Tue, Mar 10, 2009 at 9:44 PM
salam
man makhsosan dir javab dadam ta befami che mazehi midahad.
R... shance avard va yek kar gir avard. dar Fry's Electronic Corporation. mesle yek mojezeh boud. Baray shrou khob hast har hafteh 40 saat kar mikonad. Baray khodash 2 mah digar gozashteh ta bebinad kar asliyash ra (Service Engin.) be ou midahand? dar ghair in sourat be Iran barmigardad.
economy situation is very bad here that you can not believe that. Hameh bi kar hastand va be zodi hameh chiz khod ra az dast midahand. Dolat in ja dozdtarin dolat donya hast. 47% of people have no health insurance man nemidanam behdasht dar in keshvar chetour mitavanad vojoud dashteh bashad??????Parvaneh America digar taman shod va digar nemitavan mesle ghable bashad. Khoda aghebat hame ra be khair konad.
bacheh har ra bebous. va ghadr zendgi khodat ra bedan.
Dost tou va be omid didar.
Be hamkaran salam garm mar ra beresan.
n..
بیش از بیست سال پیش که در این شرکت شروع به کار کردم با این زن آشنا شدم.رییس دفتر بود لیسانس زبان انگلیسی داشت و بسیار به کارش تسلط داشت. خیلی سختگیر و بد اخلاق بود. من هم مانند همیشه سرم به کارم بود و نگاهش می کردم. کارمنداش مثل موش ازش می ترسیدند. معاون شرکت از دستش در امان نبود آخه نمی تونست وقتی مدیر عامل کارخونه است و یا در سفرهای خارجیه از شرکت جیم بشه. به نظر من آدم بدی نبود تو کارش درست بود .همین. اون سال ها سخت کار می کردم تا شبکه کامپیوتری دفتر و کارخونه رو راه بندازم هر چی روزنامه آگهی می زدیم و به دانشگاهها نامه می نوشتیم فارغ التحصیلای کامپیوتر برای استخدام نمی اومدن.البته چند سال بعد وضع فرق کرد.خیلی تو نخ من بود گاهی هم میومد و یه چیزی رو بهانه میکرد تا داد وبیدادی راه بندازه ببینه چه خبره، اینم یه روش مدیریتیه قدیمیه دیگه، بیشتر از ده سال ازم بزرگتره، همیشه بهش احترام میذاشتم و با آرامش جوابشو میدادم از اونجایی که در نهایت آدم منطقی بود نگام میکرد(نگاشو هنوز یادمه نگاهش ،با اون خطوط در هم کشیده صورتش، باز هم زیبا بود) و انگار جواب دخواهشو گرفته بود و می رفت. ته دلم دوسش داشتم چون به نظرم خیلی زحمتکش و درستکار بود.
دو سه سال بعد دوستی عمیق ما شروع شد. همیشه حرفا و رفتاراشو برای خودم دوره می کنم.برام یک زن نمونه است که خیلی دوسش دارم.جغد دانای داستان بهراد است. همین پسرش که در این ایمیل از او یاد می کنه سال های آخر دبیرستان بود و کنکور داشت شاهد تلاشش برای اینکه پسرش بتونه خوب کنکورشو بده، بودم. اصلن داشت مریض میشد با شوهرش سر هزینه معلم خصوصی دعواش میشد ولی، بیدی نبود به این بادا بلرزه، به شدت به پیش می تاخت و کاراشو می کرد . پسرش مهندس الکترونیک و دخترش مهندس کامپیوتر شد. دختر نازنینش پروژه لیسانسشو پیش من کار آموزی کرد. نتیجه ی این همه زحمتشو تو وجود فرزندش می دیدم.
تا جایی که یادمه دنبال کارش بود که گرین کارت بگیره . گاهی دو سه ماهی که میرفت دنبال کاراش اونجا کار هم می کرد، وقتی بر می گشت با خودش هزار تا خاطره میاورد. همیشه از سختی های کار در اونجا می گفت.بالاخره سیتیزن هم شد. ولی ایران زندگی میکنه. همسرش امریکا رو دوست نداره و بچه ها و نوه هاش هم اینجان. میگه کجا برم؟ وقتی خونوادم اینجان!. حالا چند ماهیه گرین کارت پسرش اومده اونو با خودش برداشته برده امریکا، تا پسرش ببینه اونجا میتونه بمونه یا نه؟ برام از وضع اونجا نوشت، دیدم بی مناسبت نیست این روزها که حرف زنان نمونه است ،بهانه ای با شه تا یادی از این نازنین کنم.