هاکویین استاد ذن ، برای شاگردانش در باره پیرزن صاحب چایخانه در روستا صحبت می کرد. هاکویین ضمن تعریف چیره دستی او در مراسم چای از درک بسیار عالی او از ذن گفتگو می کرد. بسیاری از شاگردان از این امر متعجب می شدند و خودشان به روستا می رفتند تا از نزدیک شاهد این امر باشند هر وقت زن پیر می دید که آنها دارند می آیند فورن می توانست حدس بزند که آنها آیا برای صرف چای آمده اند یا درک او از ذن .آنها یی که برای صرف چای آمده بودند، او با مهربانی از آنها با چای پذیرایی می کرد .برای آنهایی که می خواستند درباره دانش او از ذن بدانند ،او مخفی میشد تا نزدیک در (ورودی ) می رسیدند او با سیخ آتش بهم زنی ( بخاری) به آنها حمله ور می شد فقط یکی از ده نفر می توانست از دست کتک خوردن او فرار کند
The Zen master Hakuin used to tell his students about an old woman who owned a tea shop in the village. She was skilled in the tea ceremony, Hakuin said, and her understanding of Zen was superb. Many students wondered about this and went to the village themselves to check her out. Whenever the old woman saw them coming, she could tell immediately whether they had come to experience the tea, or to probe her grasp of Zen. Those wanting tea she served graciously. For the others wanting to learn about her Zen knowledge, she hid until they approached her door and then attacked them with a fire poker. Only one out of ten managed to escape her beating.
۱ نظر:
چای یا آهن
سیخ داغ سزای کسی که می خواهد احوال یک روشن شده را با دو چشم خود ببیند. مشخصات نویسنده
پاتوق گورکن ها
چهارشنبه 26 دی ماه سال 1386 ساعت 5:24 PM
من خاله خودتون میدونین چایی دوست دارم شعر نانبا از حضرت دوست مولاناست
و شعر هله هم از مرید ایشون البته اگر به مریدی قبول کنه
اون شعر زیر دوچرخه هم از وبلاگ دوستی برداشتم که یک دوست دیگه بهش هدیه کرده بوده اسم شاعر رو نمیدونم اما سعی میکنم که یافت کنم مشخصات نویسنده
سعیدسعیدی
سه شنبه 25 دی ماه سال 1386 ساعت 6:35 PM
من چایی رو ترجیح میدم تا آهن رو خودتون میدونید من معتاد چایی هستم و بدون اون زندگی برام معنی نداره به هر حال با چند تا عکس از یزد خوابیده زیر برف و چند خط از فکر مشغولیهای خودم به روزم خوشحال میشم سری بزنید
پاسخ:
ولی راستشو بگو اگه جای شاگردا بودی با چه فکری می رفتی ؟ چای یا ذن !!
.
من اگر جای شاگردا بودم می رفتم و بهش می گفتم:
" اومدم دیدن شما و اگر اجازه بدین در این مدت کوتاهی که اینجا هستم تو کاراتون بهتون کمک کنم".
اونوقت در طی مدتی که اونجا بودم از احساس ِ وجودش لذت می بردم
..
ولی نمی دونم نصیبم چی می شد !! مشخصات نویسنده
سعیدسعیدی
سه شنبه 25 دی ماه سال 1386 ساعت 12:48 PM
چای یا آهن
هاکویین استاد ذن ، برای شاگردانش در باره پیرزن صاحب مغازه جای (قهوه خانه) در روستا صحبت می کرد .
هاکویین ضمن تعریف چیره دستی او در مراسم چای از درک بسیار عالی او از ذن گفتگو می کرد.
بسیاری از شاگردان از این امر متعجب می شدند و خودشان به روستا می رفتند تا از نزدیک شاهد این امر باشند
هر وقت زن پیر می دید که آنها دارند می آیند فوری (بی درنگ) می توانست حدس بزند که آنها آیا برای صرف چای آمده اند یا درک او از ذن .
آنها یی که برای صرف چای آمده بودند، او با مهربانی از آنها با چای پذیرایی می کرد .
برای آنهایی که می خواستند درباره دانش او از ذن بدانند ،او مخفی میشد تا نزدیک در (ورودی ) می رسیدند او با سیخ آتش بهم زنی ( بخاری) به آنها حمله ور می شد فقط یکی از ده نفر می توانست از دست کتک خوردن او فرار کند
=====================
پروانه گرامی
عجب داستانی . از خنده روده بر شدم
دل تان شاد و لب تان خندان
فریدون
فریدون
پاسخ:
فریدون گرامی
ترجمه این داستان برایم مشکل بود و با ترجمه ی شما داستان بسیار جالب تر شد.
من هم وقتی به این داستان فکر می کنم خندم می گیره.
به نظرم این یکی از قشنگ ترین داستان های ذن است که فکر نمی کنم هیچگاه فراموش کنم.
با سپاس فراوان
مشخصات نویسنده
فریدون
دوشنبه 24 دی ماه سال 1386 ساعت 5:53 PM
بانو پروانه.....پایداریتان در نویسندگی وبلاگ -آن هم به این زیبایی- جاودانه باد
پاسخ:
آرزو جان
داشتن دوستان مهربانی چون شما همیشه مشوق من بوده.
از تو بسیار سپاسگزارم مشخصات نویسنده
آرزو
دوشنبه 24 دی ماه سال 1386 ساعت 3:25 PM
نام :
پست الکترونیکی :
وب / وبلاگ :
ارسال یک نظر