۲۹ مهر ۱۳۸۵

گفتگو با شمس لنگرودی

مردم خسته‌اند، حوصله ندارند و افسردگي بر جامعه حاكم شده است كه در نتيجه ترجيح مي‌دهند به چيزهاي راحت‌تر و سبك‌تري مثل فيلم ديدن روي بياورند كه انرژي زيادي احتياج نداشته باشد.
...
او نوع كارهاي نويسندگان را در موضوع كتاب‌نخواني جامعه خيلي مؤثر ندانست
...
شمس لنگرودي ديگر علت رويكرد پايين را به مطالعه در كشورمان اين‌طور توصيف كرد: جامعه‌ي ما وارد مدرنيته و تجدد نشده، بيش‌تر شفاهي هستيم و دوست داريم از راديو، تلويزيون و يا منابعي بشنويم. خواندن به فرديت، استقلال رأي و شخصيت برمي‌گردد كه اين بايد در جامعه‌ي ما به‌وجود بيايد. .

.. وقتي خواننده زياد باشد، بين اهل هنر هم رقابت ايجاد مي‌شود. اما وقتي مردم از ادبيات دور مي‌شوند، نويسنده‌ها هم در خود فرومي‌روند و بيش‌تر به فرم و محتواهاي بي‌دردسر مثل عرفان‌هاي زايد آبكي روي مي‌آورند. امروز خيلي از نويسنده‌هاي ما دچار نوعي بيماري صوفيزم شده‌اند كه همه‌ي اين‌ها ناشي از شكست است. اين نوشته‌ها داستان نمي‌شوند و مردم هم به خواندن‌شان علاقه‌اي ندارند.

شمس لنگرودي البته تأكيد كرد كه در اين بين، نويسنده‌هاي ما را محكوم نمي‌كند و وضعيتي را محكوم مي‌كند كه باعث ايجاد اين داستان‌ها شده است.

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

ترکمنها همان هستند که بودند ... با همان تعصبات همیشگیشان ... با تمام چیزهایی که داشتند و هنوز هم دارند !

ناشناس گفت...

با خواندن متن گفتگو با شمس لنگرودی سئوالی که در ذهن ام مطرح میشود اینست که راستی آیا میشود حرفهای لنگرودی را بتمامی ملت هفتاد و پنج میلیونی ایران تعمیم داد و گفت همه این جنین اند. یا اینکه این تصور محدود میشود به محدوده ذهنیت و محیط شمس لنگرودی؟

جه آسانست جامعه ای را با معیار یک ذهنیت بررسی کرد هنگام که از اصول جامعه شناسی و روند بجزیه و تحلیل آن فاصله می گیریم.

من فکر می کنم قبل از اینکه بر مسند قضاوت بنشینیم بسنده تر باشد که با دیدی باز ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه را بطور گسترده ای مورد بر رسی قرار بدهیم.
و بعد با در دست داشتن ذره بین جامعه شناسی به برسی تاب ها و باز تاب های جامعه در سطوح مختلف بپردازیم.

به هر حال پروانه گرامی ممنون که درین گاهنگار با انتخاب مطالبی این چنین جای بحث و گفتگو را باز گرده ای

ناشناس گفت...

پروانه گرامی
یادداشت قبلی را من نوشتم و و قبل از این که نام خود را بنویسم اشتباهن پست کردم
هرگز دوست نداشته ام یاد داشتی بی نام و نشان برای کسی بگذارم

شاد و سلامت وپیروز باشی

ناشناس گفت...

سلام
شعر زیبایی که از شمس لنگرودی خواندم و لذت بردم ممنون
از تو سخن از به آرامي
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادي
وقتي سخن از تو مي گويم
از عاشق از عارفانه مي گويم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فكر عبور در به تنهايي
من با گذر از دل تو مي كردم
من با سفر سياه چشم تو زيباست
خواهم زيست
من با به تمناي تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه مي گيريم
ما خاطره از گريختن در ياد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ايم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگويم را
اي جلوه ي از به آرامي
من دوست دارم از تو شنيدن را
تو لذت نادر شنيدن باش
تو از به شباهت از به زيبايي
بر ديده تشنه ام تو ديدن باش
یدالله رویایی

ناشناس گفت...

درود.با وبلاگت بطور اتفاقی آشنا شدم
تعجب میکنم از عرفان آبکی و صوفیزم
شته زده می نویسی.اما به بقعه ی
کلاسیسم سهراب سپهری چسبیده ای.
یا میدانی که نمیدانی یا نمیدانی که
نمی خوانی.
کامران خرسندی از بیرمنگام
دانشجوی رشته پزشکی.

ناشناس گفت...

با درود به شما جناب خرسندی
سوادم بیش از این نیست
بیشتر با دوستانم در مورد مقایسه ی هوای چالوس و بیرمنگام حرف می زنیم تا سهراب
وقت شما خوش باد

ناشناس گفت...

با درود
در مورد بیانات آقای شمس لنگرودی نکته هایی بنظرم رسید که آنها را به ترتیبی که در متن گفتگو با ایشان آمده است می نویسم

الف - دیدن فیلم وقتی امری راحت و سبک خواهد بود که اولا فیلمی که برای تماشا نتخاب می شود فیلمی سبک و سطحی باشد و ثانیا نگرش بیننده ی فیلم به هنر سینما نگرشی باشد بمانند رویکرد آقای شمس لنگرودی به فیلم که شباهت زیادی دارد به نگرش آن بوریا باف به حریر و کارگاه حریر بافی که حکایتش را در گلستان سعدی خوانده ایم

ب - این سوال که آیا این خواننده کتاب است که نویسنده را به نوشتن تشویق می کند و یا این کتاب و رمان خوب است که تمایل به کتابخوانی را در مردم بر می انگیزد شباهت زیادی دارد به آن سوال کلاسیک در
مورد تقدم مرغ بر تخم مرغ و یا برعکس. من شخصا بر این اعتقادم که یکی از دلایل کم لطفی ایرانی ها به کتاب و کتابخوانی همانا غیبت ادبیات داستانی خوب و خواندنی به زبان فارسی است. ادبیاتی که مردم خود را در آن باز شناسند و نسبت به آن احساس غریبه گی نکنند. بطور مثال هنوز حتی یک رمان به معنای واقعی آن به فارسی نوشته نشده است تا بمیان مردم برود و با آنها با زبان خودشان سخن بگوید. رمان و داستانی که انعکاسی از زندگی واقعی و روزمره خود مردم باشد و برای آنها نوشته شده باشد. چیزهایی که در این چند دهه گذشته نوشته شده است ،صرف نظر از بعضی از استثناها، اغلب ادا و اطفار نوشتن بوده است و تولیدی برای قشر خاصی از مصرف کنندگان که روشنفکران باشند. بعضی از کارهای صادق هدایت البته از این امر مستثنی هستند

ج - آقای شمس لنگرودی می گوید «وقتی مردم از ادبیات دور می شوند، نویسنده ها هم در خود فرو می روند». میخواهم بگویم درست برعکس است: وقتی نویسندگان و شاعران ما در خودشان فرو میروند و آنچنان از مرحله پرتند که گاژواره هایی می سرایند از این دست که

آفتاب را سه شبانه روز، بی آب و دانه رها کنم
و
.
.
.
خب به مردم هم باید حق داد که بطور دسته جمعی و سراسیمه از اینگونه به اصطلاح ادبیات بگریزند و یک قسمت از سریالی چون شبهای برره را به هزاران مجموعه شعر شاعرانی چون شمس لنگرودی ترجیح بدهند

ه - اشخاصی چون آقای شمس لنگرودی نه تنها خودشان توانایی خلق یک اثر راستین ادبی را ندارند بلکه با بد آموزیها و راهنمایی های کج و معوجشان صدها جوان علاقه مند به ادبیات را نیز به بیراهه می کشانند. نتیجه این بد آموزیها را در پرت و پلاهایی که جوانان و حتی بزرگسالان علاقه مند، ولی متاسفانه دور شده از ادبیات، بعنوان شعر و داستان در وبلاگ های خود منتشر می نمایند بخوبی می توان ملاحظه نمود

و اینرا هم بگویم که در این رابطه، وبلاگ تلخ و شیرین مستثنی از قاعده فوق نمی باشد و خود مشتی ست، نمونه خروار

ناشناس گفت...

....
چرا فکر می کنی که باید با نام دیگری کامنت بگذاری این پیام تو از همه ی پیامهای تعاریف بیهوده ی قبلیت برایم خواندنی تر بود
امیدوارم به زودی این وبلاگ را فراموش کنی
وقت شما خوب و خوش باد

ناشناس گفت...

محمد شمس لنگرودی به سال 1329 در لنگرود متولد شد، سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز كرد، نخستين دفتر شعرش رفتار تشنگی در 1355 منتشر شد، اما پس از خاكستر و بانو و جشن ناپيدا در اواسط دهه شصت به شهرت رسيد و با قصيده چاک چاک لبخند در اواخر همان دهه جايگاه ويژه ای در ادبيات ايران يافت.
در دهه هفتاد رمان رژه برخاک پوک از او منتشر شد. در دهه هشتاد با انتشار مجموعه 53 ترانه عاشقانه از سرزمين آرمان ها به زمين بازگشت و با رويکردی عاشقانه جهان و هستی را از نو معنی کرد.

پس از انقلاب مدتی را در زندان گذراند و بازتاب شاعرانه آن دوران در اشعار دهه شصت او به زيباترين وجه نمود دارد.

از شمس لنگرودی تاکنون بيش از پانزده کتاب در حوزه شعر، داستان و پژوهش منتشر شده است.

ناشناس گفت...

با سلام خدمت آقای بنی اقبال
شما ارزش و احترام خاصی نزد من دارید
اصلا اینطور نیست آن که آن کامنت را
نوشته خودش خواهد فهمید
..
یک مصاحبه یدیگر هم از شمس لنگرودی در پست قبلی اضافه کردم می توانید در بی بی سی سرچ کنید و اصل آن را ببینید یا همین جا بخوانید
خوشحال می شوم آن را بخوانید و نظرتان را بفرمائید
با تشکر از توجه شما به این وبلاگ

ناشناس گفت...

اگر خیام درین زمانه بود

يک جند به کودکي به استاد شديم
يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
از خاک بر آمديم و بر باد شديم



فريدون

ناشناس گفت...

اگر خیام درین زمانه بود

يک جند به وبلاگ نویسی استاد شديم
يک چند به وبلاگ نویسی معتاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
از درون خویش بر آمديم وفریاد شديم

فريدون

يادداشت قبلی را اشتباهن به جای اين شعر پست کردم

ناشناس گفت...

از گیجی درآمدم. متشکرم

ناشناس گفت...

شمس لنگرودی درباره نصرت رحمانی گفت:

" با شعرنصرت رحمانی بود كه شعرنيمائی به ميان اقشارپائين جامعه راه يافت.»

ناشناس گفت...

با سلام
یک - لطفن با کوچک کردن و یا بطور کلی برداشتن آن تصویر خانه وسط آب که در پست بالای شعر

چقدر تنهایی ام بزرگ است

قرار دارد، ستون لینک های وبلاگت را به سر جایش برگردان

دو - فردا به خرج من ده بار از میدان امام حسین سوار تاکسی شو و تا میدان انقلاب برو و برگرد و هر بار از همه مسافرین این تاکسی ها که معمولن از اقشار پائین و متوسط جامعه هستند بپرس که آیا کسی بنام نصرت رحمانی را می شناسند یا خیر. و اگر می شناسند می دانند وی چکاره است یا نه

نتیجه این تحقیق ساده، درستی و یا نادرستی این ادعا و نان قرض دادن آقای لنگرودی را نشان خواهد داد

سه - هر جا که دیدید در نسخه ای از شعر من به جای کلمه جلاد از واژه فولاد استفاده شده است بدانید که آن نسخه جعلی ست و از آن من نیست. توضیح بیشتر را در تلخ و شیرین خواهید خواند

سرافراز باشید

ناشناس گفت...

جناب اقبال بنی ابراهیم
اگر ایران بودی می دونستی که به
مبارکی پایان ماه رمضان مسلمانان عزیز 4 روز را بعد از یکماه روزه داری مشغول استراحند و بین میدان انقلاب و امام حسین خبری نیست
اصلا تهران پرنده پر نمی زنه اونایی که ویلایی جایی شمال داشتن پاشدن رفتن هم استراحت کنندو هم یک لگدی به طبیعت شمال بزنندواونایی هم که موندن مگه مجبور باشن از خونه هاشون میزنن بیرون
پس بهتره پولاتونو بیهوده خرج نکنید
...
تازه کی؟ من؟واه واه چه حرفا میزنینا!!!من هر روز صبح میرم تو پارکینگ سوار ماشین میشم شیشه های ماشین هم چهار فصل بالاست و آهنگی که دوست دارم میزارم اصلا رادیو روشن نمی کنم صداش هم بلند که صدای هیچ احدی رو نشنوم فقط به فکر اینم که زودتر از لابلای ماشینا خودمو برسونم سر کار تازه اونجا هم که با آسانسور رفتم بالا (از پله هم نمی رم)صاف میرم پشت میزم از اونجا تکون نمی خورم اونجا هم با کسی ملاقات حضوری نمی کنم تا جایی که بشه با اینترنت و تلفن کارامو راه می ندازم
عصر هم که اومدم خونه باید به کارای خونه مثل جارو پاروظرف و لباس وآشپزی.. بیکار که بودم کتاب شعر باز می کنم میخونم
شما اون موقع ر اعتمادی می خوندی من رمانهای راعتمادی مدرن باز هم اگر ایران بودی می شناختیش مودب پور رو می گم..می خونم
وسطاش یه فال حافظ هم می زنم
گذشت اون موقع اونا مال جوونی بود تو گرمای شدید عرق ریزان میرفتم روستاهای اطراف گرگان و به بچه های روستایی درس می دادم و برای زنا ودخترا کلاس خیاطی میزاشتم
میرفتم بچه های مریض زابلی رو تو اون خونه های کثیفشون می دیدمو و می بردمشون دکتر تاپدر مادراشون بتونن باز بچه بیارن و خیلشون راحت باشه
اصلا نصرت رحمانی کیه من هم نمی شناسمش چه برسه اون پسری که بسیار باهوش بود سر کلاس پنجم ابتدایی بود که بهش گفتم چرا تمرینات حل نگردی چرا سر کلاس خوابی گفت :آخه شوپا بودم(یعنی شب پا=شب پاییدن)گفتم خوب به بابات بگو که باید تجدیدی قبول شی.این روزا یکی دیگه رو بزاره مواظب زمین باشه تا خرسا محصولو لگد مالی نکنن. گفت بابام گفته تا همینجا خوندی بسه دیگه از سال دیگه نمیخواد بری مدرس.سال بعد که رفتم خونه شون دیدم گواهی کلاس پنجمش قاب شده به دیواره وخودش رفته گاوا رو ببره چرا

ناشناس گفت...

پروانه عزيز
من در عمر م شايد بيش از پنج شش بار تاکسی سوار نشده ام اما نصرت رحمانی را خوب می شناسم.

با علاقه ای وافر گفتگو های بنی اقبال و شما را دارم دنبال می کنم. به نظر میرسد که بنی اقبال در مورد لنگرودی نظرش با من هم سوست

اینهم شعر ی از نصرت رحمانی تقديم به پروانه گرامی

ساقي
سبو بشكست ، ساقي ! همتي از غصه مي ميريم
شكسته تيله ها را بر لبم كش تا سحر گردد
در ميخانه را قفلي بزن ترسم كه ولگردي
ز درد آتشين زخم خبر گردد
خبر گردد
به پيراهن بپوشان روزن ميخانه را ساقي
كه چشم هرزه گردان هم نبيند ماجرايم را
به خويشم اعتباري نيست ، گيسو را ببر ساقي
و با آن كوششي كن تا ببندي دست و پايم را
ز خون سينه ام ، ساقي ! بكش نقش زني بي سر
به روي آن خم خالي كه پاي آنستون مانده
به زير طرح آن بنويس با يك خط ناخوانا
به راه دشمني مانده ز راه دوستي رانده
و دندانهاي من سوراخ كن با مته ي چشمت
نخي بر آن بكش ، وردي بخوان آويز بر سينه
كه گر آزاده اي پرسيد روزي : پس چه شد شاعر
نگويد : مرد از حسرت بگويد : مرد از كينه

ناشناس گفت...

سلام
به نظر من آقاي لنگرودي معناي صوفيزم را با ديدگاه قشري از تصوف برداشت كرده اند و نه تنها ايشان متاسفانه جماعت روشنفكري ما بجاي نگرش و تحليل صحيح و حقيقت جويانه از عرفان و تصوف ناملايمات و مشكلات و معضلاتي كه براي روشنفكري ايران پيش آمده و كرختي و سستي جوامع روشنفكري و اجتماعي و ادبي را از نتايج تمايل و گرايش به تصوف مي دانند كه بي انصافي محض است اگر فعاليتهاي سياسي و تجمعات حزبي در تصوف راهي ندارد نه به واسطه گوشه عزلت گزيني بلكه به دليل بي ارزش و بي سرانجام بودن چنين حركتهايي در اصالت و وجود و حقيقت انسان هاست آنچه جريانات روشنفكري در نهايت از انسانها مي سازد احسنت گوي رهبران سياسي و سينه زني به حق و ناحق در هيئت هاي جناحي است قرون اخير آكنده از جريانات سياسي است و ما ديديم كه اكثر قريب اتفاق انان به مداحي و چاپلوسي تحركات حزبي و سازماني يا قدرتهاي انقلابي به حكومت رسيده انجاميده است و اصل آزادگي همه اين جريانات به زدو بندهاي رقابت گونه اين گروه سياسي و آن گروه سياسي انجاميده و روشنفكر عدالت خواه به دام قدرت طلبان گرفتار آمده است حال آنكه عرفان و تصوف رهايي و آزادگي از همه اين تمايلات بشري انسان به قدرت و دستيابي به درون حقيقي و خويشتن خويش آدمي كه بهايي و غنايي بيش از خواسته هاي هر حزب يا گروه سياسي و حتي اجتماعي دارد اگر به خودمان - درونمان و حقيقت وجودمان دست نيابيم زندگي مان بي معنا است چرا كه تمام قيل و قال عالم تنها پوششي است بر تن و بازي هايي است براي سرگرمي ما و تنوع زندگي ما و نه حقيقت زندگي و گرماي جان و هستي ما

ناشناس گفت...

باز هم سلام
دوستا با عذر خواهي از تصدق مجدد اوقات شريف نكته ضروري آن است كه امروز نه روز زدو بند هاي سيلسي و در نهايت نااميدي از قدر تها ي سياسي بلكه ايام گرايش و تحفص در عرفان و تصوف است تا آنچه را كه سال ها است حس مي كنيم و به عناوين گوناگون به حيطه فراموشي مي سپاريم به ياد بياوري بر آن ارج نهيم و ددر حقيقت آن غرقه شويم
هركسي كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
تا نمر ده ايم از اين مردگي زنده خارج شويم در عشق بميريم تا زنده شويم
**************************************
گوهري بودم، نهان اندر صدف
در كف درياي خلقت بي هدف
موجي از عشق آمد، از جايم بكند
گاهي اينسو، گاهي آنسويم فكند
مدتي در سينه اش جايم بداد
آنگه افكندم در آغوش جماد
از جمادي مردم و نامي شدم
و ز نما مردم ز حيوان سرزدم
مردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم

ناشناس گفت...

با سلام
به جناب مهران
ظاهرا اشتباهی رخ داده چرا که به زعم آقای لنگرودی(اشاره دارم به متن مصاحبه ایشان در پست قبلی)
حضرت مولانا از مقام والایی در شعرای ایران برخوردارند

ناشناس گفت...

با سلام

یک - راست می گویی. با این تحولاتی که در «تلخ و شیرین» پیش آمد متاسفانه کامنت های مربوط به پست های سابق افتاد زیر پست ها جدید که پسندیده نیست. برای رفع و رجوع این اشکال تنها راهی که بنظرم رسید این بود که تمام کامنت های قبلی را پاک کنم. که کردم

دو - اگر میدانستی چه آدم منظم و وسواسی هستم هرگز مرا آنارشیست نمی نامیدی. این بی نظمی ها همش تقصیر فریدون است. هم مرا هول می کند و هم دستم را خط می زند

سه -دوست داشتم بهنگام وبلاگ نویسی خودم را در حال و هوای شهر و دیار خویش قرار بدهم تا هم دلم باز شود و هم حالی کرده باشم. ولی مگر گذاشتی ؟ کامنت پشت کامنت با نوشتن عباراتی جون « اگر ایران بودی...» ، « شما در ایران نیستید تا بدانید...» ،« سالمندان ایرانی نه سوئدی...« و غیره بمن هشدار دادی که بهتر است پایم را به اندازه گلیم غریبی ام دراز کنم . که چشم اطاعت می شود . منبعد دیگر خودم را در تهران مجسم نخواهم کرد و این واقعیت را می پذیرم که بقول فروغ

آه
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانی ست که آویختن پرده ای آنرا از من می گیرد

چهار - چگونگی رفتن روزانه به محل کار و بازگشت از آنجا و بعد تازه با آنهمه خسته گی به کارهای تمام نشدنی خانه هم رسیدگی کردن را خیلی خوب و موجز به قلم آورده ای

پنج - در مورد شکل و شمایل وبلاگت هر طور دلت می خواهد عمل کن و به حرف من گوش نکن. من به بیماری دستکاری در وبلاگ مبتلا هستم و اگر در این گونه موارد به حرفهای من گوش کنی بعد از دو سه هفته وبلاگت به چیز تبدیل خواهد شد که حتی خودت هم قادر به شناخت آن نخواهی بود. نمونه اش همین «تلخ و شیرین». می بینی به چه رنگ صورتی ضایعی در آمده است ؟

SinZal گفت...

از امروز به درخواست هموطنان ادب دوست و هنر پرورم سعی می کنم که گوشه هایی از مجموعه شعرم تشته با تو له له زنان تا...خیس را در وبلاگی بهمین نام بطور مرتب منتشر نمایم. از دوستدارانم می خواهم که با معرفی این ویلاگ جدید به آشنایان خویش و همچنین با لینک دادن به آن در وبلاگ های خود مرا در گسترش شعر و ادب فارسی در چهار گوشه این جهان پهناور یاری رسانند. جای دوری نمی رود

ناشناس گفت...

با تشکر از دوستان گرامی
چند روز پیش این مصاحبه شمس لنگرودی را در سایت ایسنا خواندم
به نظرم جالب بود
به هر حال ایشان استاد دانشگاه هستند و سالهاست در عرصه ی ادبیات مطرح هستند
تا به حال هیچ اثری از ایشان نخوانده ام
روز بعد از خواندن این مصاحبه لینک این مصاحبه را در بسیاری سایتهای ادبی دیدم در قسمت فرهنگی سایت گویا هم لینک آن را گذاشته بود.
..
با جستجو در اینترنت مصاحبه های او را با سایت بی بی سی خواندم تصمیم گرفتم در وبلاگ قرار دهم تا ببینم دوستان چه می گویند
فریدون و اقبال گرامی نظرات او را تنسبت به علت کتاب نخوانی و در مورد تماشای فیلم قبول ندارند
مهران گرامی به نوعی برداشت اشتباه و منفعت طلبانه از صوفیسم در جامعه اشاره کرده اند
و ذکر کرده اند
:
عرفان و تصوف رهايي و آزادگي از همه اين تمايلات بشري انسان به قدرت و دستيابي به درون حقيقي و خويشتن خويش آدم
...
من فکر می کنم آقای لنگرودی در مورد عرفان آبکی همان برداشت اشتباه خیلی ها از عرفان است همانطور که فیروز عزیز اشاره کرده اند در مصاحبه ایشان با بی بی سی آمده است
:
اشعار مولوی شورمند و روشنايی بخش است. اين قدر که بهار در شعر مولوی است در شعر هيچ شاعر ديگر نيست. هيچ شاعری در هيچ ديوانی به اندازه مولوی از بهار و روشنی صحبت نکرده،
...


امروز از کتابفروشی کتاب 53 ترانه عاشقانه را تهیه کردم
می خوانمش
...
باز هم از همه ی دوستانی که وقت عزیزشان را برای کمک به در ک اینجانب و دوستان این وبلاگ از شمس لنگرودی گذاشته اند تشکر می نمایم
وقت همه ی دوستان خوش

ناشناس گفت...

سلام آقاي فيروز
كلا جماعت روشنفكر ايراني مثل بسياري از عوام به تصوف با ديدگاهي رخوت آور و گوشه نشين و غير فعال نگاه دارند و صرف نظر از بعد عرفاني صرفا به عتوان شاعر خوب به شعراي عارف مسلك توجه و نظر دارندآنچه من در اين مقاله از آقاي لنگرودي ديدم به نوعي مخالفت به تصوف از آن استيفاد مي شد