها بود.
اگه احیانن به دلیلی اونها اشتباهی می کردند موضوع روز اداره حسابداری میشد. و بقول زنده یاد شاملو توفان خنده ها...و

ناشناس گفت...

فریدون گرامی
من هم دوران دانشجویی را باآن کامپیوترها ی غول و کارت پانچ گذراندم
کار من در یک شرکت با یک پی سی که ظرفیت حافظه اش بیست مگابایت بود شروع کردم در آن زمان حقوق من ده هزار تومان بود و قیمت آن کامپیوتر ششصد هزار تومان
..
با آمدن کامپیوترها حسابدارها از آن جلال و جبروت افتاده اند من هم خاطرات بسیاری در این مورد دارم که البته حسابدارها در برخورد با من بیشتر گریه شون می گرفت تا خندشون چون وقتی به دنبال اشتباه برای قسمت کامپیوتر بودند وبا قدرت شکایت پیش مدیر عامل می بردند ،بعد از جلسه ی محاکمه ،آنها بودند که با دماغ آویزان به اتاق هایشان بر می گشتند
.
حالا هم کامپیوتری ها ارج و قرب خاصی دارند همه سعی می کنند روابطشان را با این قسمت حفظ کنند و کوچکترین درگیری با ما ایجاد نکنند چون می دانند گذر پوست به دباغ خانه می افتد.
حالا کارمندانی در قسمت حسابداری داریم که کار با ماشین حساب را هم بلد نیستند چه رسد به اینکه در مغزشان جمع و تفریق کنند.چون همه ی کارها با کامپیوتر انجام می شود
حسابدار ها ی تازه استخدام که فکر خنده به پرسنل کامپیوتر از گوشه ی مغزشان هم عبور نمی کند قدیمیها هم که به دلیل ضعفشان در موردعدم آشنایی به کامپیوتر مجبورند حسابی به مااحترام بگذارند
.
هیچوقت با هیچیک از حسابدارها دشمنی نکردم فقط کارها را به درستی انجام دادم و به کسانی که همراه کاریم بوده اند گفته ام اصل، کارٍ درست و صحیح است و بقیه در حاشیه قرار دارندو به آنها توجه نکنند
.
همانهایی که به قول معروف پنبه زنی منو می کردن در حال حاضر از بهترین دوستانم هستند
.
با سپاس فراوان از لطف شما به این وبلاگ

ناشناس گفت...

بوی باران





بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب

ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌پوشی بکام
باده رنگين نمی‌بينی به جام
نقل وسبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می‌بايد تهی است؛


ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فريدون مشيری

تقديم پروانه ی گرامی