۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

آزار ذهن

دو رهرو در حین سفرشان به رودخانه ای رسیدند وبا زنِ جوانی در آنجا روبرو شدندکه نمی توانست از رودخانه عبور کند،آن زن از آنها خواهش کرد اگر امکانش باشد او را به آن طرف آب ببرند .
یکی از رهرو ها مردٌد بود ولی دیگری سریعن او را روی شانه هایش گذاشت و از میان آب عبور کرد و در ساحل آن طرف رود به زمینش نهاد ،آن زن از او سپاسگزاری کرد و رفت.

هم چنان که آنها به راهشان ادامه می دادند،یک رهرو حسابی فکرش مشغول و پریشان بود و نمی توانست ساکت باشد ، به حرف آمد و پرسید، "برادر ، آموزش روحانی ما می گوید، از هر گونه تماس با زنان دوری کنیم ، ولی تو آن زن را روی شانه هایت به آن سوی آب حمل کردی! "

دیگر رهرو پاسخ داد:"من آن دختر را تا آنسوی رود حمل کردم اما تو او را تا اینجا با خود آوردی ! "


Two traveling monks reached a river where they met a young woman. Wary of the current, she asked if they could carry her across. One of the monks hesitated, but the other quickly picked her up onto his shoulders, transported her across the water, and put her down on the other bank. She thanked him and departed.
As the monks continued on their way, the one was brooding and preoccupied. Unable to hold his silence, he spoke out. "Brother, our spiritual training teaches us to avoid any contact with women, but you picked that one up on your shoulders and carried her!"
"Brother," the second monk replied, "I set her down on the other side, while you are still carrying her."

هیچ نظری موجود نیست: