۱۰ خرداد ۱۳۸۷

این زن ها به چه می اندیشیدند؟




چاه چهل دختران در استان یزد
عکس ها از خودم


هزار و چهارصد سال پیش روستانشینان فَهرَج همگی زرتشتی بودند. خبر حمله ی عرب ها را که می شنوند برای حفظ آتشکده ی خود ،آن را به مسجد تبدیل می کنند و با رسیدن عرب ها می گویند این مسجد وما هم آماده ی مسلمان شدن هستیم . آنها می دانستند که زنها و دخترها با طلا و جواهراتشان به غنیمت گرفته خواهند شد .


زنها و دخترها برای تَن ندادن به این پَستی کیلومترها در دل کویر راه می روند تا به این چاه می رسند و جسم و جان خود را به قعر چاه می سپارند...

..
آنها که به اینجا می آیند به چه می اندیشند؟...

شاید تصویر آنها را ذهن خود می سازند.. صحنه ی یکی یکی آمدن آنها در این کویر تفتیده...

به راستی آنها چه حال و روزی داشتند؟.. چه باری بر دوش می کشیدند!

آنهایی که بر حفاظ آهنین این چاه دخیل بسته اند چه آرزویی در دل داشتند؟....

...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

به نظر من عکس ها و نوشته های این پست هم، مثل داشتان های ذن مغز را به کار می گیرند و ذهن را درگیر

ناشناس گفت...

راستی سلام؟ اسم وبلاگ را عوض کردید؟
"پرواز پروانه" یا "پرواز با پروانه"
:)
خوب از شوخی بگذریم، اوضاع احوال خوب هست؟ دیگه خیلی خیلی کم پیدا شدید؟

پــروانه گفت...

پت گرامی
نام وبلاگ را پس از ترجمه ی داستان "پرواز پروانه" عوض کردم ولی در آدرس همان نام قبلی باقی مانده است. البته این تغییر آدرس هم در بلاگر به آسانی انجام می گیرد چون دوستان محبت کرده آدرس این خانه ی کوچک را در وبلاگ هایشان قرار داده اند آن را تغییر ندادم.
...
کم پیدا نیستم شما به تاریخ پست ها نگاه کنید هفته ای حداقل یک پست نوشته شده است.
هفته ی گذشته چند روزی برای شرکت در یک همایش به یزد رفته بودم.
..
در مورد عکس ها و مطلب پست باید بگویم وقتی از نزدیک به دیدن آن چاه در دل کویر بروی تغییرات شدیدی در وجودت احساس می کنی.
می دانی که در ادبیات مردم ما "چهل" به معنای" تعداد زیاد یا بیشمار " است.
دلم می خواست چند روزی کنار آن چاه ،یا شاید بهتر بگویم کنار آن زنان جسور و غیرتمند بمانم.
در انجا تنها جایی که در عمرم دخیل بستم و آرزو کردم همه ی زنان ایرانی همانند آنها قوی و درست باشند.
پروانه